::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Saturday, August 23, 2003

سلام.
نمي دونم چرا مدتيه که «سنت حسنه ي کامنت گذاري»، از بين رفته؟! ديگه مردم به خودشون زحمت نميدن که هر وبلاگي که ميرن، لااقل يه خط به عنوان تشکر يا دلگرمي، پيغام بذارن!
نه به اينکه يک نفر هرجا ميره براي تبليغ وبلاگش يک جمله رو Copy-Paste ميکنه، نه به اينکه از همه خواهش ميکنيم که يه چيزي کامنت بذارن، ولي به روي مبارکشون هم نميارن!
اکسير به طور متوسط روزي صدو پنجاه تا ويزيتور داره. حالا ميگيم از اين تعداد، پنجاه تا هيته. نه... شصت تا، نه... صد تا، نه... صد و چهل تا هيته و الکي اومدن، ولي باز هم روزي ده تا ويزيتور واقعي که داره اين خراب شده! نداره؟!
پس کو کامنتها؟! چرا اينجوري ميکنين؟! چرا اينقدر منو عذاب ميدين؟! خوبه يه روز بيافتم زمين و ديگه بلند نشم؟! اونوقت ببينم بي اکسير ميتونين زنده بمونين؟!!!
نکنين اين کارها رو! درست نيست! عاقبت خوشي نداره! نکنين...! کامنت بذارين، هم ثواب داره، هم به درد دنيا و آخرت خودتون ميخوره!
از ما گفتن بود... حالا خود دانيد...!
***
براي ريزش مو سوال کرده بودم، خدا خير بده به اون چند نفر که واقعي جواب داده بودن. ازشون ممنون هستم. ولي يک پيام خيلي جالب بود برام. يکي نوشته بود «اينا اثرات قرصهاي ضد حاملگيه! کمتر بخور.»!!!
دست شما درد نکنه! خيلي ممنون! خوب حقم رو گذاشتين کف دستم! مرسي!
يعني چي اين حرف؟ يعني بعله؟!!! يا اينکه طرف اينقدر «گاگول» بوده که فکر کرده من «خانومم» يا ...!!! عزيز من، اين «نيم من» ريش و پشم رو نمي بيني؟!
حالا خوبه اسمش رو بگم تا آبروش بره؟ نه! نميگم تا تو کف بمونه که بهش لينک ندم!!!
چند نفر هم گفته بودن داماد شو! اينم شد راه حل؟! از چاله دربيام، بيافتم تو چاه؟! ترجيح ميدم طاس بشم، ولي به خاطرش داماد نشم!!!
***
اين آقاي مو هم بدجورب پاشو کرده تو کفش مشهديها! خيلي ناجور داره گرد و خاک ميکنه! همين الان و از همين تريبون (!) بهش اخطار مي کنم که:
داداش، مرگ من يواش! بپا چپ نکني عشقي! مواظب باش کم نياري مشتي!
خداي نکرده نون و نمک مشهديها رو خوردي. با آب مشهد جون گرفتي. تو هواي مشهد بزرگ شدي. اينه رسمش؟
آخه خوشگل من (!) مگه مشهديها چه هيزم تري بهت فروختن که اينطور ازشون شاکي شدي؟ نکنه...! ها؟! اگه اينجوره که بگو تا ...!!! (بعلت رعايت عفت کلام، اينجاها رو خود سانسوري کردم!)
درسته که من خيلي متعصب نيستم، (که دليلش رو بعدا ميگم) ولي اين باعث نميشه که بذارم هرچي از دهنت در مياد، بگي.
خلاصه داداش، حواست باشه، اينجا مشهده، و تو هم فعلا اينجا موندگاري! آمارت هم کف دستمه! کاري نکن که خداي نکرده...!
از ما گفتن بود...
حالا چرا من متعصب نيستم:
راستش من خودم موندم که روي چه شهري بايد تعصب داشته باشم؟!
من چهار رگ اصليم (يعني دو رگ پدري و دو رگ مادريم) تشکيل شده از:
يزدي، تهراني، تبريزي، يزدي!(دو تا رگ يزدي!) خودم مشهد به دنيا اومدم! بهترين دوستام هم: ساروي، کرمانشاهي، گرگاني، دامغاني و شيرازي هستن! گذشته از اينها، هرجاي ايران (و حتي هرجاي دنيا) هم فکر کنين، دوست و آشنا و قوم و خويش دارم!
پس من موندم که رو کجا بايد تعصب داشته باشم؟! به همين خاطر در عين حال که به هيچ جا وابسته نيستم، به همه جا هم تعلق دارم!‌ (عجب جمله ي ادبي شد!)
خلاصه اينکه، آره! حواستون جمع باشه...!
***
تا حالا شده از بس که با کامپيوتر کار کرده باشين، حالتون ازش به هم بخوره؟
من هفته ي پيش اينطوري شدم... يه پروژه ي نفرين شده دستم بود که از بس منو مشغول کرده بود، بعد از اينکه تموم شد، ديگه حالم از هرچي کامپيوتر بود، به هم ميخورد!
براي همين تصميم گرفتم که چند روز دست به کامپيوتر نزنم. (که ايکاش زده بودم... از بس که ايميل نخونده و آف و کوفت و زهرمار رو دستم باد کرده!)
حالا پروژه طوري بود که نود و هشت درصد کارش با موس بود. طوريکه وسط کار يک موس داغون کردم و رفتم يکي ديگه خريدم!
مچ دستم پينه بست، ستون فقراتم انحنا گرفت، عضله هاي رونهام منقبض شد، چشمام بابا غوري شد، سرم منفجر شد! ... (خلاصه شما الان دارين نوشته هاي روحم رو مي خونين، من الان با خاک يکسان هستم!!!)
حالا جاي قشنگ قضيه اينجا بود که من با نهايت سرعت سعي کردم که کار رو به موقع تحويل صاحب کار بدم، ولي ايشون تشريف برده بودن مسافرت! بعد از يک هفته که تشريف آوردن، فرمودن که عجله اي نبود... ميشد ديرتر هم بدي...!!!
خودتون رو بذارين جاي من که صبح تا شب خودم رو جر دادم، اينم آخرش!
***
بابت اون عکس روح تو نوشته ي قبلي هم از اونهايي که واقعا ترسيده بودن، از صميم قب معذرت مي خوام و ميگم که: دلم خنک شد!!! D:
ولي اگه تا حالا اين فلش رو نديدين، به يکبار ديدنش ميارزه!
يادم نيست از کجا گير آوردمش، ولي خيلي جالبه. بذارين صفحه کامل لود بشه، بعد موس رو روي شکل تکون بدين. اينجوريه که واقعيت آدمها معلوم ميشه!
***
چند وقته که وبلاگ معرفي نکردم:
يه وبلاگ ديدم براي بزرگداشت لوئيس بونوئل. جالب بود.
و Samisprit.
و اين يکي، يعني ارپه. توصيه ميکنم حتما اين رو ببينيد.
خوب، عرضي نيست، خوش باشين.

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 1:49 AM