::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Monday, December 29, 2003

آخرين خبر:
بچه هاي وبلاگنويس مشهدي و همه ي علاقمندان به کمک و همدردي با زلزله زده هاي بم، قرار وبلاگي براي عيادت از حادثه ديده ها و جمع آوري کمک:
جمعه ۱۲ (دوازدهم) ديماه، ساعت ۱۴ (دو بعد از ظهر)، مقابل در اصلي بيمارستان امام رضا (ع)
(حاشيه ميدان بيمارستان از سمت چهارراه دکترا)
به همه خبر بدين و خودتون هم بياين. منتظريم.
***
سلام. خوبين؟
اميدوارم توقع نداشته باشين که تو اين موقعيت مثل قبل، جفنگ و چرت و پرت براتون بنويسم...
ضروري ترين احتياجات زلزله زده ها:
پتو، چادر، مواد خوراکي فاسد نشدني، آب، دارو، حمام و سرويس بهداشتي صحرايي، وسايل گرمازا و...
الان مشکل اصلي مردم بم، کفن و دفن درگذشتگان و فاسد شدن اجساد زير آواره.

***
هنوز هم سايت جارچي در ارائه ي جديدترين اخبار زلزله ي بم، پيشتازه.
اين صفحه رو هم براي يادبود درگذشتگان زلزله راه انداخته تا هرکس شمعي روشن کنه.
***
بچه هاي مشهد، لطفا نظرتون رو درمورد قرار وبلاگي و جمع آوري کمک براي زلزله زده ها بهم بگين. هنوز دير نشده، به جاي اينکه تک تک کار کنيم، جمعي باشه بهتره.
***
ارگ بم چه بود؟ توضيح کامل به همراه گالري عکس.
***
چگونه به زلزله زده ها کمک کنيم و آمار مجروحان و درگذشتگان را در کجا پيدا کنيم؟
***
درگذشت يکي از بهترين خواننده هاي سنتي، مرحوم «ايرج بسطامي» رو به همه ي اهل هنر تسليت ميگيم.
***
گردهمايي شجريان، عليزاده و کلهر به نفع زلزله زده ها.
***
اخبار CNN درمورد زلزله ي بم.
***
اخبار BBC در مورد اين فاجعه ي بين المللي.
آخرين تصاوير BBC از اين زلزله.
کمک «شيرين عبادي» به زلزله زده ها.
***
يک کودک شش ماهه بعد از گذشت دو روز از زير آوار بيرون آورده شد.
اين کودک که نسيم نام دارد، در بغل مادر خود زير آوار مانده بود. مادر و تمام اعضاي اين خانواده از بين رفته اند. يکي از پزشکان امدادگر گفت که حال عمومي اين کودک خوب است. اصل خبر
***
التماس دعا...

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 1:55 PM


Saturday, December 27, 2003

من نمي دانم
و همين سخت مرا مي آزارد
که چرا انسان، اين دانا
اين پيغمبر
در تکاپوهايش
چيزي از معجزه آن سوتر
ره نبرده است به اعجاز محبت
چه دليلي دارد؟
«فريدون مشيري»
***
تو خواب عميق نزديک سحر، اول صداي همهمه ي سنگ و آجر و آهن، نيمه بيدارت ميکنه، بلافاصله بعدش، تکونهاي شديد اجيرت ميکنه. فقط فرصت داري صدا بزني: «مامان، بابا، داداش، آبجي، بچه ها...»
بعد صداي آوار نمي ذاره صداي ديگه اي به گوش کسي برسه.
حالا که آوار تموم شده، غبار و خاک مي شينه و دود بلند ميشه. گرد مرگ روي شهر پاشيدن. همه ي صداها خفه شدن، سکوت علامت مرگه. نشانه ي عذابه، دليل قهر خداست...
حالا فقط صداي ناله و فرياد و گريه شنيده ميشه.
صداي دستهاي خوني دخترکي که داره تيکه هاي سيمان رو از روي سر و سينه ي پدر و مادرش برمي داره و با همون دستهاي نازک خوني و خاکي، اشک چشمهاش رو پاک مي کنه.
لالايي مادري که بچه ي شيرخوار مرده اش رو مي خوابونه.
صداي گريه ي مردي که تا حالا کسي اشکش رو نديده بود ولي حالا از شدت فرياد و فغان، براي پسرش که فردا جشن فارغ التحصيلي اش بود، صداش کرفته.
صداي آواز محلي غم انگيز مادربزرگي که از روستا براي زايمان نوه اش اومده بود تا اولين نتيجه اش رو ببينه و حالا داره بالاي سر اون نوه، باهاش خداحافظي ميکنه.

واي خدا... چيکار کردي؟ چيکار مي کني؟... ما چيکار کنيم؟

چطور مي تونم خودم رو راضي کنم که بشينم و شب تا صبح تو اينترنت بچرخم و فايل بگيرم و چت کنم، ولي يه دختر يا پسر کوچولو که ديگه کسي رو تو اين دنيا نداره، از سرما بميره؟
چطور مي تونم بشينم پاي کامپيوتر ولي بدونم که الان، مادر و پدري منتظرن تا يک واحد خون به بچه اشون تزريق بشه، تا نميره.
چطور مي تونم بشينم پاي سفره و هرچي دلم مي خواد بخورم، در صورتيکه مي دونم الان يه بسته بيسکويت يا يه شيشه آب مي تونه جون يک نفر رو نجات بده.
چطور خوابم ميبره وقتي مي دونم خانواده اي که تا ديشب هرکس توي تختخواب خودش مي خوابيده، الان بايد جلوي خرابه هاي خونه اش، روي خاک و بدون زيرانداز بخوابه...

