::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Wednesday, January 28, 2004

سلام. خوبين؟
اول، فکر ميکنم کامنت هنوز خراب باشه. ولي بعضيها مي تونن بنويسن، بعضيها نمي تونن! به هرحال بايد اعتراف کنم که، خيلي دوست دارم کامنت هاتون رو بخونم. پس سعي کنين برام بنويسين.
دوم، بعضيها ميگن تازگيها مذهبي شدي. راست ميگن. تاثير زلزله است. باور کنين يه خورده به خودم اومدم. ولي چشم، سعي ميکنم متعادلتر بنويسم.
سوم، «روز عرفه» نزديکه. اونايي که اعتقاد دارن، مي دونن که چه روز بزرگيه. مخصوصا دعاي عصرش. به هرحال، اگه اهلش هستين، وسط دعاش، ياد ما هم باشين. خيلي به دعا احتياج داريم... نماز «عيد قربان» هم فراموش نشه.
چهارم، همکار براي «مش لوگو» پيدا شد. ممنون از همه که گفتن آماده هستن. به زودي هم راه ميافته، فعلا در دست تعميره!
***
بچه هاي تو ايران، نقطه چين رو ديدين؟ نگفتم «مهران مديري» هم گند ميزنه؟! واقعا فاتحه ي محبوبيت و تجربه و کارهاي قبليش رو با مسخره کردن نماينده ها، خوند!
حالا دلم از اين خوشه که با آوردن «رضا شفيع جم»، نقش خودش کمرنگ ميشه. تو «پاورچين»، «جواد رضويان» رو آورد، ديد رضويان کار رو از دستش درآورد. ايندفعه نمي خواست کس ديگه رو بياره تا همه ي سريال، رو سر خودش بچرخه. ولي نتونست. صداي مردم دراومد، مجبور شد شفيع جم رو بياره، اون هم که يه هنرمند واقعيه، کم کم سررشته ي کار رو از مديري ميگيره. بشينين و منتظر بمونين.
***
از يه طرف از «وحيد هاشميان» خوشم اومد که اينقدر کلاس گذاشت و نيومد تيم ملي، از يه طرف ميگم نبايد به تيم ملي پشت ميکرد. هرچه قدر هم اذيتش بکنن، به خاطر مردم و ايران بايد مي اومد. حيف شد. حالا باز «علي دايي» و «پيرواني» و «استيلي» و بقيه ي پيرمردا و از کار افتاده ها، بايد تيم رو نجات بدن!
***
اگه گفتين تو جريان بم، به جز «بقيه»! ديگه کي سود کرد؟ کارخونه هاي آبمعدني! همون روزهاي اول، تو مشهد يه شيشه هم آبمعدني گير نمي اومد. فکر کنم کار به جايي رسيد که کارگرهاي کارخونه، شيشه خاليها رو مي بردن خونه و از شير خونه شون آب ميکردن و مي آوردن کارخونه!
ولي يه چيز جالب رو شنيدين؟ البته فقط يک بار تو خبر گفت و ديگه نگفت. بر اثر زلزله و خراب شدن ديوارهاي ارگ بم، از بين ديوارها، مقدار خيلي زيادي اشيا عتيقه، مجسمه، سفالينه و لابد طلا و جواهر پيدا شد! فکرشو بکنين که چه غوغايي شده اونجا سر دزدين اونا!
دفعه پيش پرسيدم که کي لينک معتبر از کمکهاي مالي خارجي داره، توس تايمز لطف کرد و يه لينک بهم داد. خبر از روزنامه ي همشهري. ممنون از توس تايمز.
***
دو تا خاطره از معجزات «دکتر علي اکبري» که خودم با چشم خودم ديدم:
چند سال پيش که اين آقاي دکتر خيلي سر و صدا راه انداخته بود، ما هم تحت تاثيرش قرار گرفتيم. تا جاييکه پاي ماهواره مي نشستيم و ازش انرژي ميگرفتيم!
يکي از آشناهامون، افسردگي ضعيفي داشت. زنش با هزار بدبختي از علي اکبري وقت گرفت و يه ويزيت کلان هم داد بهش تا اين بنده خدا رو درمان کنه. بعد از معالجه که اومد مشهد و رفتيم ملاقاتش، بيچاره مريضيش از افسردگي خفيف، تبديل به روانپريشي شده بود! مثل خلها تو رختخواب دراز مي کشيد و به در و ديوار نگاه ميکرد!
يکي ديگه از فاميلهامون هم تومور مغزي داشت. دکترا گفتن شش ماه ديگه زنده مي مونه و مي تونين ببرينش انگليس معالجه بشه. اينا هم گول تبليغات دکتر علي اکبري رو خوردن و با چه مبلغ زيادي ويزيت، بردنش تهران. انرژي درماني همان و يه ماه بعد... خدا بيامرزه اون بنده خدا رو! اگه انرژي نمي گرفت لااقل شش ماه زنده مي موند!
اينا رو خودم با چشماي خودم ديدم! حالا آقاي دکتر تو مشهد داره آب خنک مي خوره و معلوم شده که آخرين مدرک تحصيليشون هم ديپلمه!
واقعا هرچي سرمون بياد، حقمونه...
***
تولد تن تن هم گذشت. من بچگي عاشق تن تن بودم، به کسي نگين، هنوز هم هستم! اگه کسي خواست بهم کادوي تولد بده، يا به هر مناسبتي کادو بده، لطفا «سري کامل کتابهاي تن تن» رو برام بخره! چون سري من کامل نيست و داغون شده و خودم هم زورم مياد براشون پول بدم! پيشاپيش ممنون!
***
ديدين اين فوتباليسته چه راحت مرد؟ خدا بيامرزش. با اينکه خيلي ناراحت شدم ولي اينقدر دلم خواست که من هم مثل اون بميرم. هم مرگش تميز بود، هم راحت...
خيلي از مرگ کثيف بدم مياد. مثلا تصادف کنم و هر تيکه از بدنم رو از يه سر دنيا جمع کنن! ولي به خاطر اطرافيانم هم دلم نمي خواد راحت بميرم.
دوست دارم مريض بشم، مدت زيادي تو رختخواب باشم، اينقدر بدحال بشم تا اطرافيان با زبون خودشون مرگم رو بخوان. اينجوري وقتي بميرم، ديگه کسي برام غصه نمي خوره و من هم از ناراحتي ديگران، ناراحت نميشم...
***
- الو؟ سلام
+ سلام عمو پورنگ...
- خوبي پسرم؟
+ مرسي عمو پورنگ...
- اسمت چيه؟ چند سالته؟
+ کامران. هفت سالمه عمو پورنگ...
- باريکلا به تو پسر گل. خوب عزيزم قبل از اينکه بري تو مسابقه يه سوال ازت مي پرسم. باشه؟
+ باشه عمو پورنگ...
- اگه گفتي دختر عموت چيکاره ات ميشه؟
+ ... (داره فکر ميکنه) ... نامزدم ميشه عمو پورنگ...
- ... (چشماي عمو پورنگ الان ميافته رو تريبون جلوش!) ... چرا اينو گفتي؟! يعني چي؟!
+ آخه بابام ميگه عقد دختر عمو و پسر عمو تو آسمونا بسته شده، عمو پورنگ...
(تو گوشي يه چيزايي ميگن که عمو پورنگ رنگ وارنگ ميشه!)
- خوب بريم تو مسابقه...
* تقديم به عمو پورنگ و باباي فاطمه، که يه حال اساسي به بنده دادن. ممنون. باز هم خدمت ميرسيم!
***
به نظر من مزخرفترين آدرس و اسم دومين، اينه: www.iri-psy-couns.com
سازمان نظام روانشناسي و مشاوره ي جمهوري اسلامي ايران!
تازه، از طراحي صفحه هاش نگو که انگار به پسر يازده ساله ي آقاي مدير کل گفتن يه دومين ثبت کن و بعد هم طراحيش کن! صد رحمت به قالب بعضي وبلاگهاي تازه کار!
***
چند تا هم لينک بديم و رفع زحمت کنيم. حوصله ي بيشتر نوشتن ندارم...
* يه دوست خوب باز برام اين لينک رو فرستاده، يه عکس از تحصن که شما بايد براش زيرنويس بنويسين.
* يکي ازم عکس از مشهد خواسته بود ولي من فراموش کرده بودم. اينم چند تا عکس خوب از مشهد.
* دو تا نقشه ي ايران گير آوردم. جالب هستن. نقشه ي اول. نقشه دوم.
* تبليغ سازمان بهينه سازي مصرف سوخت رو مي بينين؟ توش خواهش ميکنه باهاش تماس بگيريم و آدرس سايتش رو ميده! فکر مي کنين چند تا ويزيتور داره روزي؟ هشتصد تا! دو برابر و نيم اکسير! خوبه اينقدر تو تلويزيون آدرس ميده، وگرنه چند تا داشت؟!
* يه سايت عجيب پيدا کردم، ديدم نوشته گوگل فارسي! ولي اسم دومينش جالبه: www.gogole.com
* اين هم آخرين عکسهاي گرفته شده از سطح مريخ.
***
يادش به خير... زمان دوره ي دوم انتخابات خاتمي، من تو ستاد مسوول امور مالي بودم. يعني کمکهاي نقدي مردم رو جمع ميکردم. بعد ديدن خوب پول جمع ميکنم پخش اين کلاهها رو هم سپردن دست من! گفتن هرکي کلاه خواست، يه صندوق بذار تا هرچي پول دلش خواست بندازه توش و بهش کلاه بده.
روز اول چهل هزار تومن پول جمع کردم که دو دستي دادم به يکي از مسولين و اون هم يه دستي گذاشت تو جيبش! فرداش معلوم شد که هرچي پول در مياريم بايد خرج تنخواه ستاد بشه، ولي اون چل تومن رفت که رفت...

