::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Tuesday, September 28, 2004

سلام. نيمه ي شعبان، تولد سرورم، عزيزم، تنها مونس و رفيقم، ‌يار و ياورم، کسيکه تا آخر دنيا گدا و نوکرش مي مونم و به اين گدايي و نوکري افتخار ميکنم، امام زمان، ‌حضرت مهدي (عجل الله فرجه) مبارک.
فردا،‌يعني جمعه، دهم مهر هزار و سيصد و هشتاد و سه، به نظر من بزرگترين عيد شيعه هاست. تولد تنها امامي که زنده است. بايد جشن مفصلي براشون گرفت. خدا کنه که خودشون هم تو جشن تولدشون باشن. اگه اهلش هستين، براي ظهورشون يه صلوات بفرستين.
***
مدتها بود که اين قالب رو براي اکسير درست کرده بودم. چيز نويي نيست ولي مناسب حال و روز خودمه و سبک و ساده. منتظر يک فرصت بودم تا بذارمش و حالا اون فرصت بدست اومده. هم عيد به اين بزرگيه و هم آخرين نوشته ي اکسير.
از اون چند نفري که واقعا نوشته هاي اينجا رو دوست داشتن، معذرت ميخوام. ديگه ادامه اي در کار نيست. از اونايي که با نوشته هام ناراحتشون کردم، حالشون رو گرفتم، عصباني کردم و... هم معذرت ميخوام. از شر زِرنال و چُس ناله هاي اکسير خلاص شدين! اونايي هم که اکسير جاشون رو تنگ کرده بود، خوش باشن که ما رفتيم.
***
مي خواستم اين آلبوم عکس رو به يه مناسبت خوب نشونتون بدم. مثلا روز آشنايي من و غزل. چون غزل خيل جودي ابوت رو دوست داره. ولي اون روز ديگه نيستم. همين الان آدرسش رو ميذارم اينجا. اميدوارم که خوشتون بياد. Judy Abbott
***
«آن روزها رفتند
آن روزهاي خوب
آن روزهاي سالم سرشار...»
يادتونه گفتم از اول مهر بدم مياد؟ گفتم اول مهر غم انگيزترين روز زندگي منه. حالا اول مهر شد بدترين روز زندگي من. دقيقا اول مهر، تموم کرد.
دفعه ي پيش نوشته بودم که دلم براي «فرناز» خواهرزاده اش تنگ شده. همون شبي که اين رو نوشتم، فرناز رو هم ديدم، بغلش کردم، چلوندمش، بوسش کردم و خلاصه کلي کيف کردم باهاش. دلم ضعف ميره براي اين نيم وجبي پدرسوخته. خدا حفظش کنه.
***
ماه رمضان هم کم کم بوش مياد. تو رو خدا اگه اهل اين حرفها هستين، سحرها، افطارها و شبهاي قدر ما رو فراموش نکنين. تو رو خدا...
***
من آن تکه ابر تنهايم که صبحگاهان، قبل از بيداري خورشيد، در گوشه اي از عمق آسمان، با خداي خود خلوت ميکنم. هر نسيم نازکي مرا با خود همراه ميسازد و هر طوفان قلدري زندگي را از من ميگيرد. کودکان با ديدن رقص من در آسمان خندان ميشوند و سالخوردگان گذر عمر را به ياد مي آورند. عشاق چهره ي دلدار را در من ميجويند و شکست خوردگان ناکامي زندگي را در آوارگي من ميبينند.
من آن تکه ابر سرگردان تنهايم. اسير دست باد سرنوشت. مجال کوتاهي براي زنده ماندن باقيست. با فزوني گرماي خورشيد مهلتم به پايان خواهد رسيد. زندگي ام بسيار کوتاهست و ناپايدار. آنقدر کوتاه که در ياد هيچکس نخواهد ماند. صبحي آمدم. شايد عده اي مرا ديدند و با طلوع خورشيد خواهم رفت.
من آن تکه ابر فراموش شده ي تنهايم که فردا صبح ابر ديگري جاي مرا خواهد گرفت. براي هميشه نابود خواهم شد. کاش آنقدر بزرگ بودم که بتوانم با باراني خود را براي مدت بيشتري در خاطره ها زنده نگه دارم. يا دست کم، سايه اي ميشدم تا گروهي را آسايشي بخشم و از ابراز وجودم لذت ببرم.
ولي من، آن تکه ابر کوچک تنهايم که ساعتي زنده ام و بي هيچ يادگاري ميميرم.
تنها اميد زندگي کوتاهم،‌ ذهني پاک است که براي شادي ام مرا از ياد نخواهد برد. تا ابد. ذهني که مرا در خود جاي دهد و هرگاه تنهايي، آوارگي، ضعف و بي پناهي را ديد، مرا که نماد آنها هستم به ياد آورد.
کجاست آن فکر قدرشناس که مرا به خاطر خودم، فقط به خاطر خودم در خود نگه دارد؟ آيا کسي هست که مسافري چند ساعته را براي هميشه فراموش نکند؟
من آن تکه ابر بي ارزش تنهايم که به دنبال دوستي ميگردم تا خاطره اي از من به ذهنش بسپارد و هرگاه اراده کرد مرا با آن خاطره زنده کند.