مگه ما ايراني نيستيم؟ مگه ادعاي مرام و معرفتمون گوش دنيا رو کر نکرده؟ مگه رستم و پورياي ولي و تختي و فردين و... محبوبترين چهره هاي ما نيستن؟
اگه هنوز يه قطره انسانيت تو رگهام مونده باشه، اگه هنوز جرات دارم که به خودم بگم «آدم»، اگه هنوز معني کلمه ي «محبت» رو مي دونم...

حداقل پول ده ساعت اينترنتم رو ميدم تا اسمم رو تو تاريخ بنويسم. اين کتاب تاريخ رو هيچ کس ديگه نمي خونه، ولي پس فردا که خودم يادم بياد، همون غرور و افتخارش برام بسه.

هرکس که سايت، وبلاگ، گروه، انجمن و هر جمع اينترنتي داره، اگه دلش خواست اين خبر رو بذاره توش.
بياين تا نشون بديم که اينترنت کارهاي ديگه اي هم مي کنه.

حداقل پول ده ساعت اينترنت رو ميديم تا به زلزله زده هاي بم کمک کنيم.
***
سايت خبرگزاري وبلاگشهر، جارچي، هم خيلي خوب خبرهاي اين فاجعه رو پوشش داده. حتما بخونين.
***
اين هم آدرس يه قرار وبلاگي براي تهرانيها براي کمک به زلزله زده ها:
يکشنبه ۷/۱۰/۸۲ راس ساعت ۱۶ ، پارک نظامی گنجوی

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 9:56 AM


Wednesday, December 24, 2003

مادرم ميگه که مامان بزرگش ميگفت: «وقتي گناه تو شهرها زياد بشه، اين گناهها مثل ابر ميرن به آسمون و تبديل به عذاب ميشن و رو سر مردم ميريزين. اونوقت هيچکس در امان نمي مونه و تر و خشک با هم ميسوزن.»
اين حرف رو اگه به حساب عقيده هاي مذهبي بذاريم، اين جمله رو به حساب چي بذاريم: يه استاد يوگا که به هيچ دين و مذهبي عقيده نداشت مي گفت: «مردم که کارهاي بد ميکنن، انرژي منفي که از اين کارهاشون ساطع ميشه، جمع ميشه و به طبيعت ميره. بعد از يه گوشه ي ديگه به صورت يه بلاي طبيعي خودش رو نشون ميده.»
امروز صبح، وقتي بر و بچه وبلاگنويسهاي مشهد دور هم جمع شده بوديم و ميگفتيم و مي خنديديم، خبردار نشده بوديم که چه مصيبتي رخ داده. الان نمي دونم چي بگم...
به دوستاي کرمانيم که اکسير رو مي خونن و به همه ي ايرانيها، اين مصيبت رو تسليت ميگم. کارهايي که از دست ما برمياد رو ميدونين، کمک مالي، پتو، چادر، غذاي فاسد نشدني، آب و اونايي هم که مي تونن کمک امدادي کنن.
شماره حسابها:
هلال احمر: ۱۱۱۱۱- بانک ملي، شعبه مرکزي
حساب ارزي ۷۰۲۰۷۰ بانک ملي
کميته امداد: ۳۳۳۳ بانک ملي، شعبه پيام انقلاب
حساب ارزي ۳۳۳ بانک ملي
دعا براي شادي روح اونايي که رفتن و براي صبر اونايي که موندن هم يادتون نره.
کاش به خودمون بيايم و عبرت بگيريم...
***
سلام. مخلصيم!
ديدين بالاخره من هم واکسن زدم! اون هم چه زدني! جاي همه تون خالي بود! ميگين نه؟ اين هم مدرک مستدل:

ولي يه بنده خدايي ميگفت:‌ «اين قضيه ي واکسن و اين حرفا کشکه. اينا دارن به نسل بعد از انقلاب (يعني بيست و پنج ساله ها به پايين) يه چيزي تزريق ميکنن تا يه بلايي سرشون بيارن!» جدا فکر کنين، از کجا معلوم که همه ي بيست و پنج ساله ها رو عقيم و اخته نکرده باشن؟! يا يه بلاي بدتري سرمون نياورده باشن؟
تورو خدا ببينين، همچين کار بزرگي رو به چه چيزايي تشبيه ميکنن. وزير بهداشت ميگفت اين بزرگترين عمل واکسيناسيون تزريقي تو دنياست! دمشون گرم، خسته نباشن.
يادش به خير... اون سال اولي هم که مي خواستن براي ريشه کني فلج اطفال، واکسيناسيون کنن، من هم تو هر دو نوبتش داوطلب شدم. از دبيرستانمون رفتيم پايين ترين نقطه ي شهر مشهد، براي دادن قطره به بچه ها... چقدر کيف ميکرديم و چقدر مردم ازمون تشکر ميکردن... اون زمان هنوز حرف بسيج و اينا نبود، هرکي دلش ميخواست، مي تونست بره کمک. سال بعد که شد مخصوص بسيجي ها، من رو ديگه راه ندادن! الان يه احساس افتخار و غرور دارم که من هم تو ريشه کني فلج اطفال سهيم بودم.
***
آخ چقدر دلم براي صدام سوخت. وقتي داشتن مثل يه ديوونه تو موها و ريشهاش رو ميگشتن... ولي من که باور نمي کنم اون صدام باشه! آخه از اول عمرمون بهمون گفتن که صدام هفت تا بدل داره، عين خودش که حتي خالهاي بدنشون هم عين خالهاي بدن صدامه! پس کو اون بدلها؟ الان کجان؟ اگه تونستين کتاب «وعده ي ملاقات، بغداد» رو بخونين، واقعا قشنگه. اون وقت خيلي چيزا دستگيرتون ميشه.
***
خاک تو سرشون با اين فيلتر کردنشون. واقعا دست چين و عربستان و همه ي کشورهاي متحجر رو از پشت بستن. آخه يکي نيست به اينا بگه، بستن سايتهاي سکسي درست، ولي مثلا گويا رو چرا بستين؟ اينقدر از روشن شدن ذهن مردم مي ترسين؟ يعني ما نمي تونيم از سايتهاي فيلتر شکن، بريم؟ حيف که مي ترسم با دادن آدرس سايت عبور از فيلتر، خودم رو هم فيلتر کنن، وگرنه الان بيست تا سايت براتون رديف ميکردم که مثل ماهي بتونين از فيلتر رد بشين! ببينين آش چقدر شوره که خود آشپز هم به صدا اومده! اين نوشته ي آقاي ابطحي(معاون رييس جمهور) رو درمورد فيلترها بخونين.
***
اين چند روز تعطيلي مثل *** فيلم ديدم! اون هم فيلمهاي عهد دقيانوس رو براي بار چندم! «سوته دلان، ممل آمريکايي، گنج قارون، ربه کا، شير خفته، غازهاي وحشي، کازابلانکا و...»
خدا بيامرزه «علي حاتمي» رو و خدا حفظ کنه «بهروز وثوقي» رو. دو تا از نابغه هاي سينماي ايران. واقعا حيف شد که ايران اين دو تا رو از دست داد...
يه CD گير آوردم، کنسرت «ابي و داريوش» که يه تيکه هايي از شعرهاي هم رو ميخونن. بعد وسطش «بهروز» هم مياد رو سن! واي که چقدر محشر بود. مثل خر کيف کردم!
راستي، از جمعه سريال جديد «مهران مديري» شروع ميشه، کانال سه، به اسم «نقطه چين». خدا کنه به خوبي «پاورچين» باشه، يا از اون هم بهتر باشه. يه نوار هم به دستم رسيد به اسم «از روي سادگي» با صداي «مهران مديري». با اينکه کاملا معلومه خواسته عين «محمد نوري» بخونه، ولي انصافا قشنگ خونده. اگه مديري رو دوست
دارين، حتما نوارش رو هم گوش بدين، چون خيلي خوش صداست.
به نظر من الان تنها چيزي که تو هفت تا کانال تلويزيون ايران ارزش نگاه کردن داره، اينا هستن: سريال «پرستاران» (شبهاي چهارشنبه، کانال يک)، «پزشک دهکده» (شبهاي شنبه، کانال دو) و «تبليغ ماشين لباسشويي آبسال»! من کشته مرده ي صداي اون بچه ام که ميگه: «مامان... مامان... مامان، شبامو سستي؟» (يعني شلوارمو شستي؟!) هروقت اين جمله رو ميشنوم، غش ميکنم از بس خوشم مياد ازش!
آهان، يه CD ديگه هم گيرم اومد که خيلي باحال بود. «شوي عمو پورنگ»! (همون عمو پورنگي که برنامه کودک اجرا ميکنه.) خيلي فيلمه اين پسر، چه کارها و ادا و اطواري از خودش درمياره! تو جشن شرکت برق بود. بيخود نيست سه چهارم دخترهاي سه تا نود و سه سال ايران دوستش دارن! اين هم لينک وبلاگش که توش پر از عکسهاي خودشه!
***
رفته بودم نيشابور (يکي از شهرهاي نزديک مشهد)، کف کردم! خيلي باکلاس شده اين شهر. دو، سه تا پاساژ زدن توش که انصافا باحاله. واي... چه دختر و پسرهاي باحالي تو اين پاساژها ميچرخن! از نيشابوريهاي قديمي پرسيدم اينا کين؟ ميگن دانشجوهان که اومدن شهر رو به گند کشيدن، از نيشابوريهاي جوون پرسيدم اينا کين؟ ميگن دخترها و پسرهاي نيشابورن! من که نفهميدم بالاخره کي هستن؟!
يه عکس هم از تو يکي از پاساژهاش گرفتم، فکر کنم کلي حال کنين باهاش! اگه گفتين اون قسمت سمت راست عکس که با دايره مشخص شده، پشت ويترين مغازه چي نوشته؟ براي ديدنش اينجا رو بفشاريد! فقط لطفا افراد بالاي هيجده سال بفشارن!