هيچي ديگه. گشنمه! خوش باشين. التماس دعا

 

لینکستان .::. comments(1) .::. Admin .::. 11:54 AM


Thursday, January 22, 2004

سلام. خوبين؟
اول، جمعه شهادت حضرت جواد الائمه (ع)، پسر امام رضا (ع) است. هر امامي رو به يه چيزي مي شناسن، مثلا کسيکه مشکل مالي داره، دست به دامن امام حسن (ع) ميشه، کسيکه غريبه، به امام رضا (ع) متوسل ميشه. ميگن جوونهايي هم که مشکل دارن، بايد خدمت حضرت جواد الائمه (ع) برسن، چون ايشون در کودکي به امامت رسيدن و در بيست و پنج سالگي شهيد شدن. يعني چي؟ يعني اين که ايشون امام ما جوونها هستن. خلاصه حواستون باشه، اگه به اين چيزا اعتقاد دارين، ايشون رو از ياد نبرين.
راستي، اگه قصد زيارت از راه دور امام رضا (ع) رو دارين، يه سري به اينجا بزنين. و اگه مي خواين براي آقا نامه بنويسين، اينجا رو ببينين.
دوم، دهه ي اول ذيحجه، يه نماز مخصوص داره که بين نماز مغرب و عشا خونده ميشه و ميگن ثواب حج کامل رو داره. توضيح کاملش در صفحه ي چهارصد و هشتاد و هفت کليات مفاتيح الجنان هست. (اين رو هم براي اونايي که اعتقاد دارن گفتم.)
سوم، به اين ميگن نظر سنجي نامحسوس! به چي؟ به اون جمله ي من در مورد ابرو برداشتن! عمرا اگه من همچين غلطي بکنم، اگه خودم بخوام، بابام منو عاق ميکنه، اگه بابام کاري نکنه، مامانم خفه ام ميکنه، اگه اونم کاريم نداشته باشه، غزل خانوم ميذاره و ميره! به خدا اون جريان شوخي بود! ممنون از همه ي اونايي که غيرتي شدن و مي خواستن سرم رو بکنن!
چهارم، نصف کارتهاي شبانه البرز رفت، نصف ديگه اش مونده. نبود کسي؟!
***
چند باره که مي خوام اين دو تا مطلب رو بگم، ولي هي يادم ميره.
من از همين جا و به عنوان يک تريبون رسمي (براي خودم) به هرکسي که من و خانواده ام رو ميشناسه، وصيت ميکنم که:
اگه هر بلايي سر من اومد که ديگه نتونستم نفس بکشم (يعني مردم!)، به خانواده ي من بگين که هر چي از اعضاي منو مي تونن و به درد کسي مي خوره، بدن بره. از قرنيه ي چشم گرفته تا کليه و قلب و.... به خدا جدي ميگم ها! هر بار که اينو جلوي مامان و بابام گفتم، نزديک بوده کتک بخورم، به همين خاطر اينجا ميگم تا شماها به گوششون برسونين. پيشاپيش ممنون.
***
يه چيز ديگه: اگه هر بلايي سر اکسير اومد که ديگه براي هميشه يا تا مدتي باز نشد، يعني هک شد، فيلتر شد، داغون شد و ...، من تو جارچي مي نويسم. اگه اومدين اينجا و ديدين درش تخته شده، سريع بياين جارچي. (البته اگه دلتون خواست!)
***
دلم براي اين نماينده ها ميسوزه. طفلکيها حسابي سنگ رو يخ شدن! اينا فکر ميکردن اگه تحصن کنن، مي تونن مملکت رو به هم بريزن و تظاهرات و راهپيمايي و تحصن و... راه بندازن، ولي ديدن نه بابا، خبري نشد! مردم فهميدن که اينا دارن جوش خودشون و از قدرت دور شدنشون رو ميزنن.
بي رودواسي، مردم با کسي «عقد اخوت» نمي بندن. هرکي برامون کار کنه، مخلصش هم هستيم. ولي اگه کسي بخواد از «اين پشم براي خودش کلاه درست کنه»، شرمنده...!
***
ديدين؟! نگفتم؟! «مهران مديري» هم شروع کرد به برنامه سازي براي انتخابات! هنوز منتظر باشين... اين رشته سر دراز دارد...!
***
بابام ميگه، زمان شاه، مرحوم آيت الله خويي رو به عنوان بالاترين مرجع شيعه قبول داشتن. انقلاب که شد، گفتن ايشون درباري بودن!
از وقتي بچه بودم، بابام هي بهم ميگفت مبادا جلوي همکلاسيهات بگي که مقلد ايشون هستي! بعد که فوت کردن و آيت الله سيستاني رو به عنوان جانشينشون انتخاب کردن، باز هم جرات نداشتيم بگيم ما مقلد ايشون هستيم. و حکومت هم چشم ديدن ايشون رو نداشت.
ولي حالا که دارن مي بينن ايشون هم مخالف حضور مستقيم آمريکا در عراق هستن، شدن «مرجع عاليقدر شيعه»! ولي آي کيف مي کنيم که تلويزيون مجبوره تو هر بخش خبرش، عکس ايشون رو نشون بده!
