::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Monday, May 10, 2004

سلام. خوبين که ايشالا؟
عيد گذشته تون مبارک. نشد که قبلش تبريک بگم، حالا ميگم.
دفعه ي پيش يه چيزي درمورد عزاداري نوشتم و عکس گذاشتم که گويا اعصاب چند نفر رو ريخته به هم. چند نفري هم ميل زدن و منطقي حرفشون رو گفتن. چند نفر هم يه مقداري دري-وري گفتن! تو نوشته ي پاييني کامل جواب دادم و حرفهام رو گفتم. اگه دلتون خواست يه نگاهي بندازين.
***
ديدن گل آقا هم مرد... چقدر من شخصيت اين مرد رو دوست داشتم... اصلا گل آقا يه استاد بود براي من و من هم نوشتن رو از گل آقا ياد گرفتم... از سال هفتاد هر نشريه اي که چاپ کرد من خريدم و الان دارمشون.
يادش به خير، اولين باري که مطلب منو چاپ کرد، داشتم از خوشحالي بال در مي آوردم... يعني هر دفعه که يه چيزي از من چاپ ميکرد، به آسمون مي رسيدم... چند تا يادگاري دارم ازش. يه مجله ي امضا شده، يه کارت امضا شده، چند تا قلم گل آقايي، يه کارت تبريک عيد خيلي قشنگ... خدا بيامرزش...
درسته که هيچ وقت از نزديک نديدمش ولي گل آقا استاد من بود، خيلي بهش مديونم...
روحش شاد و ايشالا که بتونم با نوشتن چيزايي که يه خورده باعث شادي مردم ميشه، يه آرامشي هم به روح گل آقا برسونم...
***
واي چقدر دستم درد ميکنه... آخ... داره دستم فلج ميشه... نمي تونم تکونش بدم... اي داد... اي بيداد...
(مبادا کسي بپرسه که دستت چي شده! دارم خودمو جر ميدم که يکي بپرسه!)
آهان، آره، امروز رفتم واکسن منژيت زدم تا برم سربازي! ديگه حلال کنين ما رو... اول تير، پرواز به سوي مرد شدن!
(اه، اه، اه... هي من خودم رو لوس ميکنم، ولي هيچ کس دلش برام تنگ نميشه! يک کمي باهم ابراز همدردي کنين که اقلا خوشحال باشم يکي دلش برام ميسوزه و تنگ ميشه!)
راستي، نيک هم داره يه سري مطلب درمورد سربازي مينويسه، حتما حتما بخونين، چون معرکه است.
***
چقدر شکل ظاهري Blogger.com قشنگ شده و ساده. چه کار کردن باهاش آسون شده.
***
يادتونه پارسال- پيارسال تو مسابقه ي داستان نويسي طنز برنامه آدينه ي راديو شرکت کرده بودم و برنده شده بودم؟ بعد از يک سال و نيم و بعد از يه خروار پول تلفني که مصرف کردم، بالاخره ساعت به دستم رسيد. جالبي کار اينجاست که ساعته زنانه است! زنانه که چه عرض کنم، دخترانه است! از اين جينگيل مستون ها! روم نميشه بدم به غزل، مجبورم خودم دستم کنم و برم سربازي... ديگه هر بلايي اونجا سرم اومد، بدونين به خاطر اون ساعته است!!!
به هرحال ممنون از آقاي داريوش کاردان که خيلي لطف کردن و بنده رو خجالت زده کردن.
***
نمي دونم اين آقاي امير خادم چي از جون کي ميخواد؟! برادر من، ديگه نماينده ي مجلس شدي، نفر دوم تهران شدي، خيلي معروفتر شدي، بذار اين جوونها برن تو تيم ملي کشتي و برن المپيک.
شده جريان علي دايي که فکر کنم بعد از پنجاه سالگي جاش تو تيم ملي رو ميده به پسرش!
***
مي دونين به نظر من خنده دار ترين مناسبت تو ايران چيه؟ «هفته ي وحدت»! آخه يکي نيست بگه چطور ممکنه شيعه و سني با هم متحد بشن؟ هروقت تونستين آب و روغن رو با هم قاطي کنين، مي تونين شيعه و سني رو هم با هم پيوند بدين!
***
ديدين اين شيخا تازگيها عمامه هاشون (همون منديل!) رو مدل جديد ميذارن سرشون؟ اينا هم تابع مد شدن! راستي اين عکس آقاي کروبي رييس مجلس رو نگاه کنين. آقاي ابطحي يواشکي ازش گرفته!
***
گفتم شيخ يادم اومد که، مارمولک رو ديدين؟ سي دي ضبط شده از پرده اش دستم رسيد. کيفيت صداش خوب نبود ولي ميشد فيلم رو ديد و فهميد. لازم نيست که من تعريف کنم. فقط يک کلام: معرکه است. شاهکاره. هر کي نبينه از دست داده!
***
گفتم سي دي يادم اومد که، چند وقت پيش يه سي دي به دستم رسيد، گزارش باشگاه خبرنگاران جوان از دخترها و پسرهاي خياباني. خيلي آِنچناني نبود ولي يه صحنه با يه دختره تو توالت عمومي مصاحبه ميکنه که داره خودش رو آرايش ميکنه بره سر قرار. يه کمي جالب بود! يه تيکه هم مچ يه پسره رو ميگيرن که «ودکا» خريده داره ميره با دوستش بخوره. ميرن تو خونه و مراسم ودکا خوريشون رو نشون ميده. جالب اينجاست که با ته استکان ودکاي اشانتيون، مست هم ميکنن!