***
حيف شد که دير سقط جنين قانوني شد، وگرنه آقاي ارژنگ، شوهر «خانوم نرگس» مي تونست جلوي کور شدن زنش رو بگيره! حيف اين چشمها که کور شد!
***
بدون شرح:
يه بنده خدايي ميگفت، پسرش نفر سوم کنکور تجربي شده بوده. بعد که فهميدن نفرات برتر کنکور از سربازي معاف ميشن، رفته دنبال کارش تا معافي بگيره. بعد از کلي دوندگي، ديده تو کامپيوتر سازمان سنجش، به جاي اسم پسرش، اسم پسر يکي از آقايون کله گنده ي مملکت نوشته شده! هر کار کرده، گفتن امکان نداره، اين آقا سوم شده، نه پسر شما!
***
يه خانوم دکتر روانپزشکي هست که بنده خيلي بهشون ارادت دارم. البته هنوز دکتر کامل نشده، ولي اگه خوب درس بخونه، ميشه! اين خانوم، هر لينک باحالي که گير مياره، براي همه ي ليستش ميفرسته. تو وبلاگش هم خيلي لطيف و قشنگ مينويسه. توصيه ي اکيد آنست که(!) حتما يه سري بهش بزنين، مطمئنا پشيمون نميشين. بعضي از لينکهايي رو هم که من ميدم، ايشون برام فرستاده.
***
يه خروار لينک رو دستم باد کرده، به جاي وراجي بهتره اونا رو معرفي کنم:
* سايت دانشجويان نيشابوري. يه سايت جالب و سرگرم کننده که از ديدنش نه تنها خسته نميشين، خيلي چيزهاي به دردبخور هم به دست ميارين.
* يه کلکسيون خيلي کامل از طرحهاي 3D (سه بعدي) که به درد گرافيستها و علاقمندان به گرافيک و طراحي، مي خوره.
* به نظر شما ممکنه ??=?? بشه؟! کافيه اين صفحه رو ببينين تا قانع بشين!
* تاحالا گوگل رو تو آينه ديدين؟ اينجا مي تونين يه آينه بذارين جلوي گوگل و تماشا کنين!
* «فريدون فروغي» رو ميشناسين؟ دوستش دارين؟ برين اينجا تا لذت ببرين.
* «حبيب» رو چي؟ حبيب رو هم ميشناسين؟ دوستش داين؟ اين هم از باران حبيب.
* سه تا صفحه که توسط فلش طراحي شدن و واقعا قشنگ هستن. صفحه ي اول، صفحه ي دوم، صفحه ي سوم.
* اين هم يه وبلاگ قرمز. ايول بهش که سروره!
***
اين هم عکس عشق دوم من! (اوليش رو که ميشناسين؟!)

عرض ديگه اي نيست. خوش باشين لطفا!

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 11:37 AM


Thursday, December 18, 2003

سلام. خواستم امسال براي شب چله يه چيز تازه بنويسم، ديدم همون نوشته ي سال قبلم از هرچيزي بهتره. يادش به خير پارسال... يک سال ديگه هم گذشت... تقديم به همه ي بچه هاي عاشق...
***
شب يلدا...
ميگن شب يلدا شب عاشقاس.
ميگن شب يلدا شب معشوقاس.
ميگن هر عاشقي اگه تو شب يلدا دعا کنه، به معشوقش ميرسه.
ميگن اگه عاشق تو شب يلدا به ماه نگاه کنه، تو ماه صورت معشوق رو ميبينه.
ميگن اگه عاشق شب چله براي معشوق گريه کنه، معشوق به يادش مي افته.
ميگن اگه درست نيمه شب چله، عاشق به معشوق فکر کنه، معشوق هم دلش براي عاشق تنگ ميشه.
ميگن عاشق بايد شب چله براي معشوق هديه ببره يا بفرسته.
ميگن اگه عاشق براي معشوق سيب بفرسته و معشوق هم جوابش رو با سيب بده، يعني دلش با عاشقه. ولي اگه براش انار بفرسته يعني يک سال ديگه هم عاشق بايد صبر کنه.
ميگن اگه عاشق با تمام وجود وصال معشوق رو تو شب يلدا از خدا بخواد، حتما به آرزوش ميرسه.
ميگن برفي که شب يلدا مي آد، نشون دهنده رسيدن به معشوق است.
ميگن اگه شب يلدا بارون بياد، عاشق بايد يک سال ديگه هم گريه کنه. ولي اگه آسمون صاف باشه، عاشق فقط بايد تو خواب معشوق رو ببينه.
ميگن اگه عاشق بخواد معشوق به يادش باشه، بايد تو اين شب زير سقف آسمون نفس بکشه.
نميدونم، اينا رو من نميگم، شنيدم و خوندم.
ولي خوب، شب چله اومده... شب عشق نزديکه...
اگه شما هم عاشقين يا معشوق، يارتون رو فراموش نکنين. تنهاش نذارين...
قدر اين شب رو بدونين. معلوم نيست تا سال ديگه براتون صبر کنه يا نه...
بچه هاي عشق، شبتون مبارک...!
***
کي اشکاتو پاک ميکنه، شبا که غصه داري
دست رو موهات کي ميکشه، وقتي منو نداري

برگ ريزوناي پائيز، کي چشم به رات نشسته
از جلو پات جم ميکنه، برگاي زرد و خسته

کي منتظر ميمونه، حتي شباي يلدا
تا خنده رو لبات بياد، شب برسه به فردا

تا خنده رو لبات بياد، شب برسه به فردا...