من آن تکه ابر تنهايم که مي ميرم و شايد فقط در خاطر يک نفر بمانم.
امروز مرا در يادت نگه دار، برايم فردايي نيست...
***
يادته آخرين شعري که برات گفتم چي بود؟ وقتهايي که ديوونه ميشدم يه چرت و پرتهايي برات ميگفتم که اسمش رو ميذاشتيم شعر. حالا واقعا ديوونه شدم، اين هم آخرين شعرم. کاش تو آخرين شعرم،‌ مثل قبل، اميد بود...
فرداي آن روزي که رفتي
چشمان خالي از نگاهم
بي خواب شد، بي اشک باريد
چشمان مشتاقم به راهت
ماند و خشکيد.
*
فرداي آن روزي که رفتي
سوداي عشقت در وجودم
چون ماهي افتاده در چنگال ساحل
در انتظار موج آخر
جان داد و لرزيد.
*
فرداي آن روزي که رفتي
در خلوتي خاموش و تاريک
در خلوتي از گريه نمناک
من ماندم و يک کوه ياد و خاطرات شاد و غمناک
من ماندم و يک سينه فرياد
با آرزوهاي قشنگ رفته بر باد
آواره در تنهايي بي مرز يک مرد
تنها و بي کس، زير آوار غم و درد.
*
فرداي آن روزي که رفتي
فرداي روز اول مهر
پاييز برگشت
با لشگرش در کوچه هاي شهر پيچيد
سرمست چرخيد
چون ياغي ديوانه خنديد
سرسبزي دار و درختان،
شادابي روح مرا، دزديد
عشق مرا برد
رزهاي زرد باغ پژمرد
آواز محزون قناري، در سينه اش مرد.
*
فرداي آن روزي که رفتي
عهدي که در آغاز بين خود نهاديم
يعني همان پيمان که بستيم:
«تا آخر دنيا براي هم بماينم»
مانند قلب بيگناهم
از دست بي احساس و لرزان از غرورت
بر سنگفرش خشم و کينه
افتاد و بشکست.
*
فرداي آن روزي که رفتي
صد دانه ي تسبيح عمرم
از هم جدا شد
ريخت، پاشيد.
*
فرداي آن روزي که رفتي
پايان عمرم بود و آغاز عذابم
در برزخي تا بينهايت سخت و جاويد.
*
فرداي آن روزي که رفت
من نيز رفتم...
***
ميخوام يه دعا يادگاري بذارم اينجا. اين دعا تنها دعايي که وقتي ميکردم، خدا گوش ميداد. خيلي اثر گذاشت تو زندگيم. خيلي چيزايي فهميدم که قبلش روحم هم خبر نداشت. فقط بايد قوي بود تا اين دعا اثر کنه،‌حيف که من قوي نبودم و نتونستم عواقب اين دعا رو تحمل کنم.
«خدايا چشممون رو به حقيقت باز و دلمون رو در برابر واقعيت محکم کن و بهمون ايمان و عقل و صبر بده تا بر مشکلات پيروز بشيم.»
***
«امروز که محتاج توام، جاي تو خاليست
فردا که بيايي به سراغم نفسي نيست...»
تا قبل از اينکه غزل وارد زندگيم بشه، بدون هدف و اميد به آينده، روزها و هفته ها و ماهها رو ميگذروندم. غزل، نيمه ي گمشده ي من بود که اومد و پيداش کردم. اميد به آينده همه ي زندگيم رو پر کرد و تنها هدفم از زنده بودن شد يک چيز: خوشبختي غزل.
حالا غزل زندگي اکسير داره به آخرين مصرع هاش ميرسه. فقط به يک دليل زنده بودم، اون دليل هم داره ميره. ديگه زندگيم معنا نداره. ديگه موندنم فايده نداره. بايد برم...
خداحافظ. ديدار به قيامت.



 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 1:56 PM


Sunday, September 19, 2004

سلام. خوبين؟
عيد گذشته ي مبعث که ايشالا مبارک بود. حالا اين عيدهاي پيش روتون هم ايشالا مبارک باشه. برای شهادت امام حسین (ع) دو ماه کامل با پس و پیشش عزاداری می کنن ولی برای تولدشون انگار نه انگار.
به خاطر اون جريان که پايين نوشته بودم،‌ بابام ديد حالا که من مشهدم و حالم خرابه، گفت يه مسافرتي بريم. جاتون خالي دو هفته رفتيم سفر. سفرنامه ام رو هم تو متن قبلي نوشتم. يه عالمه هم عکس باحال گرفتم که کم کم به خوردتون ميدم!
پاييز لعنتي هم باز رسيد. هنوز نظرم درمورد پاييز همون نظر پارساله. اگه حال داشتين بخونين. امسال سومين سالي شد که من اين آهنگ «شاهرخ» رو براتون ميذارم و از پاييز بد ميگم.