***
عمرا اگه بذارم که بحث بم، لااقل تو اکسير، خاموش بشه. مثل روز روشن بود که حداکثر يک ماه بحثش داغه، بعدش ميشه مثل طبس و بويين زهرا و بيرجند و قاين. هنوز تو طبس، يه عده تو چادر زندگي ميکنن!
يکي تازه از بم اومده بود مي گفت، «نگو بم، بگو صحراي کربلا» انگار نه انگار که کسي به داد اينا ميرسه...
راستي، آيا جايي رسما اعلام کرد که چقدر کمک نقدي شده به بم؟ خارجي و ايراني؟ اگه کسي لينک موثق داره، بده تا بذارم تو اکسير.
اونم از خارجيها که داغ بودن، از رو شکم سيري يه چيزايي گفتن و يادشون رفت. منچستر و رئال مي خواستن کمک کنن. تيم ملي آلمان مي خواست بياد ايران. پنج تا تيم مل فوتسال ايتاليايي مي خواستن بيان. همه تبشون فرو کش کرد...
***
حرف از فوتبال شد، گل «پيرواني» رو که با دست زد، ديدين؟! ايول! خوشم اومد که تو «نود» هم گفت: آره ممکنه به دستم خورده باشه! نوش جان پرسپوليس. به قول مشهديها «داداش، متنه!» شما هم اگه بلدين با دست گل بزنين و داور نبينه!
ولي «سيامک بخشي»، داور ابومسلم و پيکان عجب نامردي از کار دراومد. مگه دستم بهش نرسه!
***
حتما فهميدين که يک پاي «ديويد بکهام» از اون پاي ديگش کوتاهتره. ولي من شک دارم به اين قضيه. به نظر من، اون يکي پاش از اين يکي «بلندتره»!
***
چند روز پيش يه جايي بودم که سر صبح تلويزيونش روشن بود. ديدم «عمو قناد» داره برنامه اجرا ميکنه. چقدر من خوشم مياد از اين بشر! خوشگل نيست، که هست! بانمک نيست، که هست! قشنگ حرف نميزنه، که ميزنه! تازگيها هم از وقتي عمو پورنگ اومده، ياد گرفته لباسهاي جينگيل مستون مي پوشه و بالا و پايين ميپره و شعر مي خونه و نمکهاي فراووني ميريزه! (طفلک با اون سنش!)
يادتونه اولين بار کجا ديديمش؟ يه مسابقه داشت که ميگفت «پنج و پنج، ده، با ده، بيست...!» خلاصه خيلي احساس جووني بهش دست داده!
***
قول داده بودم که مسايل مهم براي هک نشدن رو به بچه هاي تازه کار بگم. اين لينک رو بگيرين و برين جلو، خيلي کامل و واضح نکات ايمني رو بهتون ياد ميده.
***
دو تا نکته ي آموزش يگم و بريم سر لينکها:
اولا، به قول حودر، «هوست» درسته، نه «هاست». مي تونين تو ديکشنري هم ببينين.
دوما، يه مقاله خوندم که خيلي قشنک توضيح داده بود که «کافي نت» به معني «شبکه ي فروش و توزيع قهوه» غلطه و به جاي اون بايد بگيم «نت کافه» يا «کافه نت» به معني مغازه اي که در اون ميشه به اينترنت دسترسي داشت.
پس: هوست و کافه نت رو عشق است!
***
يک سايت ايراني که اگه توش بگردين چيزاي جالبي گيرتون مياد.
حتما اون چند تا فلش ايتاليايي رو ديدين. اينجا هر پنج تاش هست. توصيه مي کنم حتما ببينين. بعد مي فهمين که ايران و ايتاليا چقدر به هم نزديکن!
دو تا فلش باحال که شلتوک لينکهاشو برام فرستاده. فلش اول و فلش دوم.
يکي از خواننده هاي اکسير، اين لينک رو فرستاده برام. تصاوير متحرک و سيصد و شصت درجه از مريخ. خيلي جالب و محشره.
اينم يه وبلاگ همشهري ما که خيلي از نوشته هاش خوشم مياد. مرامنامه.
***
سريال «پرستاران» يا All Saints (همه ي مقدسين) رو مي بينين؟ از وقتي «سيتا جونم» تموم شده، من فقط اونو مي بينم و فقط اون منشي بيمارستان رو! اينم عکسش!

***
نمي دونم چه وقت مي خواد نسل غذاي «کله پاچه» منقرض بشه؟! فکرش رو بکنين... مردم با چه لذتي اون چشمهاي گوسفند رو مي خورن که وقتي زنده بود، چه مگسهايي توش رفته! يا زبونش که با چه لذتي آب دماغش رو پاک ميکرده! يا مغزش که پر از کرمه! يا پاچه اش که از رو چه جاهايي رد شده!
حالتون رو بهم زدم؟ نه هنوز؟! پس عکسش رو ببينين تا حسابي به هم بخوره!

خوش باشين. وقت دعاتون، ما رو هم فراموش نکنين.

