::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Wednesday, June 11, 2003

سلام.
اول که خيلي از لطف همه ممنونم. خيلي منو شرمنده کردين.
عسل، ريحانه، زينب، شيندخت، نفيسه، سجادي، مهتاب، اسمر، پت، رضا، گلنار بانو، پارادايز، سحر، مينا، نيما، Azy و ... هرکس ديگه که به من لطف داشته. ولي خودمونيم ها، تبريک زوري از مردم گرفتن هم خيلي حال داره! يه چيز ديگه هم توجه کردين؟ هشتاد درصد اونايي که بالا گفتم، مونث بودن! جالبه، نه؟ اين نشون ميده که جنس مونث، چقدر مهربونه...!!!
و يه تشکر ويژه هم از غزل خانوم!
ممنون از همه
***
به پير، به پيغمبر، اون مطلب افتادن تو تاکسي، يه چيزي تو مايه هاي تخيلات بود! يعني با خودم فکر کردم که اين بلا رو سرش بيارم، ولي نکردم! من اينقدرها هم بدجنس و موذي و نامرد نيستم. باور کنين...
***
خاتمي بي سر و صدا اومد مشهد.
وقتي شبکه ي استاني نشونش داد، دوباره دلم براش تنگ شد...
براي اون خاتمي سال هفتاد و شش. اوني که ما رو شيفته ي خودش کرد...
وقتي نشون داد که تو حرم، مردم چه جور دورش جمع شدن، باز هم حس کردم که هنوز دوستش دارم... باز هم اشک تو چشمام جمع شد...
مي دونم، من اينو مطمئنم که بعدا همه مي فهمن که خاتمي چه خدمت بزرگي به ايران کرد.
ولي ما که دوستش داشتيم، نفهميديم چي کار کرد...
چون اونايي که دوستش نداشتن، نذاشتن ما از کارهاش باخبر بشيم.
قبول کنيم که خاتمي نمي تونست و نخواهد تونست «کن فيکون» بکنه.
ولي اون کاري که از دستش بر مي اومد رو کرد.
خاتمي خيلي بهمون کمک کرد. ولي ما قدرش رو ندونستيم...
دقت کنين، ببينين چه جور بايکوتش کردن! نميذارن هيچ خبري ازش منعکس بشه...
خدا لعنت کنه اونايي رو که خاتمي رو از مردم ايران گرفتن...
من ديگه سينه چاکش نيستم. يعني سال هشتاد، يه مسايلي برام پيش اومد تو ستادش که خيلي چشمام باز شد. ولي هنوز دوستش دارم...
هنوز هم مي دونم که خيلي براي ايران زحمت کشيد. يعني تا جايي که مي تونست کار کرد...
بچه ها، نذاريم دشمناي خاتمي اون رو براي هميشه از ما بگيرن...
باز هم پشتش باشيم... تنهاش نذاريم...
ديشب يه جايي بودم که ماهواره داشت. نمي دونين چه حرصي خوردم از اون کثافتايي که اون سر دنيا نشستن و پا رو پا انداختن، دارن براي ما تصميم گيري مي کنن...
به چه اجازه اي تو که بزرگترين هنرت خوندن «حسني بده، بد بد» هست، مي خواي براي مردم ايران تصميم بگيري؟
تو که تا مملکت به هم ريخت، دمبت رو گذاشتي رو کولت و در رفتي، مردم رو تو جنگ، زير آوار، لاي منگنه ي گروني، بيکاري و ... تنها گذاشتي و رفتي به عشق و کيف خودت رسيدي، حالا براي ما تصميم مي گيري؟
من اجازه نميدم تو، و همه ي «تو» ها، براي من و همه ي «من» ها، تصميم بگيرين...
ايران مال ماست، مال اونايي که توش زندگي مي کنن. نه اونايي که از ترس جونشون در رفتن و حالا به اين خيال که با يه انقلاب جديد، همه شون مي تونن وزير و کيل و رييس بشن، دارن براي ما و براي «ايرون» سينه چاک ميدن.
تو که ايران، اين اسم زيبا، که با شنيدنش لرزه به تن آدم مي افته رو ميگي «ايرون»، مي خواي اونو بسازي؟
ايران رو بايد من بسازم. دوست من بسازه. ما بسازيم...
مايي که اينجا به دنيا اومديم. تو هواش نفس کشيديم. زير گلوله هاي دشمنش شهيد شديم، پامون رو از دست داديم، ريه هامون رو ازمون گرفتن، پدر و برادر و شوهر و فاميلمون رو ازمون گرفتن...
من به تو اجازه نميدم که بياي و يه راست بشيني رو صندلي رياست.
من نمي ذارم تو براي من تصميم بگيري.
من اجازه نمي دم که تو بياي و داغ دل مادري که به جاي لباس عروسي، کفن تن پسرش کرد رو تازه کني...
من نمي ذارم که تويي که از صبح تا شب، يا پاي منقل بودي، يا کنار بار، بياي و براي اون جونني که صبح، هنوز آفتاب نزده ميره سر کار و شب مثل مرده مياد مي خوابه، تا بتونه تو روي زن و بچه و صاحب خونه اش نگاه کنه، تصميم بگيري و آينده اش رو بسازي...
تويي که الان ميخواي از آب گل آلود ماهي بگيري و از اين پشم ريخته براي خودت کلاه بسازي...
من نمي ذارم تو بياي و به ريش «رضا ايران منش» و صدها هزار جوون ديگه مثل اون بخندي...
من اجازه نميدم که تويي که مارو «ملت غيور» مي خوني، سوارمون بشي و به مقصد خودت برسي...
تو اين بيست و سه- چهار سال که آزاد بودي و رها، چه گلي به سر ما و «ايرون» زدي، که حالا مي خواي بياي دوباره بزني؟
من براي اونايي متاسفم که فکر مي کنن خوشبختي شون، در گروي عوض شدن حکومت و اومدن اون سبيل از بنا گوش در رفته هايي که «مي خوان ايرون رو گلستون کنن!»
چرا فکر مي کنن اونا برامون کاري ميکنن؟ ساده نباشين...
يک کم فکر کنين. هيچ کس جز خودمون نمي تونه ايران رو بسازه...
گول اين مفت خورها رو که هزار نفر تو امير آباد رو «جمعيت ميليوني» ميگن و خبر از خلع سلاح بسيج و سپاه ايران ميدن رو نخورين...
اينا براتون کاري نمي کنن...
***
خيلي حرف زدم. ولي اينا سر دلم عقده شده بود...
من نه حزب اللهي ام، نه کمونيست. نه موتلفه ايم، نه ملي-مذهبي.
من يه جوون ايراني ام که دلم پيش ايرانه و حاضر نيستم يه دونه از شنهاي «خليج پارسش» رو با عالم عوض کنم.
هرچي هم گفتم، درد دل بود...
ممنون ميشم شما هم جوابم رو بدين
خوش باشين.

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 12:24 PM