***
همکاري: دنبال يه هکر درست و حسابي ميگردم تا سه- چهار تا پسورد آي دي ياهو رو برام پيدا کنه. خودم کسي رو دارم که راههاي سخت و پردرد سر رو بلد باشه. مي خوام يکي باشه که بهش آي دي بدم، پسورد رو بهم بده. تنها کاري هم که ازم به عنوان تشکر برمياد اينه که يه لنک دايمي مشتي بهش بدم، همين. اگه کسي هست لطفا ميل بزنه چون به مسنجرم اعتمادي نيست.
***
خوب، هنوز حالم سرجاش نيومده، ولي مثل قبل هم نيستم که پاچه بگيرم، در حد دامن گرفتن شدم! پس مواظب باشين حرفام به کسي برنخوره!
* بچه ها وقتي فهميدن که نرفتم سربازي اومدن خونه مون ديدني من. البته به اسم ديدن اومدن، هدف اصليشون اين بود که دستهاشون رو با سر من تبرک کنن.
* طفلک بابام فکر ميکرد اگه بريم مسافرت من حالم خوب ميشه. خوب که نشد، بدتر هم شد. ولي چيزي بهش نگين چون ناراحت ميشه، سعي ميکنم به روي خودم نيارم و بگم خوش گذشته.
* کاش چيز ديگه از خدا خواسته بودم. چه زود ديدار ساري و گوش دادن Desert rose تو جاده هاي شمال، دم غروب، هواي ابري... برام ميسر شد. حيف که جاش خالي بود. ديوونه شدم...
* بهم ميگن شکل «سندي» شدم، ولي خودم فکر ميکنم که شکل «جمشيد آريا» و «يول برينر» شدم. حيف که هيکلم به اونا نمي خوره.
* از بچگي عاشق دريا بودم. چون هروقت ميرفتم کنارش، عاشق ميشدم. اون دريا نه، اين دريايي که آب داره توش. چون مشهد نه رودخونه داره نه دریا برای همین دریا برای مشهدیها خیلی جذابیت داره.
* بابام هم خيلي شمال رو دوست داره. ميگه اينجا ميشه دخترهايي ديد که «يه پرده گوشت» دارن. ميگه دخترهاي مشهد مثل کاغذي مي مونن که آدم ميذاره لاي کتاب تا صفحه اش رو گم نکنه ولي اينجا... بابام برعکس من،‌ گوشت قلمبه دوست داره. مامانم هم فقط مي خنده.
* تو اردبيل از هرکي مي پرسيديم خونه ي «رضازاده» کجاست، مي گفت رضازاده نمي شناسم. فکر کنم «حسين رضازاده» شهر ديگه اي زندگي ميکنه.
* اگه گفتين شباهت دختر و پسرها الان چيه؟ هر دو آستين کوتاه و شلوارک مي پوشن. هر دو يقه هاشون تا سر نافشون بازه. هر دو لاغرن. هردو ابرو بر ميدارن. هر دو موهاشون رو بلند مي کنن. هر دو آرايش ميکنن. هر دو گوشواره گوششون مي کنن. هر دو سيگار ميکشن. هر دو رانندگي ميکنن. هر دو متلک ميگن. هر دو روسري سرشون مي کنن.
ولي فرقشون اينه که: روسري دخترها اندازه ي دستمال کاغذيه که به زور زير گلو يا پشت سرشون مي بندن ولي روسري پسرها يک کم بزرگتره که پشت سرشون مي بندن.
* همه ي ايرانيها مهمون نوازن. به خدا راست ميگم. فقط مردم يکي از شهرهاي بزرگ که نمي خوام اسمش رو ببرم، وقتي ميان شهر و خونه ات که مي خوان برات جون بدن، ولي وقتي ميري شهرشون، حتي نمي شناسنت. فهميدين کجا رو ميگم؟
* دلم براي قصه هاي «صادق هدايت» و «کافکا» تنگ شده. چون همه اش از مرگ و خودکشي و نهيليسم حرف ميزنن.
* دلم براي «ابي» و «هايده» هم تنگ شده. يه فاتحه براي شادي روح هايده بخونين، لطفا.
* فکر کنم وقتي بچه بودم، يه تصادف شديد داشتم و چپ کردم. چون سرم خيلي قر و دبه و قناسه.
* هي بابام بهم ميگفت «براش» سوغاتي خريدي؟ بخر ديگه. تازه،‌ يه بار زنگ زده بود و با بابام حرف زده بود، بعد که بابام برام تعريف کرد و گفت «...» سلام رسوند،‌خنده اش گرفت. چه نسل بي تربيت و وقيحي شديم ما...
* نه موقع رفتن از مشهد احساسی داشتم نه موقع برگشتن. چون دیگه هیچ چیزی تو مشهد برام نمونده. هیچی...
* يه زماني که مد شد دخترها جوراب نپوشن، چشم پسرها که به انگشتهاي پاي دخترها مي افتاد کف ميکردن. حالا اوضاع جوري شده که نمي دونم چشم پسرها و مردها به کجاي دخترهاي تو کوچه بيافته، کف ميکنن. ماشالا جايي نمونده که پوشيده باشه.
