::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Thursday, June 05, 2003

سلام.
اول از همه يه جريان بگم تا حالتون مثل حال خودم گرفته بشه...
چند روز پيش، داشتم تو خيابون ميرفتم، روبروم يه خانواده ديدم. پدر و مادر و يک پسر ۷-۸ ساله و يک دختر ۴-۵ ساله. دختر و پسره خيلي ناز بودن. تپل و بور و بانمک.
ديدم پسره داره جلو ميره و دست بابش رو شونه شه، بعد مادره دستش رو شونه ي باباهه است و پشت سرشون دختره دست مامانش رو گرفته!
دقت کردم ديدم، پدر و مادره نابينا هستن و پسر ۷-۸ ساله شون به عنوان راهنما داره اين خانواده رو راه ميبره...
عجيب اين بود که دو تا بچه با چشمهاي زيبا و درشت از يک پدر و مادر نابينا...
اصلا خجالت نميکشم که بگم رفتم يه گوشه، به ديوار تکيه دادم و گريه کردم...
***
حالا يه چيز باحال!
يه روز ديگه سوار تاکسي شدم. جلو يه نفر نشسته بود. عقب هم يه خانم چادري. چادرش رو محکم تو صورتش گرفته بود و قيافه اش معلوم نبود، ولي ميشد حدس زد که مسن باشه. من که نشستم کنارش، خودش رو کشيد کنار و به در چسبيد. وسط راه يه نفر ديگه سوار شد و عقب کنار من نشست. من مجبور شدم که به طرف اون خانم برم. يهو ديدم آنچنان خودش رو کشيد کنار که نزديک بود در باز بشه و بيفته بيرون!
بعد کيفش رو گذاشت بين من و خودش. ديد نه، هنوز امکان داره من بهش تجاوز کنم! رفت سر صندلي نشست و کيفش رو به طرف من هل داد!
خيلي اعصابم خورد شد... من اگه دختر ۱۸ ساله هم کنارم تو تاکسي بشينه، کاري بهش ندارم، چه برسه به زني که جاي مادربزرگمه...
چند لحظه بعد، تاکسي رسيد به يه پيچ. يعني بايد مي پيچيد تو خيابون ديگه. من هم ديدم بهترين فرصته...! آنچنان خودم رو انداختم روش که فکر کنم آرتوروزش عود کرد!
انگار که خرس بهش حمله کرده باشه! منو هل داد اونطرف و داد زد که آقا چرا اينطوري ميکني؟! منم خيلي خونسرد گفتم تقصير من نيست حاج خانم، آقاي راننده سريع پيچيدن...
ديگه به حرفم گوش نداد. همونجا به راننده گفت نگه دار و پياده شد.
فکر کنم وقتي رسيد خونه شون، هفتاد بار غسل توبه کرده و هفتصد رکعت نماز توبه خونده!
من هم از کارم بعدا پشيمون شدم، ولي دلم خنک شد که اين ديوونه رو حالش رو گرفتم. يعني چي که براي من که جاي نوه اش هستم، اين اداها رو درميارن؟ همين کارا رو مي کنن که مردم رو از اسلام و دين و ايمون زده ميکنن. اگه اون قرتي بازيها رو درنمياورد، من که کاريش نداشتم... نظر شما چيه؟
***
«دلشدگان» رو ديدين؟ من که عاشق کارهاي «علي حاتمي» ام. ولي اين فيلمش معرکه است. مخصوصا که اون غولهاي سينماي ايران توش بازي ميکردن. و مخصوصاتر اينکه «شجريان» عظيم افتخار داده و تو فيلم خونده...
من که با صداي شجريان ديوونه ميشم... حتما کاست «دلشدگان» رو هم بگيرين و بشنوين. مثل هميشه معرکه است.
ناراحت بودم که استاد بعد از خودشون کسي رو به عنوان جانشين معرفي نکردن هنوز. ولي مژده ميدم که پسر ايشون، «همايون شجريان» جانشين استاد شد و اولين کاستش رو بيرون داد. به نام «نسيم وصل». حتما گوش بدين.
همايون قبلا هم با پدرش همصدايي کرده بود، ولي اين يکي يه کار مستقله و نويد ميده که براي استاد بي نظير موسيقي ايران، يک جانشين واقعي پيدا شده.
***
دو تا معماي ناب دارم که خودم ساختم!
هرکي درست جواب بده، جايزه داره. ولي چون نميتونم بهتون جايزه بدم، به نيابت از طرف من، براي خودتون جايزه بگيرين. بعدا با هم حساب ميکنيم!
اولين معما براي پسرها، مردها و کلا مذکرها:
«به نظر من، مرد بايد سه چيزش کلفت (ضخيم) باشه. يکي صداش، يکي سبيلش، يکي...» سوميش چيه؟
دومين معما براي دخترها، خانمها و کلا مونثها:
«به نظر من، زن بايد سه چيزش نازک و ظريف باشه. يکي صداش، يکي انگشتاش، يکي...»
سوميش چيه؟
خوب فکر کنين. بعد تو کامنتها جواب بدين. بعد جواب اصلي رو که من تو اولين کامنت نوشتم رو بخونين تا ببينين درست جواب دادين يا نه!
تذکر آيين نامه اي: چون افراد زير هيجده سال و حتي زير هشت سال هم اينجا رفت و آمد ميکنن، حواستون باشه که کار دست من ندين. ملاحظه ي ادب و تربيت و اين چيزها، فراموش نشه!
***
چون قول دادم پرچونگي نکنم، معرفي سايت و خداحافظ.
حتما يکي يا هرسه تاي اين سايتها رو ديدن. ولي براي اونايي ميگم که تاحالا نديدن:
چه خبر، ايران نياز، همه ي ايران. چيزي نميشه بگم. سايتهاي ايراني که همه چيز توشون پيدا ميشه. خودتون نگاه کنين.
***
اينم يه وبلاگ جالب که توصيه ميکنم بهش سر بزنين:
تاريخ شفاهي. پر از مسايل جدي و غير جدي. حتما نگاش کنين.
***
بيستم خرداد تولدمه! آدرس ايميلم رو که دارين، هرکسي هم آدرس پستي خواست تا علاوه بر کارت تبريک، کادو هم بهم بده، بگه تا بهش آدرس بدم!!! منتظر هستم!!!
***
واستين تا يه چيز ديگه هم بگم.
بعضيها ميگن اين کارها و حرفهاي من که هرچند وقت يک بار ميخوام برم و اينجا رو تعطيل کنم، يه جور لوس بازي،‌ بازار گرمي، زياد کردن ويزيتور، خود-عزيزي و ... است. ولي به جون خودم و به جون اون کسانيکه دوستشون دارم، خدا خودش شاهده که به خاطر اين چيزا نيست.
واقعا بعضي وقتها کم ميارم... هيچ راهي به فکرم نميرسه جز انزوا...
ديگه تعداد ويزيتور، بعد از يک سال وبلاگنويسي، اصلا براي من مهم نيست. هدفم رسيدن به ده هزار ويزيتور بود که با احتساب اکسير قبلي و با درنظر گرفتن اينکه تاحالا چند بار کنتور عوض کردم، الان از بيست هزار نفر هم گذشته. پس ديگه تعداد ويزيتور برام اهميت نداره.
مهم اينه که دوستام بيان اينجا و بخونن و من هم يه جايي براي نوشتن و درد دل کردن داشته باشم. همين.
حالا ميل خودتون که باور کنين يا نه.
خوش باشين

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 9:39 PM