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 12:13 AM


Thursday, January 15, 2004

سلام. حال و احوال؟
اول، گروه مژده ي وصل، خيلي قوي و بااميد داره کار ميکنه. تا حالا يازده نفر رو که فکر مي کردن مردن، تو کل ايران پيدا کرديم و خبر سلامتي شون رو به خانواده هاشون داديم. اگه دوست دارين تو اين کار با ما شريک باشين، کافيه يه ميل به من بزنين: oopsiran@hotmail.com
دوم، تصميم بر اين شد که ديگه براي ليست دوستام، آف تبليغاتي نفرستم. يعني از نوشته ي قبلي ام، ديگه به کسي خبر نميدم که اکسير به روز شد. چند دليل داره که يکيش اين بود که فکر مي کنم بعضيها رو با اين کارم ناراحت ميکنم و اعصابشون رو خراب ميکنم.
سوم، يک کاري دارم ميکنم که اگه درست بشه، يه شيريني مخصوص همه تون رو مهمون ميکنم. دعا کنين فقط درست بشه، بدون اينکه لازم باشه پول مفت به کسي بدم، دعا کنين درست بشه فقط...
چهارم، دنبال يه همکار براي راه اندازي مش لوگو ميگردم. ترجيحا مشهدي، مذکر، علاف تو نت! اگه هستين، بهم خبر بدين.
پنجم، حدود هزار ساعت اينترنت شبانه البرز دارم که سربسته، به
کارم نمياد. به بالاترين قيمت پيشنهادي مي فروشم!
ششم، اين هم عکس فيش بانکي کمک به زلزله زده ها از طرف بچه هاي مشهدي که اومدن قرار وبلاگي. اين رو فقط به خاطر برداشته شدن بار مسوليت از رو شونه ام اينجا ميذارم، نه ريا، نه لوس بازي و نه هيچ دليل ديگه. لطف کنين کس ديگه نگاش نکنه و فقط بچه هايي که پول دادن ببينن تا مطمئن بشن.
اين از اين. حالا اصل مطلب!
***
چقدر خنده ام گرفت از اين جريان تحصن و شکايت اين نماينده ها! همينجور خبرها رو مي خوندم و از ته دل مي خنديدم! ياد اون ضرب المثل «جيک جيک مستونت بود، فکر زمستون بود؟» افتادم!
تا وقتي که وکيل بودن و حقوقهاي مفت رو مي خوردن و بشکن ميزدن و راه ميرفتن، که ياد مردم نبودن، حالا که ديدن نه بابا، اين تو بميري از اون تو بميري ها نيست، يادشون اومده که بايد از حق ملت دفاع کنن!
همه ميدونن که من يه آدم امي، بيسواد و عام هستم که از هيچ چيز سر درنميارم. ولي خداييش، کار به جاهاي ديگه ندارم، همين نماينده هاي فعلي مشهد چيکار کردن؟ کي اسم اينا رو تو اين چهار سال شنيد؟‌
آقاي «عبايي خراساني» که اگه اشتباه نکنم، روز اول مجلس فقط رييس سني بود و بعد رفت که رفت!
«ظفرزاده» و «تکفلي» هم که الهي شکر قيافه و اسمهاشون يادمون رفته بود!
آقاي «تاجرنيا» هم اگه عضو هيات مديره ي استقلال نبود، حتي همون چهار بار هم اسمش رو جايي نمي شنيديم! (عمرا اگه ميدونستم که اين آقا آبيه، نه بهش راي ميدادم و نه براش تبليغ ميکردم!) مشهد رو آباد کرد، حالا هم که رفته از قم کانديدا شده!
باز خدا به خانوم «خاتمي» خير بده که دو بار اسمش رو شنيديم که براي زنها يه کاري کرد!
حالا همه ي نماينده ها به خودشون افتادن که اي داد بيداد، ما رو رد صلاحيت کردن! مردم نماينده هاتون رو انداختن کنار! بياين تحصن کنين! بياين از ما و حقوق خودتون دفاع کنين!
از اين طرف هم راستيها، با کمک تلويزيون دارن قاه قاه به ريش همه مون ميخندن!
تلويزيون که با بدذاتي و بدجنسي تمام داره کارش رو ميکنه. سريالها رو مي بينين؟
فکر ميکردم که من چون فکرم منحرفه به اين چيزا فکر ميکنم، ولي ديدم حکمت خام هم درست همين حرف رو ميزد!
اون از «کيف انگليسي» که درست تو اين بحبوحه دوباره دارن نشونش ميدن! با اينکه هنوز دو سال نشده بود که پخشش تموم شده بود!
اون از «آقاي دغل» که کم مونده بياد بگه، آهاي مردم، نماينده هاتون همه آقاي دغل هستن!
اون از «پزشک دهکده» که هرچي قسمت انتخاباتي بود، الان پخش ميکنن!
فکر کنم «مهران مديري» رو هم مجبور کنن که يه هفته از برنامه شو اختصاص بده به انتخابات و مسخره کردن کانديداها!
ولي جدا از همه چيز، درحال حاضر، به نظر من هيچ گروه و حزبي دنبال منافع مردم و مصلحت کشور نيست. همه دنبال پر کردن جيب خودشون. فقط فکر ميکنم «نهضت آزادي» بتونه يک کم خواسته هاي مردم رو عملي کنه. اون هم به خاطر اينه که بيست و پنج ساله از قدرت دور بوده. کافيه مزه ي قدرت رو بچشه، تا بشه مثل مشارکت و همبستگي و کارگزاران و ...