* چند تا عکس گرفتم که فرقي با عکس هاي لخت نداشت، ولي بعد وجدانم و اعتقادم دهنم رو سرويس کردن، همه ي عکسها رو به جز دو تا پاک کردم. اون دو تا هم خيت نيست ولي نشونتون ميدم. صبر داشته باشين.
* فکر کنم در أرزوی سربازی پير بشم. لامصب پارتي هم ندارم که منو ببره سربازي. دنبال پارتي ميگردم تا برم سربازي.
* اين مدت که نبودم عروسي يکي از بهترين دوستام بود. خيلي دلم سوخت که تو مجلسش نبودم. ايشالا تو مجلس بعديش جبران ميکنم.
* خدايا، من آمادگي بزرگ شدن نداشتم، چرا منو بزرگ کردي؟
* فکر کن، تو خيابونهاي «فرهنگ» و «قارن» ساري، «گلسار» رشت، «عدالت» گرگان،‌ «وليعصر» و «آبرسان» تبريز و... با سرکچل چرخ بزني. به خدا خيلي کيف ميده، امتحان کن.
* هرکس که بتونه تو مشهد خوب رانندگی کنه، من بهش قول میدم که در تمام دنیا بتونه خیلی راحت رانندگی کنه.
* چي ميشد اگه ميذاشتن تو پادگان موبايل ببريم؟
* يه استاد «انقلاب و ريشه ها» داشتيم، آخر اطلاعاتي و حزب اللهي بود. مي گفت تنها سه نفر به ايران خدمت کردن: «نادرشاه افشار»، «آقا محمد خان قاجار» و «رضا شاه پهلوي».
* رضا شاه، «کشف حجاب» کرد، حالا مردم «کشف لباس» کردن. حالم از هرچي زن و دختر سر و ک*ن لخته ديگه بهم مي خوره. از بس ديدم. بايد دو هفته برم جلوي «حوزه علميه خواهران» تا حالم درست بشه.
* «هتل اسپيناس آستارا»، مخصوص ماه عسل. امتحان کنين. فقط جالبيش اينه که تلويزيونش کانال ايران نداره و همش ماهواره است ولي توالتهاش ايرانيه و توالت فرنگي نداره.
* مردم هيچ جا مثل مشهديها اهل چشم و همچشمي و تجملات نيستن. البته بعد از تهرانيها.
* سر کچلم مي خاره. تازه... با کراوات پاره.
* فکر نکنم تو راه مشهد به تبريز و بالعکس، پليسي مونده باشه که بابام رو جريمه نکرده باشه. هرچي پليس بود بابام رو به خاطر سبقت غير مجاز و توقف ممنوع جريمه کرد. تو پليس راه مشهد هم يارو پليسه ديد بهانه اي نداره که جريمه کنه، براي پرده ي شيشه ي عقب گير داد. بابام آخر دست فرمونه و رانندگیش حرف نداره ولی در برابر سبقت غیرمجاز نمی تونه خودش رو کنترل کنه. ايول به بابام که از رو نرفت و هرجا مي تونست خلاف ميکرد. سرمشق خيلي خوبي براي من و دادشمه.
* از ترس مامانم هم آرزوی رانندگی تو جاده به دل من و داداشم موند. چون تا من یا داداشم میشینه پشت فرمون و مامانم هم تو ماشینه، دقمرگ میکنه ما رو از بس میگه یواش و مواظب باش.
* به کي بگم که روحم لطيفه، حساسم، زودرنجم... چرا حاليش نميشه...
* دلم برای «فرناز» خواهرزاده ی «غزل» یه ذره شده. مرغ عشقها و فنچها و لاک پشتم رو به یکی سپردم که همسایه ی «غزل» و خواهرشه. شنیدم «فرناز» با حیوونهای من حسابی رفیق شده.
* به خدا که قسم دل تو روزی می میره / دیگه قلب منو عزیزم یکی دیگه میگیره
* چقدر دوست داشتم که برم ارتش. خيلي اين لباسهاي «پلنگي چخ چخي» رو دوست دارم. البته اسمشون لباس استتاره. تازه آستينش رو هم بدم بالا. اوووف...
* مي دونين زيد (GF) «عليرضا حيدري» (کشتي گيره) کيه؟ «نيکي کريمي». به جون خودم يکي از اين مفسرهاي تلويزيون ميگفت. راست و دروغش گردن خودش.
* لامصب، وقتي مي خواي دنده عقب بياي مواظب باش. يا لااقل فلاشرهاتو روشن کن.
* کاست جديد «آريان»، «تا بينهايت» خيلي خنکه. فقط آهنگ اولش يک کمي ديمبله پيشتو بود. ولي شعرهاش با معنيه.
* لطفا به هرکس که موهاش رو ترايده و لباس سربازي تنشه احترام بذارين. حالا مي فهمم که چقدر بده وقتي سرباز نبودم به چشم حقارت و کثيفي و خلافکاري به سربازها نگاه مي کردم.
* ساره خانوم، خيلي خيلي خيلي... خوبي. مرسي. معذرت.
* همه چيم يار،‌ همه چيم يار،‌ همه چيم يار يار يار، همه چيم يار...
