::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Wednesday, October 15, 2003

سلام.
کم مينويسم، ميگن کم نوشتي! زياد مينويسم ميگن اووه، چه خبره؟!
زود آپديت ميکنم، ميگن چت شده زود زود مينويسي؟! دير آپديت ميکنم ميگن مي خواي تعداد کامنتهات بره بالا؟!
والا موندم به چه ساز شما برقصم؟! تنها کاري که ميتونم بکنم اينه که توي يک نوشته، چند تا مطلب بنويسم، بعد شما تا نوشته ي بعدي، روزي چند خط بخونين!
اگر هم خواستين نظر بدين، خواهشا يک بار دکمه ي فرستادن رو فشار بدين! و لطفا در مورد همون نوشته هاي بالا بنويسين!نه قربون و صدقه بشين، نه تبليغ کنين، نه فحش بدين، نه يک چيزي رو صد بار بفرستين! خوب؟ ممنون :)
***
توصيه: اين يه قضيه ي خصوصيه. فقط براي يک نفر مينويسم. اگه حوصله ندارين، اين قسمت رو بيخيال بشين.
مي دونين چي فهميدم؟ فهميدم که ديگه بايد فاتحه خوند به هرچي که اسمش «دوستيه»! چرا؟ الان ميگم:
چند روز قبل از عجايب روزگار، صبح بيکار بودم. گفتم برم پاتوقمون. ديدم تنهايي حال نميده. زنگ زدم به يکي از بچه ها، گفتم بيام دنبالت با هم بريم؟ گفت نه، داداشم خونه است، نميتونم بيام! گفتم باشه...
زنگ زدم به يکي ديگه، گفتم بيام دنبالت با هم بريم؟ گفت نه، امشب براي خواهرم خواستگار مياد، نميتونم بيام! گفتم باشه...
زنگ زدم به يکي ديگه، نبود.
گفتم ولش کن. برم ببينم تو دنياي نت چه خبره. کانکت شدم، داشتم ول ميگشتم، ديدم يکي از بچه ها اومد رو خطم. گفتم مي توني بهم زنگ بزني يک کم جفنگ بگيم تا دلمون وا بشه؟ گفت آره.
زنگ زد و بعد از سلام و احوالپرسي گفت بيا با اين صحبت کن. ديدم يکي گوشي رو گرفت. فهميدم کيه. شروع کرد به مسخره بازي... هي چرت و پرت گفت، با خودم گفتم به احترام اون رفيقم چيزي بهش نگم، هي به شوخي جوابش رو دادم، ديدم نه بابا ول کن نيست. از دهنم يه چيزي در رفت. بهش برخورد و قطع کرد! داشتم از عصبانيت منفجر ميشدم...
دو دقيقه بعدش دوستم زنگ زد و معذرت خواهي و اين بچه است و نمي فهمه و اخلاقش اينجوريه و ....
هنوز که چند روز از اين جريان گذشته، نمي تونم اين قضيه رو هضم کنم که چرا اين رفيق ما، جلوي اون رو نگرفت تا اينجور جفنگ به من نگه. و هنوز نمي تونم ببخشمش...
پس ديدين حق دارم که بگم: ديگه چيزي به اسم دوستي و رفاقت وجود نداره... فاتحه بخونين بهشون... وقتي دوستي اينطور باشه، ديگه نبايد دنبال کلمه ي عشق و عاشقي گشت. اونا هم تموم شد و رفت. فقط تو قصه ها ميشه عشق رو خوند...
***
حالا يه چيز جالب!
قبلا گفته بودم براي صفحه ي فولکلوريک سايت اکسير چيزايي به لهجه ي مشهدي ميفرستم. يه شعري از «مرحوم ميرخديوي» فرستاده بودم.
يه روز ديدم يکي از دوستاي دادشم زنگ زد بهش. بعد داداشم گفت دوستم بوده و گفته از داداشت (يعني اکسير) براي اون شعر تشکر کنه. زنگ زدم به دوست داداشم و ازش پرسيدم کدوم شعر؟ گفت همون شعر مرحوم ميرخديوي.
خلاصه... معلوم شد که دوست داداشم، نوه ي آقاي ميرخديوي بوده و خودش و خانواده اش و فاميلش، از من به خاطر اينکه از اون مرحوم ياد کردم، تشکر کردن.
براي من که اين قضيه خيلي جالب بود. حالا تصميم گرفتم هم اينجا و هم تو اکسير فولکلوريک، از ايشون چيزي بنويسم.