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 1:17 PM


Saturday, December 13, 2003

سلام. خوبين؟ مي بخشين که اينقدر دير اومدم.
مثلا مهلت داده بودم براي مسابقه. که ماشالاه خيلي هم همه ما رو تحويل گرفتن! يعني همين قدر اکسير ارزش داشت براتون؟ فقط بيست و هشت نفر جواب بدن؟ بقيه هم که الکي کامنت گذاشتن! اشکالي نداره... فهميدم که اکسير همين اندازه براتون مهمه... مثلا مهران از سايت اکسير اومد و شرکت کرد ولي صميمي ترين بچه هاي اکسير نيومدن... عيب نداره...
چند نفر داستان تعريف کرده بودن که باحال بود (مثل Geranaz). چند نفر حرفهاي خيت زده بودن و چند نفر سياسي گفته بودن که جايزه نميگيرن! با تشکر از همه که جواب دادن و وقت گذاشتن.
به نظر من و چند تا از دوستام که ازشون نظر خواستم،
بهترين جواب رو «حکمت خام» داد. اگه کسي دلش خواست ببينه چي گفته بره تو اين آدرس و کامنت raw wisdom رو بخونه. ازش هرچي پرسيدم جايزه چي ميخواد اول تعارف کرد، بعدش هم گفت که هفته ي ديگه کنکور داره، بعدش بهم ميگه. پس وقتي بهم گفت جايزه چي ميخواد، من هم تو اکسير مي نويسم.
ولي جواب خودم براي اين سوال: به نظر من، ايرانيها غير قابل پيش بيني ترين موجودات روي زمين هستن، پس هرگز نميشه حدس زد که اون سه نفر چيکار ميکنن! اين از مسابقه.
***
چند شب پيش، بيخوابي زده بود به سرم. نشستم يه داستان کوتاه نوشتم. تو نوشته ي زيري ميذارمش. اگه دلتون خواست بخونينش.
اگه خوشتون اومد، بگين تا باز هم از اينا براتون بذارم. چون يه عالمه داستان دارم که چاپ شده و نشده، بايگاني کردمشون. اگه بدونم کسي دوست داره بخونه اونا رو، همينجا چاپشون ميکنم!
اين داستان رو هم، با تمام وجود تقديم ميکنم به غزل...
***
من تقريبا پارسال از طريق اکسير يه دوست پيدا کرده بودم تو تهران. اون هم وبلاگ داشت. خيلي با هم رفيق بوديم. تلفني هم چند بار با هم حرف زديم. يه بار هم اومد مشهد که چون موبايلش در دسترس نبود، نتونستم پيداش کنم و بدون اينکه هم رو ببينيم، برگشت تهران. تو قالبش کمکش کردم، براش کامنت درست کردم... اونقدر به من اطمينان داشت که پسوردهاشو به من داده بود... خلاصه، تا اينکه چهار ماه پيش، تو وبلاگش نوشت:
«هر چی فکر کردم بلکه جملات زيبايی رو بتونم ترکیب کنم و بنويسم عاجزم، حداقل امشب عاجزم! پس به همين بسنده ميکنم:
شايد با سفری ديگر در دنيا، پروازی ديگر در آسمان و يا شنايی ديگر در اقيانوسها، همسفرتان گردم.»
ميل زدم و پرسيدم اينا يعني چي؟ ولي جواب نداد. دو بار هم دوستاش برام ميل زدن ولي منظورشون رو نفهميدم. آنلاين هم نمي شد. تا اينکه پريشب ديدم چراغش روشن شد، هم خوشحال شدم و هم شوکه شدم. پرسيدم برگشتي و کجا بودي و .... ولي ديدم خواهرشه...
اون دوستم بابک بود و اسم وبلاگش، ماندگار بود.
ميگم بود... چون بابک ديگه الان نيست... بابک رفت... بي خداحافظي از دوستاش، رفت سفر... رفت سفري که ديگه برگشتي نداره... روحش شاد...
براي شادي روح بزرگش و دلداري خانواده اش که اينجا رو ميخونن، اگه مسلمون هستين، يه فاتحه بخونين و اگه نيستين، دعا کنين.
اون شب فهميدم که دلم خيلي براش تنگ شده...
***
«من واکسن نمي زنم، تو هم لازم نيست بزني!» اين حرف يه بچه ي بد بود، ها!
يه کلينيک جاي خونه مون هست که بالاش مطب دکترهاست و پايينش مرکز بهداشت. بالا يه خانوم پرستار مهربون و ناز(!) داره که متاسفانه تا حالا سعادت نداشتم که من رو آمپول بزنه! در عوض پايين، يه آقاي سبيل کلفتي هست که واکسن ميزنه!
تصميم گرفتم برم واکسن رو از آقاهه بگيرم بدم خانوم پرستاره بهم بزنه! تازه... اگه روم بشه، بهش ميگم که به پام بزنه!!! (حکم اعدامم، همين الان توسط غزل خانوم امضا شد...!)
ولي بي شوخي، همه برن بزنن! ميگن خيلي خوبه! براي بعدها هم خوبه!
***
سيتا هم تموم شد. چون قول دادم ديگه ازش حرف نزنم، فقط اين دو تا لينک که آهنگهاي اول و آخرش هستن رو از عنکبوت سياه کش رفتم! آهنگ اولش. آهنگ آخرش.
اين هم عکسش... ماشالاه...