ولي يه توصيه ي دوستانه به اونايي که به هردليل ميخوان راي بدن. يا به خاطر ترس، يا براي مهرش، يا به زور و يا به هر دليل ديگه:
اگه خواستين راي بدين، راي سفيد يا باطله تو صندوق نندازين. يا راي ندين اصلا يا به همين چپيها راي بدين. چون از قديم گفتن «بين بد و بدتر، بايد بد رو انتخاب کرد!» البته اگه خواستين راي بدين. اگر هم مثل من نخواستين بدين، چه بهتر!
***
يه جوک ديگه: اين قضيه «ستاد ضد اصلاحات» رو شنيدين؟ يعني چي اين بچه بازيها؟
اگه چيزي هست، مثل بچه ي آدم و بي ترس و با شجاعت اعلام کنين که فلاني و فلاني و فلاني، دارن توطئه مي کنن.
اگر هم چيزي نيست (که بعيده نباشه!) ساکت باشين. اين کارا يعني چي؟
مثل اين بچه ها که هي ميرن پيش بابا و ننه شون و الکي از هم شکايت ميکنن...!
***
دکتر محمد علي اکبري، استاد انرژي درماني، بزرگترين شفا دهنده ي دنيا، در زندان مشهد به جرم کلاهبرداري داره آب خنک مي خوره! جلسه ي اول دادگاهش هم برگزار شده! دفعه ي بعد اگه يادم باشه، براتون چند تا از معجزه هاشو تعريف ميکنم!
***
آخه يکي نيست به اينا بگه، شما که تا آمريکا ميگه «ايران فلانه»، اينجور به خودتون ميافتين و داد از آزادي و دمکراسي ميزنين و شعار ميدين که هيچ کشوري نبايد کاري به کشور ديگه داشته باشه، پس چرا اينجور دارين خودتون هلاک ميکنين که تو مکانهاي عمومي فرانسه، حجاب ممنوع شده؟!
به من و شما چه ربطي داره؟ مسلموناي فرانسه خودشون ميدونن چيکار کنن، وقتي تو يه کشور لاييک مسلمون شدن يا رفتن اونجا، بايد فکر اينجاهاشو هم ميکردن. اگه راست ميگين، وضع حجاب رو تو همين کشور خودتون درست کنين!
ولي اين حرفاي من به اين معني نيست که من موافق اون قانون هستم. نه، ولي قانون يه کشور ديگه به من و تو چه؟!
***
رفتم دکتر، نسخه ام رو تجديد کرد. رفتم داروخونه، يه داروي ديگه بهم داد. اومدم خونه ديدم اشتباهه. رفتم گفتم چرا اينو دادين؟ آقاي دکتر گفتن:‌ «ا! چرا اشتباه کردم؟» و هر هر خنديدن!
بهش گفتم: «مرتيکه ي خر، اگه به جاي من يه دهاتي بيسواد اومده بود و مثلا به جاي آمپول گشاد کننده ي عروق، آمپول تنگ کننده بهش ميدادي، بعد که اون بدبخت ميزد و ميمرد، باز هم همينجور مي خنديدي؟»
باور کنين هرچي سرمون مياد، حقمونه! تا ما اينجوري هستيم، بايد همين بلاها هم سرمون بياد...!
***
وقتي يه زماني، يکي ميگفت «هر ايراني، يک پيکان» بهش فحش ميدادن که ترويج تجملگرايي و ظاهرپرستي و ... ميکني!
حالا به قول يکي از بچه ها، کار به جايي رسيده که بايد بگن «هر ايراني، يک کارخانه ي موتور سيکلت سازي!»
تا چند ماه ديگه هم ميگن: «هر ايراني، يک سمند!»
آخ که دلم خونه... دست رو هرچي گذاشتيم، تبديل به جوادترين چيز ممکن شد! سمند گرفتيم، شد تاکسي، فروشگاه فرهنگيان با بن فرهنگيان ميده، به کسبه با پروانه ي کسب قسطي ميدن و ....
نوکيا ۳۶۵۰ گرفتم، عالم و آدم گرفتن، کم مونده که با هر سيم کارت يه ۳۶۵۰ هم بدن!
خلاصه اگه قصد داشتين چيزي رو جواد کنين، به من بگين تا بگيرمش، در کوتاهترين زمان ممکن، جواد خواهد شد!
***
ميخوام ابروهامو وردارم! نميدونم زيرش رو بردارم، يا روشو، يا هم زير و هم رو؟! آخه ماشالا خيلي...! ولي شايد همه شو تيغ زدم و با مداد يه ابروي کموني خوشگل براي خودم بکشم! چطوره؟!!!
***
اخطار:
براي بعضي از بچه هاي پرشن بلاگ، ميل و کامنت اومده که «داريم سرور رو عوض مي کنيم، آي دي و پسوردتون رو به اين آدرس ميل کنين!»
مبادا گول بخورين! آخه فکر ميکنين مديراي پرشن بلاگ پسورد شما رو لازم دارن؟!!!
يا مثلا ميان از «نوآور» بهتون ميل ميزنن؟!!!
هيچوقت و به هيچ قيمتي پسوردتون رو به هيچکس ندين!
به زودي چند تا توصيه ي امنيتي براي بچه هاي تازه کار مي نويسم تا حواسشون رو جمع کنن.
***
يک سايت مد و فشن که هنوز فيلتر نشده!
يه صفحه ي ديگه درمورد بم، به انگليسي.
سايت دختر خانوم ايراني که دور ايران رو با دوچرخه مي چرخه! (اين آدرس رو بهناز خانوم بهم داده بود که الان يادم اومد.)
يه وبلاگ مشهدي که تازه کشف شده!
همينا فعلا. چند تا آدرس جديد هم به لينکهاي تو صفحه اضافه شد.
***
بدون شرح:
تبليغ «ناخن مصنوعي»! من ياد ضرب المثل معروف «گوزن رو چه به شقايق!» افتادم، شما ياد چي ميافتين؟