* چند تار مو از شقيقه هام سفيد شده. از بچگی دوست داشتم موهام سفید بشه، ‌ولی سفیدی ارثی رو دوست داشتم نه سفیدی از فشار عصبی...
* حساسيت فصلي (آلرژي) داره ديوونه ميکنه منو. پوستم مثل پوست کرگدن خشک شده. کي بشه ديگه پاييز نداشته باشيم. ازش بدم مياد.
* مصرف ژل کتيرام صفر شده. هربار هم که از خونه ميخوام برم بيرون، نيم ساعت زودتر حاضر ميشم. کي مي تونه درمورد يه سر تراشيدن ناقابل اينهمه حرف بزنه؟
* از جمعه و ‌سوارکاري حالم به هم ميخوره...
* با يه سرباز که پليس طرقبه است رفيق شدم. ديگه عشق و صفا تو طرقبه.
* دلم براي عزراييل هم تنگ شده. کي ميشه ببينمش...
* اوه... شِت...
* چهارده روز توپ راحت بودم از شر اينترنت و کامپيوتر. باز شروع شد...
* Home Sweet Home = هيچ جا خونه ي خود آدم نميشه.
* زندگي با تو چقدر قشنگه... خوب من / آسمون عشق چه آبي رنگه...
* عمه ي بابام -خدا بيامرزش- هروقت از اصفهان مي اومد خونه مون ميگفت: «مسافرت خيلي خوبه چون: نماز نصفي، خواب و خوراک دو برابر،‌ کار هيچي»
* «آدم خوشبخت کسي است که بدبختي هاي گذشته اش را فراموش نکند.»
* دو وقت دلم براي مدرسه رفتن تنگ ميشه. يکي اول پاييز که مدرسه ها باز ميشه، يکي اول تابستون که مدرسه ها تعطيل ميشه. بوی کتابهای نو هنوز تو مشاممه. يکم مهر، غم انگيز ترين روز زندگي منه...
* اگه گفتين فرق مسافرت خانوادگي با مسافرت مجردي چيه؟ تو مسافرت با خانواده حواست به «جاذبه هاي توريستي ثابت» بايد باشه ولي تو مسافرت مجردي حواست به «جاذبه هاي توريستي متحرک».
* شايد با دوستم بازم بريم مسافرت اين ماه. دنبال دو تا دختر پايه، با رضايت نامه ي محضري از باباهاشون ميگرديم. جدي ميگم.
* غم مخور دنيا دو روزه / اون دو روز هم روز به روزه...
* يه تابلوي خيلي باحال تو جاده ديدم، کيف کردم. مدت جاده سازي طول کشيده بود،‌نوشته بودن: «از تاخير پيش آمده متاسفيم». حس کردم يکي ما رو آدم حساب کرده.
* نمي دونم نفرين کي پشت سرمه. ديگه هيچ اميدي به زنده موندن ندارم. تنها ترين آدم رو زمين منم. به خدا جدي ميگم...
* اينو گوش کن:
بازم اشکهاي چشمام، مث آب روونه / آدم با چه اميدي، تو اين دنيا بمونه
ديگه با چه غروري، بگم خيلي صبورم / مگه ميشه تو گريه،‌ بگم مست غرورم
صدام کن که دوباره، بشم عاشق عاشق / بيام با يه اشاره، ‌بيام با يه اشاره...
تو قلبت کي عزيزتر شده از من / کي اومد که بدت اومده از من
کنار تو همش عشق تو حرفام / چقدر پيش تو آروم ميشه دنيام...
* فرزانه،‌ دوستت دارم. دلم هم برات تنگ شده.
***
* چه فکر خوبيه که شهرداريها از شهرداري «آزادشهر» ياد بگيرن و تابلوهاي خيابونها رو تو پلاستيک بذارن تا ديرتر خراب بشه!

***
خيلي زياد شد. معذرت. خوش باشين. اگه برام دعا کردين که هيچي، اگه نکردين هم فداي سرتون.

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 3:11 PM


سفرنامه ي تبريز
جاتون خالي. از راه شمال رفتيم تبريز. خيلي حال داد.
تبريز خيلي شهر خوبيه با مردم بهتر. مردمش دو دسته هستن. يکي اونايي که از فارسهاي غريبه بدشون مياد که بيشترشون پير هستن و يه دسته که فارسها رو دوست دارن. البته اگه با هر دسته از اينا دوست باشي و آشنا بشي،‌خيلي زياد دوستت دارن.
هرچي از مهمون نوازي تبريزيها بگم کم گفتم. جوريه که بعضي وقتها از بس تحويلت ميگيرن اعصابت خورد ميشه! اگه با يه تبريزي تو تبريز خريد بري، محاله که بذاره دست تو جيبت کني. حتي براي خريد يه روزنامه. کافيه که يه چيزي از دهنت در بره و بگي مثلا فلان چيز رو دوست دارم يا فلان چيز چقدر قشنگه. همونجا برات تهيه ميکنن. هميشه من دعوام ميشد با اين دوستهامون سر پول دادن!