***
مسابقه ي وبلاگها هم داره برگزار ميشه. ولي چون من با اصل اين قضيه مخالفم، در نتيجه نه شرکت کردم، نه بهش لينک ميدم!
يعني چي؟ آدم خصوصي ترين چيزش، يعني وبلاگش رو تو مسابقه شرکت بده؟ ميخوام صد سال سياه نه برنده بشم، نه کسي بهم راي بده! ولي جريان وبلاگهاي عمومي و تخصصي فرق ميکنه. هرچند، از حالا نحوه ي داوري و راي گيري و برنده ها هم معلومن!!!
***
يه تشکر به ترنم بارون و خواهرش بدهکارم. يه عالمه عکس «جودي ابوت» برام فرستادن. خيلي ممنون. ايشالا بتونم جبران کنم.
***
ديروز براي اولين بار برگه ي جريمه هاي جديد رو ديدم. يه بدبخت، بدون «کارت پارک»، کنار خيابون پارک کرده بود و پونزده هزار تومن ناقابل، جريمه شده بود! خدا قسمت نکنه. خيلي سوزش آوره! من فقط از سه چيز ميترسم که جريمه بشم: پارک ممنوع، ورود ممنوع و چراغ قرمز. بقيه ي مسايل رو فوت آبم!
***
بالاخره پرسپوليس جونش در رفت و برد! داره کم کم جوري ميشه که آدم خجالت بکشه بگه من قرمزم! ولي عمرا اگه من دست از پرسپوليس بردارم. عشق من بوده و خواهد بود.
***
اولين برف مشهد هم باريد. ولي زود تموم شد و يخبندونش موند. هميشه همين طوره. همه جاي ايران مثل آدم برف مياد، نوبت مشهد که ميشه، يه مثقال برف مي باره، در عوض يه ماه از بس يخبندونه، نميشه تو خيابون راه بري! الان مشهد خيلي زياد سرده. من با لباس اسکيموها نشستم و وبلاگ مينويسم!
آرزوي يه برف درست و حسابي به دلم مونده... از اونا که بري تو حياط، مثل بچه ها ساعتها برف بازي کني. بعد درحاليکه همه جاي بدنت از سرما بي حس شده، به زور بيارنت تو خونه، به زور بگن لباسوت رو عوض کن و بدو کنار بخاري. بعد يه چاي داغ بريزن برات. چون کمکم داره يخات باز ميشه، نوک دماغت، گونه هات و دستات مورمور ميشه، استکان چاي رو بگيري و با لذت داغيش رو با دستات حس کني. بعد بوي شلغمي که بالاي بخاري داره مي جوشه، مستت کنه، يه بشقاب برداري، دو تا شلغم بذاري توش، حسابي نمک بريزي روش و بخوري. بعد بشيني کنار پنجره و آدم برفي منگولي(!) که ساختي رو با لذت تماشا کني....
آخيــــش... دلم براي بچگي هام تنگ شد...
***
يه چيزي بگم کف کنين! بالاخره رفتم پيش يه خانوم دکتر درست و حسابي! (خداييش عجب خانوم دکتر ماهي بود! از همه نظر!) براي موهام. آزمايش داد. وقتي نتيجه اش رو ديد، گفت سرت قارچ داره. فکر کنم گفت با قارچهاي سرت ميشه دوتا يا سه تا پيتزاي قارچ مخصوص درست کرد، يادم نيست گفت چندتا!
خلاصه دارو و شامپو داد. حالا علاوه براينکه ديگه موهام نميريزه، اونايي هم که ريختن، دارن سبز ميشن! (اين وسط غزل خانوم از همه بيشتر خوشحال شد!)
بعد رفتم تو فکر که سر من از کجا قارچ گرفته؟ يهو يادم اومد اين چندين و چند سالي(!) که ميرفتم دانشگاه، چون يه شهر ديگه بود، هفته اي دو بار با اتوبوس بايد ميرفتم و برميگشتم. تو اتوبوس هم چون بيکار بوديم و براي اينکه وقت زود بگذره، مي خوابيديم. چون تو راه هم روستاهاي زيادي بود، به جز دانشجوها، دهاتي ها هم سوار ميشدن. بعضي از اينا، گاو و گوسفند و مرغ و خروسهاشون رو هم مياوردن تو اتوبوس! در نتيجه وقتي گوسفنده خوابش ميگرفت، صاحبش اونو ميذاشت رو همون صندلي اي که ما هم ميخوابيديم! بالاخره به اين نتيجه رسيدم که سر من و همه ي دوستام که داره موهاشون ميريزه، از تو همين اتوبوسهاي کثافت قارچ گرفته.
ما از اين انشا نتيجه مي گيريم که تو اتوبوس يا نخوابيم يا سرمون رو روي يه چيز تميز بذاريم!
***
بدون شرح:
يکي از آشناها، نمازهاشو ميره تو مسجد محله شون ميخونه. ميگفت چند روز ديديم حاج آقاي امام جماعت نيومد. رفتيم خونه اش که بپرسيم کجاست؟ گفت يا ماهي پنجاه هزار تومن بهم ميدين تا بيام مسجد، يا ديگه نميام!!!
***
توصيه ي بهداشتي:
لطفا براي حفظ نظافت فردي و اجتماعي، بچه ي خود را درون سطل آشغال مخصوص ليوانهاي يکبار مصرف آبميوه فروشي، جيش کنيد!
عکس زير واقعيه. مکان: ميدان شهداي مشهد!