ولي مثلا زن و شوهرا و آدمهاي عادي رو هم نشون ميدن که آره، اينا دوستن و خلافکارن و اين حرفا. فيلم چرتيه ولي به يه بار ديدنش ميارزه.
***
گفتم فيلم يادم اومد که، (هي ميگم فلان ياد فلان چيز ميافتم!)،
فيلم بيل را بکش Kill Bill رو حتما ببينين. البته خيلي خشن و بالاي هيجده ساله است ولي من نمي دونم چرا اينقدر از اين فيلم خوشم اومد؟!
مثلا موسيقي متنش ديوانه کننده است يا در اوج خشونت صحنه، فيلم انيميشن ميشه و صحنه رو به صورت کارتون نشون ميده! يا دست و پا و سر همديگه رو که قطع ميکنن، خونش با يه صداي جالب فوران ميکنه!
هرچي بگم کم گفتم، حتما اگه اهل فيلم هستين اينو ببينين و سعي کنين بدون سانسورش رو گير بيارين. صحنه ي خيط نداره ولي الکي بعضي جاهاشو سانسور کردن.
***
يه چيز جالب بگم؟ پلاکهاي جديد تو جاي پلاکي ماشينهاي جديد جا نميشه! بايد گوشه هاشو تا بزنن! به خدا هيچ جاي دنيا ايران نميشه!
***
از يه کاري خيلي لذت ميبرم. اينکه بشينم دفتر خاطرات يا نامه و ايميلهاي شخصي ديگران رو بخونم! خدا هم بهم داد!
چون آخر سال شده، شاگردهاي مامانم (دخترهاي دبيرستاني) دفترهاي خاطراتشون رو ميدن که مامانم يادگاري بنويسه براشون. من هم دور از چشم مامانم يواشکي بعضيها رو ميخونم! (خدا منو ببخشه...!)
يکيش خيلي جالب بود. تو دفتري که ميده به معلمهاش داده بود دوست پسرش هم بنويسه! حالا پسره يک صفحه درميون چيزي نوشته بود ولي الکي امضا کرده بود، يه جا از دستش در رفته بود و اسمش رو نوشته بود و زيرش هم نوشته بود «دوستت دارم» و اين حرفا! آي خنديديم... آي خنديديم...
الهي شکر که نمي ترسم خودم، چون ميل باکس هام خالي خاليه!
***
اين رو براي غزل مي نويسم، لطفا کسي نخونه:
نشستيم تو ماشين، تو جاده ي شمال، پاييز، برگهاي زرد ميان زير چرخها، من و تو تنها، صداي Desert Rose - Sting هم داره پخش ميشه، تو هي از تو فلاسک برام چاي ميريزي، چون ميدوني من بعد از تو و شلغم، عاشق چاي هستم، من هم نمي خوام دستت رو رد کنم، همينجور صبح زود داريم ميريم و ميريم... نزديکهاي ظهر، از بس چاي به خوردم دادي دارم منفجر ميشم، ولي حتي يه آبادي هم اين نزديکيها نيست، نه يه پمپ بنزين، نه يه مسجد نه هيچ جايي که بشه...
هم ازت خجالت ميکشم، هم خودم خيلي از اين کار متنفرم، پس نمي تونم برم پشت يه درخت...
واي خدايا... به دادم برس!
***
* آدامسهاي Love is يادتونه که زمان بچگيهاي ما مد بود؟ پوستهاشو جمع ميکرديم و کلکسيون درست ميکرديم و با هم مبادله ميکرديم. حالا نمونه هاي اوليه اين کارتونها که کار Kim Casali ايتاليايي است و با عشق به همسرش کشيده رو اينجا مي تونين ببينين و ياد گذشته بيافتين. ولي خيلي باحاله، با دقت بخونين نوشته هاشو...
(گالري Love is)
* ابراهيم نبوي يه متن براي گل آقا نوشته، بخونين.
* يه سايت قديمي که هيچ وقت از مد نميافته! سايت محمد رضا گلزار با يه خروار عکس هاي مکش مرگ ما!
* جواد بازار هم اسباب کشي کرده ها! اگه از دستش بدين ضرر کردين!
* يه فلش فوق العاده که يک ساله زينب درست کرده ولي صداشو در نياورده بود! خيلي قشنگ و با احساسه. فلش جشن دلتنگي با صداي داريوش.
* تازه کارهاي وبلاگنويسي، حتما يه سري به وبلاگ مبتدي بزنن.
* بالاي هيجده سال: فهميدين يه سرباز زن آمريکايي به شکنجه هايي که عراقيها رو تو زندان ابوغريب ميکرده، اعتراف کرده؟ اين سرباز با پنج تا سرباز زن ديگه مامور شکنجه هاي ضد انساني عراقيها بودن. عکسهاي ياهو رو ببينين. عمرا اگه صدا و سيماي ايران اينا رو نشون بده!
* اين هم يه عکس که يواشکي از تو حرم امام رضا (ع) گرفتم. تقديم به همه ي اونايي که دلشون اينجاست و لي نمي تونن بيان پيش آقا... براي سايز اصلي روي عکس کليک کنيد.

خوش باشين و التماس دعا. تيمسار وظيفه: اکسير!!!

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 12:33 PM