عرضي نيست. خوش باشين و التماس دعا

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 1:06 PM


Thursday, January 08, 2004

سلام.
اول اينکه سايتي که ازش کامنت گرفتم، فعلا خرابه. اگه ديدين نميتونين کامنت بذارين، تقصير من نيست.
دوم مي خواستم جريانهاي روز عيادت از بميها رو بنويسم، هم ديدم که وقتش گذشته، هم بقيه ي مشهديها نوشتن و هم من اصلا تو اين لحظه حوصله شو ندارم. فقط ارداويراف عکسهايي رو که اونروز گرفته رو گذاشته تو وبلاگ مشهديها. اگه دلتون خواست يه سري بزنين.
***
پولهايي که في البداهه روز عيادت از بچه ها جمع کرديم، دست من بود. من هم همون اول که پيشنهاد دادم، به همه گفتم که چون به هيچ جا اعتماد نداريم، با اجازه ي شما پولها رو ميريزم به حساب آموزش و پرورش کرمان تا براي مدرسه سازي و خريد لوازم التحرير بچه هاي بم خرج بشه. همه هم موافقت کردن.
رفتم بانک ملي ولي از اين شماره حساب بيخبر بودن. رفتم آموزش و پرورش مشهد، بعد از کلي پرس و جو، با خود دبير ستاد حوادث غيرمترقبه حرف زدم و گفتم يه مقدار پول امانت دست منه و ميخوام به اون حساب بريزم. ايشون هم بهم حواله ها رو نشون داد که از حساب آموزش و پرورش خراسان به حساب کرمان واريز کرده بودن. من هم از بس سوال کردم ازش تا مطمئن بشم، طرف عصباني و شد و قهر کرد و گفت که من با سند حرف ميزنم ولي شما باور نميکني؟!
گفتم چون اين پول امانته، ميخوام فقط براي مدرسه سازي خرج بشه تا من به کسي مديون نشم. بالاخره اطمينان کامل پيدا کردم و به حساب ستاد آموزش و پرورش خراسان ريختم تا اونا خودشون حواله کنن.
تا الان که اينو مينويسم، اسکن رسيد بانکي حاضر نشده. دفعه ي بعد براي اينکه کاملا خيالتون راحت بشه، عکس فيش رو ميذارم اينجا.
ولي اون روز تو بيمارستان ياد اين ضرب المثل مشهدي افتادم «عشق به زور و مهر به چمبه»! مشهديها به زور مي خواستن اين چند نفر حادثه ديده رو لبريز از محبت کنن!
باز هم ممنون از همه که اومدن.
***
عضوگيري براي گروه جستجو:
يکي از دوستهاي اينترنتي ام از تهران، برام آف گذاشته بود که دنبال يه بمي با اين اسم تو مشهد ميگردم، اگه مي توني تو ردش رو بگير.
من هم بعد از چند روز بالاخره ردش رو تو بيمارستان کامياب گير آوردم. ولي گفتن ديروز مرخص شده. نقاحتگاهش رو پيدا کردم. با پرستارش که روز عيادت بچه هاي وبلاگي باهاش آشنا شده بودم، تلفني حرف زدم و جريان رو گفتم براش.
اون خانوم داشت بال درمياورد، چون ميگفت که اين آقاي مريض از وقتي اومده اينجا ساعتي يه بار تشنج ميکنه و تا حالا يه کلمه هم حرف نزده و ميگه که همه ي آشناهاش مردن.
گوشي رو داد به خود مريض، بهش گفتم که چند تا از فاميلهات تو تهران دنبالت هستن، باور نميکرد. چندين بار بهش کامل قضيه رو گفتم تا بالاخره يک کم باور کرد. فکر ميکرد که الکي دارم اميدوارش ميکنم.
بعد که با پرستارش حرف زدم، ديدم داره گريه ميکنه، ميگفت تو با حرفات صد و هشتاد درجه اينو عوض کردي، داره حرف ميزنه و ميخنده...
من که خجالت مي کشيدم پاي تلفن گريه کنم ولي الان که دارم تعريف ميکنم، دوباره گريه ام گرفت... خلاصه پيگير قضيه شديم و اين مريض رو به چند نفر از خانواده اش که زنده مونده بودن رسونديم.
خيلي خيلي ممنون از «مريم خانوم از تهران» که من رو وارد اين قضيه کرد.
بعد از اين جريان به اين فکر افتادم تا يه گروه «جستجوي مفقودين و رسوندن بازماندگان به هم» تشکيل بدم.
رفتم سراغ حافظ، اين اومد برام:
مژده ي وصل تو کو، کز سر جان برخيزم
طاير قدسم و از دام جهان برخيزم...
واما حالا:
هرکسي، از هرجاي ايران که اين نوشته رو ميخونه و دوست داره تا به ما کمک کنه، بسم الله. خرجش فقط سرچ اينترنت و تلفن زدن به بيمارستانهاست. همين.
ولي بهتون بگم، وقتي دو نفر گمشده رو به هم ميرسونين، انگار که دو تا مرده رو زنده کردين... حرف از دين و ايمون هم نميزنم، چون يه عده به اين کلمه ها حساسيت دارن، فقط ميگم که اين کارتون نهايت انسان بودن شما رو نشون ميده.
به خاطر اون غزل حافظ، اسم گروه رو هم ميذاريم «مژده ي وصل».
هرکس ميخواد کمک کنه، بهم ميل بزنه چون کامنت اينجا خرابه و بعضي آفها به دستم نميرسه.
منتظريم، ما رو چشم به راهتون نذارين...
***
چند روز پيش ديدم تلفن با من کار داره، اول نشناختمش بعد که خودش رو معرفي کرد يادم اومد که کيه. از ستاد جبهه ي مشارکت زنگ زده بودن و براي تشکيل ستاد انتخاباتي کانديداهاشون، دنبال «افراد متخصص و باتجربه» ميگشتن! و من رو پيدا کرده بودن!
من هم بي رودواسي بهشون گفتم:‌ «با عرض معذرت مدتيه که سياست رو گذاشتم گوشه ي ديوار و بهش...»! دست از سرم وردارين. «مرا به خير تو اميد نيست، شر مرسان.»
حالا که حرف انتخابات شد بگم که، با پوزش از همه ي کانديداهاي محترم، من تو اين انتخابات نه راي ميدم و نه ميذارم اطرافيانم راي بدن. شايد اين راي ندادن هامون اين دوره، اينا رو سر عقل بياره و دست از خودخواهي و سودجويي خودشون بردارن و يک کم به فکر اين مردم بدبخت بيافتن.
البته اگه قرار بود که درس بگيرن، بايد از همون رايهايي که براي شوراها بهشون نداديم، درس ميگرفتن. ولي متاسفانه خوابشون خيلي سنگينه...
طفلک خاتمي که تو چه گردابي خودش رو انداخت... خدا کمکش کنه...
***
خيلي جدي و احساسي حرف زدم. حالا برگرديم به همون سيستم اکسير!
***
بچه هاي مشهد، اگه دوست دارين که تلفنتون بي دردسر ويژه بشه، يعني پشت خطي و دايورت و اين حرفاش درست بشه، کافيه از همون شماره اي که ميخواين، يه زنگ به اين شماره بزنين=111143 (چهار تا يک، چل و سه) يه بوق طولاني ميزنه و تلفنتون ويژه ميشه. يعني هم مي تونين دايورتش کنين و هم اگه مشغول باشه و کسي زنگ بزنه، بوق ميزنه تا بفهمين که کسي پشت خطه و قطع کنين تا با نفر دوم صحبت کنين.
اين رو يکي بهم ياد داد و هنوز نميدونم که تو قبض بعدي برام چيزي مياد يا مجانيه! اينو گفتم تا بعدا باهام دعوا نکنين که چرا نگفتي پوليه!
***
تو اون سمينار ازدواجي که مامانم منو به زور فرستاده بود!، استادش يه جمله اي گفت که الان يادم اومد. من که خيلي باهاش حال کردم. ميگفت:
ازدواج مثل يه مسافرت ميمونه که زن و شوهر از شهر زنجان شروع ميکنن، بعد ميرسن به ميانه، بعد سيرجان و آخرش هم ميرسن به برازجان! (اول زن جان، بعد ميانه، بعد سير ميشن و سيرجان و بعد هم ميگن برو از جونم چي ميخواي!)
***
بدون شرح: زن در عصر ارتباطات:
1. HARD-DISK Woman: She remembers everything, FOREVER.

2. RAM Woman: She forgets about you, the moment you turn her off.

3. WINDOWS Woman: Everyone knows that she can't do a thing right, but no one can
live without her.

4. SCREENSAVER Woman: She is good for nothing but at least she is fun!

5. VIRUS Woman (Also known as WIFE): When you are not expecting her, she
comes,installs herself and uses all your resources. If you try to uninstall her
you will lose something, if you don't try to uninstall her you will lose
everything...