***
دو هفته پيش، اندوه بيکران هم يکساله شد. وقت نکرده بودم اينجا بهش تبريک بگم. حالا با تاخير تبريک ميگم! ايشالا سال ديگه هم تولدش رو جشن بگيري.
***
يه وبلاگ پيدا کردم، يعني اون اکسير رو پيدا کرده، به اسم طلوع نو. يه مطلب نوشته درمورد مهرانه. طولانيه ولي جالبه. حتما بهش سر بزنين.
***
سايت آقاي ابطحي رييس دفتر قبلي و معاون پارلماني فعلي آقاي خاتمي رو ديدين؟ همه جا براش تبليغ کردن. من هم رفتم ببينم چيه. خيلي باحاله. حتما ببينين. مخصوصا وبلاگش! اين يک نمونه رو بخونين: جريان سوسکي که تو يه ديدار مهم از جلوي آقاي خاتمي رد شده!
***
خانوم دکتر يه لينک آموزش رقص باحال بهم داده! من که کلي ازش رقص ياد گرفتم! شما هم امتحان کنين.
***
بالاخره يه سايت آموزش وبلاگ سازي پيدا کردم. خيلي مختصر و مفيد آموزش داده. قابل توجه اونايي که ميخوان تازه شروع کنن به وبلاگنويسي.
***
اين هم يه سايت همه فن حريف! يعني همه چيز داره. جالب و به دردبخوره. حتما ببينين.
***
يه آقا يا خانومي هست که با اسمهاي مختلف، تو کامنتهاي اينجا چيزي مينويسه. فارسي و ترکي و انگليسي و.... از اينجا بهش ميگم: دوست عزيز، اينجا يه وبلاگ شخصيه، نه محل تبليغ و ابراز عقيده ي شما. با عرض معذرت تمام کامنتهاي شما پاک شده و IP تون هم Block شده. يعني ديگه نميتوني کامنت بذاري. اگه يه بار ديگه تکرار بشه، IP تون و تمام مشخصاتي که ازتون فهميدم رو ميگم.
***
ديگه همينا... خوش باشين. التماس دعا

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 12:23 PM


اين داستان رو با تمام وجود، تقديم ميکنم به غزل.

***
دلدارهاي جاودان


به بغل دستيش گفت:‌ «هنوز نوبت تو نشده؟»
«نه. تو چطور؟»
«فکر کنم داره نوبت من ميرسه.»
«خوش به حالت. کاش نوبت دوتاييمون با هم ميشد.»
«آره. من هم دوست داشتم با هم بريم. ولي غصه نخور، جايي نميرم تا تو هم بياي پيشم.» چشمکي زد و دوتايي خنديدن. ولي خنده ي شادي يا رضايت نبود. خنده ي از روي ناچاري و درماندگي بود. ناچار بودن اين راه رو برن، هيچ گريزي هم نداشتن.
«واي! فکر کنم من رفتني شدم. تو هم زود بيا، غصه نخوريها، دلتنگي هم نکن. قول ميدم برات منتظر بمونم... فعلا خدافظ...» خداحافظ رو توي راه گفت و از ديد بغل دستيش خارج شد.
نرم و سبک و آرام، رقصيد و تاب خورد تا رسيد به زمين. روي زمين خيلي احساس تنهايي ميکرد. بيشتر دوستهاش روي زمين بودن ولي عشقش هنوز روي درخت مونده بود...
از جاييکه افتاده بود، نمي تونست محبوبش رو روي درخت ببينه. ناچار بود صبر کنه تا خودش بياد پيشش. ولي نگران بود، دلشوره داشت که نکنه تا قبل از رسيدن دلدار، از اونجا ببرنش... خدا خدا ميکرد تا اون هم برسه و بعد، هرجا که بايد برن، برن.
انتظارش يک روز بيشتر طول نکشيد. فردا صبح زود، با اولين نسيم صبح، عشقش هم از درخت کنده شد و درست بغلش روي زمين افتاد.
«سلام، من هم اومدم!»
دوتايي از خوشحالي نمي دونستن چيکار کنن. خوشبختانه کنار هم افتاده بودن. حالا اصلا براشون مهم نبود که ديگه چي ميشه، اونا با هم بودن. اون دو تا، الان خوشبخت ترين زوج دنيا بودن.
دو تا برگ، که از وقتي به دنيا اومدن و جوانه هاي کوچکي بودن، کنار هم بودن و تا لحظه ي مرگشون که از درخت کنده شدن و افتادن زمين، همديگه رو ترک نکردن.
از جواني، تا سبزي و زردي و خشکي... خوش به حالشون...