يه خصلت جالب ديگه شون هم اينه که دايم بايد بخوري! نهايت مهمون نوازي رو تو چيزي خوراندن به مهمون مي دونن! خيلي مردم خوش برخوردي هستن. مثلا اگه يه آدرس ازشون بپرسي خيلي خوب و راحت و عالي بهت آدرس ميدن، برعکس اردبيلي ها!
خود شهرش هم خيلي خوب و قشنگه. البته خودشون که ميگن کثيف و خرابه ولي در مقايسه با بقيه ي ايران و مخصوصا تهران و شمال، بهشته!
رانندگيشون هم در برابر رانندگي مشهديها و تهرانيها، عاليه! يه چيز جالب که کمتر جايي ديدم اينه که خيلي پارکينگ دارن و کم پيش مياد که براي ماشينت دنبال جاي پارک بگردي. بهترين و باکلاسترين خيابونشون هم «وليعصره» که هم مغازه هاش و اجناسش و هم آدماش خيلي ديدني هستن!
البته نبايد از حق بگذريم که مغازه دارهاش خيلي گرون فروشن. من جنسهايي که خودمون تو مغازه داريم و قيمتهاش رو ميدونم، اونجا مقايسه ميکردم، مي ديدم که حتي به دو برابر هم ميرسه!
از دخترهاش بگم. خيلي عجيبه که تعداد دخترهاي خوشگلش خيلي خيلي کمه! خوشگلهايي هم که وجود دارن،‌ سفيد و تپل و بورن که به مذاق من جور در نميان! البته دو دليل عمده هم داره، يکي اين که خيلي کم دختري رو مي بيني که ابروهاش رو برداشته باشه و يکي هم اين که فن آرايش رو بلد نيستن. به عنوان کسي که از وقتي به دنيا اومدم با آرايش و اين حرفها به خاطر شغل بابام أشنا بودم،‌مي تونم نظر بدم. مثلا دخترهاي به اون بوري و سفيدي، ابروهاشون که بر نمي دارن هيچي، توش مداد سياه هم ميکشن. در صورتيکه که آدم سفيد بايد ابروهاي نازک و روشن داشته باشه. يه مشکل ديگه هم که داشتن اين بود که هنوز مانتوهاشون اپل داره! ولي فوق العاده دخترهاي نجيب و سربه زيري دارن که مي تونن زنهاي ايده آلي بشن. مامانم ميگه «هرکي زن تبريزي بگيره،‌خوشبخت دنيا و آخرت ميشه»! ولي جدا دخترهاي تبريزي براي زندگي فوق العاده ان. يکي از دوستامون از بس شوهرش رو تحويل ميگرفت ما کف کرده بوديم. مثلا سر سفره غذا رو لقمه ميکرد و قاشق رو ميداد دست شوهرش تا بخوره!
البته هرچي اونجا دختر نجيب ديدم، تو آستارا جبران شد! نمي دونم چرا تو آستارا هرکسي که عروس ميشه رو بايد همه ي شهر ببينن! مثلا داشتيم تو خيابون مي رفتيم ديدم جلوي يه سالن، ماشين عروس ايستاد و عروس و دادماد پياده شدن،‌ عروس با سر و سينه ي لخت و آستين حلقه، دم در ايستاده بود و به مهمونها خوشامد ميگفت. شايد نيم ساعت همين جور بود! ديگه مجبور شدم ازش عکس بگيرم، ‌چون هم خودش و هم داماد راضي بودن. حالا عکسها رو براتون ميذارم تا ببينين! يا يه جاي ديگه وسط پل ماشين عروس رو نگه داشته بودن و عروس و داماد وسط مهمونها مي رقصيدن! درضمن خود بازارهاي آستارا هم مفت نمي ارزه. مغازه ها پر از آشغالهاي گران. به معناي واقعي آشغال از نوع ايراني. اين بازار روسها تو مشهد که ديگه مزخرفترين جنسها رو داره، از آستارا بهتره!
تبريزي ها خيلي وطن دوست و ناسيوناليست هستن. البته الان منظور از وطن همون تبريزه. چون خيلي زياد به ترکيه وابسته شدن. فکر کنم اگه يه هرج و مرج بشه تبريز بلافاصله خودش رو جزيي از ترکيه ميکنه! بيشتر جوانهاشون تحت تاثير ترکيه هستن. ولي اين خصلت رو دارن که اگه يک ساعت با يه تبريزي همصحبت بشي (به شرطيکه يا تو ترکي بلد باشي يا اون فارسي!) بعد از يک ساعت قانع ميشي که بهترين جاي کره ي زمين، تبريزه!
عشق نود درصدشون، ‌مخصوصا اونايي که سن و سالي دارن «ابراهيم تاتليسس». من از بس اونجا شو و فيلم و کليپ و ... ابراهيم ديدم،‌تا مدتي هر مرد سبيلويي که مي ديدم، فکر ميکردم ابراهيمه! اون هم از بس آهنگهاي غمناک و عاشقانه و شکست خورده و منت کشي و دلتنگي خونده و ما ديديم و شنيديم، خل که بودم، خلتر شدم!