***
«نقطه چين» رو ديدن؟ فعلا که خيلي مزخرفه، خدا کنه درست بشه. اون دختره، شقايق، رو شناختين؟(شقايق جودت)
اين همون دختريه که تو «سلام سينماي مخملباف» اومد تست بازيگري بده و به مخملباف يواشکي گفت ميخوام تو فيلم بازي کنم تا دوست پسرم منو ببينه!
بعدش هم مخملباف تو «گبه» ازش بازي گرفت و شد «گبه خانم».
حال کردين اطلاعات سينمايي رو؟!
***
تاحالا پري دريايي ديدن؟ اين عکسش. راست و دروغش گردن خود سايتش!
ولي فکر کنم به جاي «پري دريايي» بايد بهش بگن «اجنه ي دريايي»! خدا قسمت نکنه همچين پري اي!!!
***
لينکهاي باحالم ته کشيده. چون خيلي وقت گشت زدن تو نت رو نداشتم. ولي اينا رو ببينين:
يه سايت ايراني که به نظرم جالب اومد.
سايت بانکيها که درمورد اقتصاد و مسايل بانکي مينويسه.
يه وبلاگ که گزارش روزانه از بم مينويسه. ولي حوصله نداشتم کامل بخونم. اگه چرت و پرت بود، ببخشين!
***
توصيه بهداشتي:
لطفا بعد از خوردن صندلي، دندانهاي خود را مسواک بزنيد!

***
همينا ديگه... فعلا خوش باشين. التماس دعا

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 11:34 AM


Saturday, January 03, 2004

سلام.
تولد سرور و آقامون، که خدا نکنه يه لحظه نظر لطفشون رو از ما بگيرن، حضرت امام رضا (عليه السلام) رو به هرکسي که به ايشون ارادت داره، تبريک ميگم. ايشالا که يه عيدي خوب و عالي ازشون بگيريم.
اونايي که تو اين روزا دلتون مشهده، نايب الزياره همه تون هستيم. خيالتون راحت باشه.
***
هفته ي پيش سه تا شوک به من وارد شد.
اول که اون زلزله ي لعنتي بود که همه ي روح و روانم رو به هم ريخت.
دوميش معجزه اي بود که مردم ايران و جهان کردن. يادتونه تو جواب اون مسابقه گفته بودم مردم ايران غير قابل پيش بيني ترين موجودات روي زمين هستن؟ ديدين چه کردن؟ سرعت و قدرت عمل مردم به اندازه اي بود که حکومت و دولت رو سه روز زمينگير کرد. ديدين تا سه روز سران مملکتي چه جور بهت زده بودن و مونده بودن چيکار کنن؟ بعد از سه روز به خودشون اومدن و سررشته ي کار رو گرفتن دستشون.
به نظر من جريان کمک به بم، مثل جريان راي به خاتمي بود که هيچ کس باور نمي کرد چي به چيه؟!
از يه طرف زلزله من رو به گريه مي انداخت، از يه طرف کاري که مردم ايران کردن...
کاش مسوولين قدر اين مردم رو بدونن... کاش احترام اين مردم رو نگاه دارن و به دادشون برسن... يعني فکر ميکنين آمريکا يا هر کشور ديگه اي ميتونه اين قدرت انسانيت رو از مردم ايران بگيره...
کاش با اين زلزله، يه زلزله هم تو دل حکومتيها بيافته و بفهمن که چه مردم نازنيني دارن...
سومين شوک هفته ي پيش هم کاري بود که برو بچه هاي وبلاگي و غير وبلاگي مشهد براي عيادت از زلزله زده ها کردن.
اصلا فکر نمي کردم که اينقدر استقبال کنن بچه ها... به خدا من کم آوردم جلو همه تون... دم همه تون گرم، مخلص همه تون هستم...
خيلي خيلي ممنون از همه که اومدن و معذرت مي خوام اگه برنامه ريزي درستي نشده بود و باعث کدورت تک و توکي شد.
بچه وبلاگنويسها، وبلاگخونها، بچه هاي دانشگاه آزاد، دانشگاه سجاد، بچه مدرسه ايها، مسوولين بيمارستان امام رضا (ع) و همه ي اونايي که زحمت کشيدن و قدم رنجه کردن و به دعوت ما گوش دادن و اومدن عيادت زلزله زده ها... خودم کوچيک همه تون هستم...
ديگه کار از گريه و زاري گذشته. فقط الان بايد به فکر دوباره ساختن بم باشيم. دفعه ي ديگه گزارش عيادت وبلاگيها از حادثه ديده ها رو با يک کم حرفهاي دلم از بم مي نويسم.
***
اين متن رو براي تولد حضرت عيسي (ع) نوشته بودم که نشد بذارم تو اکسير. حالا به مناسبت سال جديد ميلادي، اين نوشته رو به همه تقديم ميکنم:
***
با جريان تولد حضرت عيسي (ع) که آشنا هستين و تقريبا هيچ اختلافي بين مسيحي ها و مسلمونها تو اين قضيه نيست. ولي جريان شهادت يا عروج ايشون، چند روايت داره که براي من عجيب بود.
به همين خاطر رفتم ترجمه ي انجيل رو گير آوردم و با نشستم با قران تطبيق دادم.
چهار روايت از سرگذشت عيسي مسيح هست که در چهار انجيل نوشته شده. البته تعداد زيادي انجيل وجود داره که فقط اين چهار نويسنده مورد تاييد اکثريت هستن:
۱- روايت متي (متا). متي يکي از باجگيرهاي امپراتوري روم بود که از قوم بني اسراييل باج مي گرفت. ولي وقتي با عيسي روبرو شد، توبه کرد و يکي از دوازده شاگرد مقرب وي شد. چند سال بعد از عروج عيسي اين انجيل نوشته شد. «موعظه ي سر کوه» که از معروفترين خطابه هاي تاريخ است در اين انجيل نوشته شده. موضوع اصلي اين انجيل شناساندن معني واقعي ملکوت خدا به مردم است.
۲- روايت مَرقُس. در زمان حضور عيسي، مرقس نوجواني بود که با پطرس يکي از دوازده شاگرد عيسي آشنا شد و يکي از مريدان حضرت شد. ايثار و دلسوزي عيسي در اين انجيل بيشتر آمده است.
۳- روايت لوقا. لوقا پزشک و تاريخ نويسي بود که با پولس (از ياران عيسي) همسفر ميشد و پيام مسيح را به مردم ميرساند. از اين لحاظ انجيل لوقا از نظر تاريخي دقيقتر است. محبت عيسي به مردم و گناهکاران در اين انجيل بيشتر توصيف شده.
۴- روايت يوحنا. يوحنا يکي ديگر از شاگردان مسيح بود که بيش از ديگران با وي بود. در اين انجيل عيسي و خصوصياتش بهتر توصيف شده.