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 12:21 PM


Saturday, December 06, 2003

مسابقه با جايزه
مقدمه:
سلام. حدودا يک سال پيش فکر اين مسابقه افتاد تو سرم ولي صبر کردم تا تعداد خواننده هاي اکسير زياد بشن، بعد مسابقه رو بگم. فکر اوليه اش از يکي از نوشته هاي «مرحوم ميرخديوي» (شاعر و نويسنده و طنزپرداز مشهدي) بود که خودم بقيه اش رو پرورش دادم. (اينا رو گفتم تا کپي رايت رو هم رعايت کرده باشم!)
جايزه ها:
* يک دستگاه ماکسيما. به رنگ سبز فسفري، با لاستيکهاي دور سفيد
* يک دستگاه آپارتمان دو تخته (ببخشيد، دو خوابه!)
* يک عدد دستگاه
* يک عدد وسيله ي زندگي
* صد عدد سکه ي تمام، نيم و ربع پهلوي (ببخشيد، آزادي!)
* دو عدد سيم کارت موبايل (يکي حاوي صد شماره تلفن پسرهاي معروف مشهد، براي برنده ي خانوم. و يکي حاوي صد شماره تلفن دخترهاي معروف، براي برنده ي آقا!)
* يک عدد (بين صفر تا صد!)
* و ميليونها جايزه ي نقدي و غير نقدي ديگر...
(ولي جدي، ميخوام جايزه بدم به بهترين جواب، ولي چيزي به فکرم نميرسه. خودتون با توجه به اينکه من مشهدي-يزدي(!) هستم(!) و اينکه جايزه طوري باشه که به دست برنده برسه، پيشنهاد کنين.)
مسابقه:
يه کشتي مسافربري تو طوفان گير ميکنه و داغون ميشه. از تمام مسافرهاي اين کشتي فقط دو تا مرد و يک زن که با هم هيچ نسبتي نداشتن، زنده مي مونن. اينا خودشون رو با بدبختي به يه جزيره ي کوچيک که هيچ آدم ديگه اي توش نبوده، ميرسونن. اين سه نفر مي دونستن که تا سالها بايد اونجا زندگي کنن و اميدي به کمک هيچ کس نداشته باشن.
حالا بر اساس مليتهاي مختلف، من حدسهاي مختلفي زدم که اين سه نفر چيکار ميکنن. آخرش به عنوان سوال مسابقه، شما بايد بگين اگه اين سه نفر ايراني باشن، چيکار ميکنن. (البته چون اينجا زن و دختر مردم رفت و آمد ميکنن، رعايت حجاب اسلامي الزاميست!)
آمريکا: روزهاي زوج زن پيش يکي از مردها و روزهاي فرد پيش اون مرد ديگه ميره. جمعه ها هم هر سه نفر با هم زندگي ميکنن!
انگليس: مردها با هم و زن هم به تنهايي به خوبي و خوشي زندگي ميکنن!
فرانسه: انتخابات برگزار ميکنن، هر نظري که راي آورد، همون رو اجرا ميکنن!
آلمان: هر مرد يکي از دستهاي زن رو ميگيره و به طرف خودش ميکشه تا صاحبش بشه، ولي آخرش زن ميميره!
ايتاليا: زن، هر مردي رو که دوست نداشته باشه، ميکشه و با اون يکي ديگه زندگي ميکنه!
سوئد: هر کدوم به يه گوشه ي جزيره ميرن و تا آخر عمر کنار ساحل از ديدن دريا لذت ميبرن!
فنلاند: هر سه نفر با هم به خوبي و خوشي زندگي ميکنن، طوريکه بعد از مدتي نميشه از هم تشخيصشون داد!
اسپانيا: مردها با هم دوئل ميکنن، هرکس زنده موند، با زن زندگي ميکنه!
ژاپن: مردها از بس با هم تعارف ميکنن و خم و راست ميشن، زن خودکشي ميکنه!
اسرائيل: هرکدوم يک قسمت از جزيره رو صاحب ميشن و دنبال گنج ميگردن. بعد ميرن به زور قسمتهاي بقيه رو هم صاحب ميشن!
روسيه: زن يک هفته با مرد اول مي مونه، هفته بعد زن رو به جزيره هاي اطراف ميفرستن، هفته بعد با مردم دوم زندگي ميکنه، باز هفته ي بعد به جزيره هاي اطراف ميفرستنش!
استراليا: زن رو به جزيره بغلي ميفرستن و به جاش گوسفند وارد ميکنن!
آفريقا: مردها زن رو تکه تکه ميکنن و ميخورن!
آمريکاي لاتين: مردها يه دست گل-کوچيک بازي ميکنن هرکس که برد، زن باهاش زندگي ميکنه!
عربستان: مردها مسابقه ي زيبايي اندام(!) برگزار ميکنن، زيباترين و قويترين اندام(!) صاحب زن ميشه!
هندوستان: هر دو مرد همزمان به نفع اون يکي ديگه خودکشي ميکنن!
ترکيه: سه نفري باهم تا آخر عمر يه قل-دو قل و قايم موشک بازي ميکنن!
افغانستان: مردها سر زن رو گوش تا گوش ميبرن و وسط جزيره چال ميکنن!
...
تا جمعه ي آينده وقت دارين که بگين اگه اين سه نفر ايراني باشن، چيکار ميکنن!
توجه: تورو جون هرکي دوست دارين اينا رو جدي نگيرين، شوخي بود. باز طوري نشه که تا يکسال لازم باشه از اين و اون معذرت خواهي کنم و منت بکشم!
***
همين ديگه. خوش باشين. التماس دعا، مخصوصا براي شفاي مريضا، مخصوصا اون خانومي که هميشه ميگم...

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 10:31 AM