شما هم اگه از بقيه ي نويسنده ها و شاعراي مشهدي، خراساني و کلا بومي، مطلبي دارين، براي خانوم شيندخت بفرستين تا تو اون صفحه چاپ بشه.
***
بهناز گفته:‌ «سلام جناب محافظه کار! به نظرم يه خانومه اي يه جايزه اي گرفت! شما شنيدين؟!؟!»
بعله خانوم! شنيدم. اتفاقا مي خواستم الان نظرم و در موردش بنويسم. يک کم دندون رو جيگر بذار!
راستشو بگم؟ باز به کسي بر نمي خوره؟‌ (البته اگر هم به کسي برخورد، متاسفم. ولي اخلاق منو ميشناسين ديگه، با عرض معذرت برام مهم نيست که اظهار نظرهاي من به کسي بربخوره يا نخوره! براي من مهم، اول اونيه که اون بالاست، بعدش اينکه به کسي جسارت نکنم. شرمنده...)
داشتم ميگفتم، من به خاطر اينکه يه ايراني و از اون مهمتر، يه زن ايراني، اين جايزه رو برده، خيلي خوشحال شدم. چون لااقل اينطوري يه مدتي اسم ايران تو دنيا مطرح ميشه و بعدش هم ايران ميره تو حافظه ي تاريخ و برندگان نوبل.
ولي راستش، به شخصه، هيچ ارزشي براي جايزه هاي نوبل صلح و نوبل ادبي و بقيه ي جايزه هايي که تجربي و مقايسه اي هستن، قايل نيستم.
چرا، نوبل رياضي و فيزيک و شيمي و ...، هر جاي دنيا باشه، يه معني ميده و تمام دانشمندان دنيا باهاش موافقن.
ولي نوبل ادبيات که مثلا يه داستاني از آفريقا برنده بشه، براي من تو ايران، ممکنه دو زار هم ارزش نداشته باشه و ازش سر درنيارم!
همينطور نوبل صلح که از دور داد ميزنه صد در صد سياسيه! يعني اين خانوم «شيرين عبادي» که ادعاي مسلموني داره و بعد بي روسري مصاحبه ميکنه، چه گلي به سر صلح جهاني زده؟!
(تورو خدا باز به اين جمله ي روسري گير ندين! دارم منطقي و با استدلال بحث ميکنم)
يعني اين خانوم مبارزترين انسان روي کره ي زمين در سال گذشته بوده؟! کو؟ کدوم مبارزه؟!
از همه ي اينا گذشته، اين جايزه ي صلح نوبل همون جايزه ايه که يه بار به «هنري کسينجر» دادن، يه بار به «کارتر»، يه بار به.... شايد سال ديگه هم به «جورج بوش» يا «شارون» يا ... بدن!!!
بگذريم، از سياست و بحث سياسي متنفرم... شما هم در اين مورد هرچي دوست دارين اين پايين بنويسين. با کمال ميل گوش ميدم و جواب ميدم :)
***
يک منبع موثق ميگفت: به تمام دانشگاههاي کشور ابلاغ شده که از سال آينده کاري به کار پوشش دانشجوها نداشته باشن. يعني دخترا حتي ميتونن با روسري برن دانشگاه!
(قابل توجه پشت کنکوريهاي عزيز! اميدوارم براي دانشجو شدن انگيزه ي خوبي پيدا کرده باشين!)
البته امسال تو دانشگاه (سابق!) من هم چادر ديگه اجباري نيست!
***
يکي ميگفت: آيت الله نميدونم چي (اين اسمش نيست! من اسمش رو فراموش کردم!) که يک منجم و ستاره شناس معروف هم هست، پس از سالها بررسي به اين نتيجه رسيده که عاشوراي واقعي روز بيست و يکم مهر ماه بوده. يعني اون سال که امام حسين(ع) شهيد شدن، بيست و يکم مهر بوده. به همين خاطر ارجح !) آنست که امسال عيد شعبان که با عاشورا (به روايت تاريخ شمسي!) مصادف شده، کمرنگ تر برگزار شود.
حالا نه که خيلي جشن و سرور ميگرفتن هميشه، که امسال کمرنگ باشه! ولي خودمونيم، ميگن تو ظهر عاشورا گرما داشته مردم رو هلاک ميکرده، من هميشه فکر ميکردم که عاشورا چله ي تابستون بوده! ولي حالا معلوم شده که وسط پاييزه! ممکنه تو عراق آخر مهر هم مردم از گرما هلاک بشن! دروغ چرا؟!