يه چيز جالبي که اونجا ديدم اين بود که حتي بچه هاي دو ساله شون هم بلد بودن ترکي حرف بزنن درحاليکه باباي من نمي تونه!
البته از شانس ما که خيلي عاليه، تا رسيديم تبريز لوله ي اصلي آبرساني شهر،‌ به قطر دو متر ترکيد و شهر فقط هشت ساعت در روز آب داشت! که خودشون ميگفتن مردم خراب کردن چون آب رو از مياندواب به ميانه ميبرن و مردم مخالفن. هوا هم اونقدر سرد شد که بايد با کاپشن بيرون ميرفتيم!
ديگه چيزي يادم نمياد جز خوبي و البته ممکنه ما شانس آورده باشيم و دوستهاي خوبي تو تبريز داشته باشيم. شايد شما گير تبريزيهاي ... بيافتين!
راستي لهجه ي خيلي قشنگي هم دارن. مثلا به ما گفتن «ميدان گنگا» رو حتما ببينين. يه مجسمه ي جالب توشه. ما هم گشتيم و بالاخره وقتي پيدا کرديم ديديم اسم ميدونه «قونقا» به معني گاري اسبيه! ولي يه مجسمه ي خيلي قشنگ توشه که يه گاري اسبي رو با مسافرهاش در اندازه ي طبيعي نشون ميده. اينم عکسشه:

 

لینکستان .::. comments(2) .::. Admin .::. 2:50 PM


Thursday, September 02, 2004

سلام.
اخطار: اعصاب مصاب ندارم، نزديک نشين که پاچه ميگيرم.
تذکر: ممکنه حرف زشتي از دهنم در بره، مواظب بچه ها و ناموستون باشين اينجا رو با احتياط بخونن.
توجه: هرچي از دهنم دربياد، ميگم. دنبال چيز به دردبخور نگردين.
***
سرهامون رو تراشيديم. رفتيم پادگان. بهمون لباس دادن. يگان هامون معين شد. برگشتيم مشهد. دوباره رفتيم. پنج ساعت گرسنه و تشنه زير آفتاب نگهمون داشتن. گفتن نيرو زياد داريم. برگردين خونه هاتون.
بچه ها عصباني شدن. با دژبانها دعوا کردن. شلوغ کردن. افتضاح شد. ولي برگشتيم خونه هامون. تا دو ماه ديگه.
* سرم درد ميکنه. جلو نيا که مي کشمت.
* مرده شور اون رفاقتت رو ببرن. مي مردي يه زنگ بزني به خونه مون و بپرسي من کجا مردم؟
* حالم از ريخت دنيا به هم مي خوره. بگو گم شه از جلوي چشمام.
* چرا نظاميها اينقدر ... هستن؟
* اينم شد زندگي؟ مرده شور ببرش.
* وقتي گفتم سه، همه با هم مي ...ين به هيکل اين روزگار. يک... دو... سه...
* چلو هفت درجه تب دارم. بيا جلو تا از پشت آتيش چشمام ببينمت.
* دستم رو بگير تا بفهمي که يه مرده چه مزه اي داره.
* ديشب خانه اي روي آب ديدم. يه فرشته رو هم زير کردم. اگه بدونم کي سرنوشت ما رو ميبافه، بهش ميگم مال منو تا تهش بشکافه.
* مي دوني دلم چي ميخواد؟ همون چيزي که حدس زدي.
* اگه زندگي اينه، نمي خوام چشمام دنيا رو ببينه.
* خدايا... شکرت...
* دنبال يه سطل آشغال بدون سوراخ ميگردم. آخه دارم بالا ميارم.
* ديگه ريخت نحست رو نبينم ها. زود برو به جهنم. يالا...
* اگه يه روز بري سفر... اگه يه روز برم سفر... کاش ديگه برنگردي... کاش ديگه برنگردم...
* خيال نکن نباشي، بدون تو مي ميرم / گفته بودم عاشقم، خوب حرفمو پس ميگيرم.
* عروسکي بودم برات، که تو بهم نفس دادي / دلم رو يک روز خريدي، فرداش آوردي پس دادي.
* بگو برات من چي بودم، عروسک مغازه اي / خسته شدي رفتي حالا، دنبال عشق تازه اي.
* مثل مردن مي مونه دل بريدن، ولي دل بستن آسونه، شقايق. / مثل مردن مي مونه تحملت، ولي دل کندن آسونه،‌شقايق.
* گفتم: من ديگه سربازي نمي رم. بابام گفت: گه مي خوري. گفتم: باشه، ميرم.
* انضباط تو ارتش يعني کشک،‌ يعني پشم، يعني...
* نظامي را بايد ... / چه با لگد،‌چه با مشت.
* سرم رو با نمره ي دو زدم. هروقت ميرم جلو آينه خنده ام ميگيره. ولي درعوض براي وضو گرفتن و مسح سر، دستم رو سرم ليز ميخوره.
* رفتم حموم،‌سرم رو با ليف شستم.
* برگشتنا از تهران با قطار سبز اومدم. مثل هواپيما مي مونه. حتما با زيدت سوار شو و برو سفر. حال ميده.