دوازده شاگرد عيسي چه کساني بودن؟
شمعون (پطرس)، اندرياس (برادر پطرس)، يعقوب (پسر زبدي)، يوحنا (برادر يعقوب)، فيليپ، برتولما، توما، متي، يعقوب (پسر حلفي)، تدي، شمعون (عضو حزب فداييان) و يهودا اسخريوطي.
اين دوازده نفر مقربترين شاگردان و پيغام رسانهاي عيسي به نقاط دور و نزديک بودن.

نظر مسيحيان درمورد وفات عيسي:
عيسي در پايان يکي از موعظه هاي خود گفت: «دو روز ديگر عيد پِسَح خواهد بود، در اين روز مرا دستگير کرده و بر صليب خواهند کشيد.» در همين وقت روحانيون و بزرگان قوم به اين نتيجه رسيدند که با چه حيله اي عيسي را دستگير کرده و بکشند. ولي تصميم گرفتند که در روز عيد اين کار را انجام ندهند تا آشوب راه نيافتد.
روز اول عيد عيسي به شاگردانش گفت تا شام مخصوص عيد را در خانه ي فردي با اين مشخصات که در شهر است خواهيم خورد.
شب هنگام شام عيسي به شاگردان خود گفت: « يکي از شما به من خيانت خواهد کرد.» اين سخن باعث ناراحتي و تعجب شاگردان شد. عيسي گفت آنکه اول دستش را به سوي بشقاب دراز کند به من خيانت خواهد کرد. يهودا پرسيد «استاد من خواهم بود؟» عيسي گفت «آري». (شام آخر)
بعد از شام عيسي با پطرس و يعقوب و يوحنا به کوه زيتون رفت و مناجات کرد. بعد از مناجات يهودا با عده اي مسلح به سوي عيسي آمد. به همراهان خود گفت که هرکس را من ببوسم، او عيسي خواهد بود. سپس مستقيم به سوي عيسي رفت و گفت «سلام استاد» و او را بوسيد. عيسي گفت «دوست من کار خود را زودتر انجام بده» و آن عده عيسي را دستگير کردند. (بوسه ي يهودا)
بعد از يک محاکمه ي صوري و ظاهري، بزرگان و کاهنان يهود عيسي را کافر شناختند و حکم مرگش را امضا کردند. ولي تصميم گرفتند تا عيسي را به دست مقامات رومي از بين ببرند. او را به دست پيلاطوس فرماندار رومي سپردند. وي در گناهکار بودن عيسي شک داشت. پيلاطوس رسم داشت تا در روز عيد پسح يک زنداني مشهور را آزاد کند. از مردم پرسيد «آيا مي خواهيد عيسي را آزاد کنم يا باراباس را؟» (باراباس يکي از شورشگران عليه روميها). مردم به تحريک کاهنان خواستار اعدام عيسي و آزادي باراباس شدند. ولي پيلاطوس از ترس شورش مردم و اينکه ميدانست عيسي گناهکار نيست، اعدام را به دست مردم سپرد و خود را از خون عيسي مبري ساخت.
سربازان و مردم عيسي را شلاق زنان به پاي صليب بردند و لباسهايش را بين خود تقسيم کرده و او را به صليب کشيدند. نزديک ساعت سه، عيسي فرياد زد: «ايلي، ايلي، لما سبقتني» يعني «خداي من، خداي من، چرا مرا تنها گذاشتي؟» آنگاه عيسي ناله ي ديگري زد و جان باخت.
در آن لحظه پرده ي خانه ي خدا شکافت و زمين لرزيد و قبرها باز شد و مقربين خدا که مرده بودند زنده شدند و از قبرها بيرون آمدند و به اورشليم رفتند تا عيسي را ببينند.
عده اي از زنان پيرو عيسي مريم مادر عيسي، مريم مجدليه (فاحشه اي که با معجزه ي عيسي توبه کرد و ايمان آورد) مريم مادر يعقوب و يوسف، و مادر يعقوب و يوحنا نيز شاهد اين صحنه ها بودند.
غروب، مرد ثروتمندي به نام يوسف جسد عيسي را به پايين آورد و در قبر مخصوص خود که از سنگ ساخته بود دفن کرد. فردا صبح که شنبه بود کاهنان از ترس زنده شدن عيسي که قولش را داده بود بعد از سه روز زنده خواهد شد، در قبر را مهر کردند و نگهبان گذاشتند تا کسي نزديک نشود.
يکشنبه صبح زود مريم مجدليه و مريم ديگر به سر قبر رفتند و در آنرا باز و شخصي را با لباس سفيد و نوراني درون قبر ديدند. فرشته را شناختند و او به زنان گفت که عيسي زنده شده و از اينجا رفته است.
ايشان خوشحال از قبر خارج شده تا خبر را به ياران مسيح بدهند که در راه با عيسي روبرو شدند و بعد از اينکه ترسشان از بين رفت، عيسي به ايشان گفت تا به جليل بروند و يارانش او را در انجا ببينند.
در اين هنگام نگهبانهاي قبر به هوش آمدند و جريان را براي بزرگان تعريف کردند. کاهنان به ايشان رشوه دادند تا حقيقت را از مردم مخفي کنند و بگويند هنگامي که ما خواب بوديم، شاگردان عيسي جسد او را دزديدند. هنوز يهوديان بر اين باورند.
يهودا که پس از خيانت به عيسي پشيمان شده بود، به روايتي خود را کشت و به روايت ديگر فرار کرد. يازده شاگرد ديگر به جليل آمدند و عيسي را ديدند و از وي دستور گرفتند تا دينش را در زمين ترويج دهند. عيسي گفت: «مطمئن باشيد هرجا که برويد، حتي دورترين نقطه ي دنيا باشد، من هميشه همراه شما هستم.» و عيسي عروج کرد.

روايت قرآن درمورد وفات عيسي:
هنگاميکه يهودا عيسي را به نگهبانان معرفي کرد، وي را دستگير کردند و در اتاقي زنداني کردند. ولي خواست خدا بر اين بود تا عيسي نجات يابد. يهودا براي شناسايي عيسي وارد اتاق شد، خدا عيسي را به سوي خود برد و يهودا، اين خيانتکار را به شکل عيسي درآورد. نگهبانان هم چون ديدند شخص ديگري در اتاق نيست، يهودا را به جاي عيسي بر صليب به دار کشيدند. خداوند قدرت تکلم را از يهودا گرفت تا نتواند از خود دفاع کند. مردم درباره ي عيسي اختلاف دارند ولي يهوديان او را نکشتند، بلکه خداوند او را به سوي خويش بالا برد و خدا صاحب قدرت و حکيم است.
***
اين هم از اين.
قالب اکسير رو هم عوض کردم و چند تا لينک تازه بهش اضافه کردم. نمي دونم ديگه چيکار کنم تا وزنش کم بشه؟!
دفعه ي ديگه زود بر ميگردم. با دست پر! مخلص همه تون هستم، خوش باشين.

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 2:00 PM