پس فهميدين چرا بعضي جاها اعلام کردن که شب نيمه ي شعبان، مراسم احيا دارن؟!
***
مصلي تهران رو ديدين؟ توش جشن گرفته بودن. عجب جايي شده! اون کاشيکاريها، سنگبريها، گچبريها، چراغها و.... شده عين اين مسجدهاي مکه و مدينه...!!!
گفتم جشن، ياد اين مولودي خوانيهاي تو تلويزيون افتادم. اين جشنهاي اسلامي که يه نفر با صداي گرفته که انگار تو لوله بخاري حرف ميزنه، مياد شعرهاي بند تنبوني خودش رو ميخونه و مردم هم کلي کيف ميکنن و دست ميزنن!
فکر کنم هرچي صداي مداح و خواننده گرفته تر، کلفت تر و بدتر باشه، و شعرهاش مزخرفتر باشه، قيمتش و دستمزدش بالاتره!
يکي تعريف ميکرد که به مناسبتي، چند تا از اين مداحهاي معروف، رفته بودن خونه اش، وقتي ميخواستن وضو بگيرن و برن توالت، گوشه ي اتاق يه کوه از اسلحه و تفنگهاي خودشون و باديگاردهاشون درست شده! هرکدوم چندتا تفنگ با خودشون داشتن! ميگفت دستمزدي که بعضي از اينا ميگيرن، براي يک جلسه، ممکنه به ميليون ها تومن برسه! واقعا حلالشون باشه...!!!
***
مثل اينکه همه، مخصوصا آقايون، از خاطره اي که تو نوشته ي قبلي تعريف کرده بودم، خيلي خوششون اومده! ولي اينو يادم رفته بود بگم که، وقتي با ماشين از جلوي اون خانوم رد شديم، طفلي احساس محجبه بودن بهش دست داد و سرش رو پشت در قايم کرد! حالا تصور کنين، از نوک پا تا پايين لبه ي تيشرت، بدون هيچي، بعد موهاشو از نامحرم مخفي ميکنه! بگردم اين حجب و حيا و خجالت رو...!
(با عرض معذرت، برخلاف درخواست عده ي کثيري، نميتونم آدرس ايشون رو بدم!!!)
***
اين هوست (هودر ميگه هوست درسته، نه هاست!) من هم خراب شده بود. يعني بدبخت شرکتش تو آمريکا ورشکسته شد! براي همين يه مدته که لوگوها و عکسها رو نميتونين ببينين. به زودي درست ميشه.
طي يک اقدام ضربتي، تمام لينکهاي کنار رو که به وبلاگهاي تعطيل شده، متروکه، خراب و ... بود رو حذف کردم. اگر کسي دوباره قصد نوشتن کرد و خيلي جدي هم شروع کرد به نوشتن و به من لينک داده بود، لطف کنه بگه تا جبران کنم.
يه جعبه ي کوچيک هم اون بالا سمت چپ گذاشتم. نميدونم دقيقا به چه کاري مياد! ولي جاييه که بعضي وقتا که ميخوام يه خبر مهم بدم و نميشه تو نوشته ها بنويسم، اونجا مينويسم. ممکنه يه هفته عوض نشه، ممکنه روزي سه بار عوض بشه. پس حواستون بهش باشه.
***
يه سايت ديدم، يادم نيست کي بهش لينک داده بود، که نقاشيهاي نقاشهاي معروف دنيا رو، به صورت کلکسيون آنلاين نشون ميده. خيلي جاي جالبيه که همه رو يکجا جمع کرده.
يه سايت هم بود که کارتونهاي معروف دنيا رو مسخره کرده بود و شخصيتهاشون رو به مسخره کشيده بود.
***
ليلايي هم که دنبال مجنونش ميگرده، مي خواست تعطيل کنه و بره دنبال کارش، ولي پشيمون شد! حتما بهش سر بزنين.
يه وبلاگي بود که راستش فراموش کرده بودمش! حالا براي جبران فراموش کاريم اسمشو ميگم تا حتما بهش سر بزنين. خيلي جالب مينويسه و ميتونين چيزاي به دردبخور زيادي توش پيدا کنين. وبلاگ پارس نگاه.
اينم يه وبلاگ خيلي قشنگ ديگه. حتما ببينينش. وبلاگ بازمانده. من که از نوشته هاش خوشم مياد.
خوب. خوش باشين. فعلا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 1:02 PM