* جات خيلي خالي بود...لامصب.
* ديگه مامانم پشت سرم آب نميريزه. ديگه بابام ناراحت نميشه.
* تهران خيلي جاي خوبيه فقط سه تا عيب داره: از مشهد دوره،‌ مردمش بد لهجه ان، تا دهنت رو باز ميکني حتي بچه ي دو ماهه هم بهت ميگه مشهدي هستي؟
* خداييش هيچوقت لهجه ام رو عوض نميکنم. هيچوقت. دوستش دارم.
* عاشق لهجه هاي يزد و شيرازم. از شيراز زنگ زده بود، بهش ميگفتم برام حرف بزن تا کيف کنم.
* زنگ زدم به يکي تو ساري، گفت چه لهجه ي قشنگي داري.
* دلم براي اون دختر ساروي تنگ شده. از بيست مرداد نديدمش. شوخي نيست... بيست مرداد.
* دو ماه ديگه از زندگي عقب افتادم. ر...دم به اين زندگي.
* تف به گور باباش که اينجور علاف شدم.
* مي دوني زندگي فقط ارزش چي رو داره؟ ارزش مردن.
* مي خوايم بريم کوهستان پارک. مياي تو هم؟ يادته دفعه ي اول تو کوهستان پارک؟
* خدايا... شکرت...
* هي قيافه اش مي اومد جلوي چشمام. هي پلک ميزدم که بره کنار. آخه قرار بود دو ماه نبينمش. شوخي نيست.
* کاش همين الان مي مردم. به خدا يک دنيا از شرم خلاص ميشد.
* ازت خجالت ميکشم. دلم برات تنگ شده. خيلي دوستت دارم. ولي... بسه ديگه. جفتمون بايد آدم بشيم. همه بايد آدم بشن. همه... يالا... آدم بشين.
* کاش منم آدم بودم. اونوقت ديگه عاشق نمي شدم. مجبور بودم هزاران سال فقط حوا رو ببينم و باهاش ازدواج کنم.
* آدم يکي بود فقط. اونم زن خري مثل حوا گيرش اومد.
* مجله ام رو خريدي؟ خوندي مطلبم رو؟ نه؟ مي دونستم که ارزش من از صد تومن هم کمتره.
* جدي چقدر برات ارزش دارم؟ ها؟ آهان. به اندازه ي يه کارت اينترنت که از صبح تا شب و از شب تا صبح باهاش چت کني، تموم که شد بندازيش دور و يکي ديگه نو باز کني. تو باز نکن، خودم بازم برات مي خرم.
* جدي ارزش من حتي از پنج تومن پول تلفن هم کمتره که زورت اومد زنگ بزني و حالم رو بپرسي؟
* امشب مياي چت؟ آره. پس بيا و منتظر بمون تا صبح، چون من نميام.
* از شبهاي جمعه متنفرم. امشب هم شب جمعه است.
* وانمود کن او را نمي بيني.
* براي تولدت چي فرستاد؟ خيلي چسبيد بهت؟ خوب تو هم براش سنگ تموم گذاشته بودي.
* دلم براي چشمات تنگ شده. يادته اون شعره؟
* خيلي وقته شعر نگفتم. بايد يکي بگم.
* استادمون مي گفت شعر با زور زدن نمياد. اوني که با زور زدن مياد شعر نيست،‌چيز ديگه است.
* در پادگان رو باز کنين. من رگم رو زدم. منو به بهداري برسونين.
* ميگن تو پادگانها ايدز زياده. کي تيغ ايدزي داره بده من ريشم رو بزنم؟
* ريشم اندازه ي موهامه الان. مي خوام جفتشون رو با هم بلند کنم.
* ديدي رضازاده چه جوري بلند کرد؟ ساعي هم بلند کرد. توتي هم موهاشو بلند کرده. کاش قد من هم بلند ميشد.
* چرا گوشهاي رضازاده اينقدر بزرگ شده؟
* روز به روز لاغرتر ميشم. به جهنم؟ راست ميگي، به جهنم.
* خانواده ي مامانم يک نسل درميون از سرطان مردن. خانواده ي بابام يک نسل درميون از سکته مردن. حالا نوبت منه که سرطان بگيرم و بلافاصله سکته کنم و بميرم. به خدا راست ميگم.
* کاش سرطان ميگرفتم،‌بعد سکته ي ناقص ميکردم که نصف بدنم فلج بسه، بعد ايدز ميگرفتم و نفسم در نمي اومد، بعد تصادف ميکردم و نصف ديگه ي بدنم فلج ميشد، بعد بهش ميگفتم بياد رگم رو بزنه. واي چه کيفي ميده.
* دستام خیلی درد میکنه. از تایپ کردنه.
* کاش دو تا دستام قطع ميشد. ديگه از شر اينترنت خلاص ميشدم.
* خدايا... شکرت...
* بسه.
* نميگم خوش باشين و برام دعا کنين. چون نه خدا و نه شما به حرفم گوش نميدين.
* خدانگهدار.

 

لینکستان .::. comments(0) .::. Admin .::. 6:36 PM