::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Monday, November 03, 2003

به خاطر مشکلات کاملا شخصي و به اين دليل که «حالم از خودم به هم مي خوره» و نمي تونم خودم رو تحمل کنم، اينجا تا تاريخ شنبه اول آذر، تعطيله. شايد هم بيشتر...
فقط خواهش ميکنم، اگه تو اين شب و روزها، مخصوصا اگه اهل شبهاي قدر هستين، وقتي به اون بالا Connect شدين، يه Invite هم براي ما بفرستين، شايد اوني که بالاست ما رو هم Join کرد و تو Friend list گذاشت...
لطفا نه ميل بزنين و نه آف بذارين، چون آنلاين نمي شم. فقط کامنت بذارين.
خوش باشين و التماس دعــــا
***
سلام. خيلي تنبل شدم، نه؟! چيکار کنم خوب، تقصير ماه رمضونه! راندمان و کارآييم شده حدود صفر!
گزارش رالي بزرگ مشهد رو هم که بهتون قول داده بودم، تو نوشته ي قبلي (يعني پايين اين نوشته) نوشتم. اگه دلتون خواست بخونين.
***
سه شنبه، سيزدهم آبان هشتاد و دو (روز دانش آموز!)، ساعت شش بعد ازظهر (بعد از افطار!)، پارک کوهسنگي، مقابل شير سنگي (محل تجمع کليه جوادان مشهد!).
نشست ادبي، بي ادبي، جوادي، علافي وبلاگنويسان مشهدي! البته اين اون يکي که گفتم نيست، اين يکي ديگه است. به عنوان جشن تولد جواد بازار! به سِرو (دقت کنين، سِرو درسته، نه صَرف!) به سِرو «سيراب و شيردون»!
خيلي حال ميده، تو کوهسنگي، سيراب شيردون بخوري!!!
***
يک کم توضيح بدم درمورد نوشته هاي دفعه ي پيش:
* جدي جريان عروسي و امضا گرفتن رو نفهميدين؟! فکر کنم فقط ده- پونزده نفر فهميدن من چي گفتم. بابا جان! ايران پروتکل الحاقي رو با حضور سه نفر ديگه بالاي سرش و با کمال ميل(!!!) امضا کرد... فهميدين؟! بايد همه چيز رو کامل براتون توضيح بدم؟!!!
* در مورد گريل هاوس، تا حالا سه تا دختر خانوم آمادگي خودشون رو براي حضور در پيتزا گريل هاوس که دفعه ي پيش گفته بودم، اعلام کردن! مهلت ثبت نام رو تا آخر ماه رمضون تمديد ميکنم تا علاقمندان بيشتري ثبت نام کنن! بعد از اين ماه، يه ميني بوس اجاره ميکنم و همه ي متقاضيان رو با خودم ور ميدارم مي برم اونجا! البته قبلش بگم، من اهل مهمون کردن نيستم ها! هرکسي قبلش سهم خودش رو ميده! پس بشتابيد که تنبلي جايز نيست!
* پرگلک حسابي با من قهره و اينطور که از شواهد بر مياد، چشم ديدن من رو هم نداره! حالا نمي دونم چرا؟! اگه به خاطر اون موضوع قبليه که صد بار معذرت خواستم ازش. ولي باز هم معذرت مي خوام. دوست ندارم کسي رو برنجونم...
«خانوم پرگلک، من، يعني اکسير، در اين مکان نامقدس، با لباس رسمي و به طور خيلي رسمي به خاطر هرچيزي که باعث قهر و رنجش شما شده، معذرت مي خوام.»
***
مراسم افطار آقاي خاتمي رو ديدين؟ باز من زد به سرم... هنوز هم دوستش دارم... من مطمئنم که خاتمي آدم پاکيه... آخه يه نوري داره که هنوز آدم رو به خودش جذب ميکنه... بعد از اينهمه کاري که نکرد(!) هنوز هم دوستش دارم و هنوز هم مي دونم که نذاشتن کارهايي که مي خواست انجام بده رو، انجام بده.
بگذريم، مهمون هاشو ديدن؟ علي انصاريان، عليرضا نيکبخت، محمدرضا گلزار! و... خيلي باحال بود، محمدرضا گلزار کنار خاتمي! تو اون جمعي که داشتيم اين خبر رو تو تلويزيون مي ديديم، بعد از نشون دادن اين مهمونها، چندين نفر تو جمع ما، غش کردن!!! حيف که «سيتا جون من» نبود، وگرنه من هم غش ميکردم!!!
اينم دو تا عکس نصفه و نيمه. راستي اون خانومه مامان سنجده؟!
عکس اول، عکس دوم
***
عکسهاي جديد هديه تهراني رو ديدين؟ ميگن که تو مراسم نامزدي خواهرشه. من دوتا شو ديدم. فکر کنم بيشتر باشه، دارم همه شو جمع مي کنم تا يکدفعه بهتون نشون بدم! فکر مي کنم همون خواهرش که سفالگر ماهريه و تهران درس ميده.
درضمن، فکر نکنم اين کار من اشکالي داشته باشه، چون اين خانوم مي دونه که عکسهاش همه جا پخش ميشه، پس اگه خيلي ناراحته و دلش نمي خواد، مي تونه عکس نگيره يا با يه عکاس مطمئن عکس بگيره. پس خودش هم دلش مي خواد!!!
***
يه مطلب جدي درمورد مجله ي چلچراغ:
اهل خوندن مجله ي مزخرف، درپيت، زرد و ... چلچراغ هستين؟! راستش من يه زماني با يه خانوم روزنامه نگاري که تو يه روزنامه ي معروف مي نوشت، از طريق اينترنت آشنا شده بودم. مثل دو تا دوست، خيلي با هم رفيق شده بوديم و کلي با هم حرف ميزديم. البته تو نت فقط. بعد از مدتي به من گفت قراره يه مجله بزنيم به اسم چلچراغ که من هم توش مي نويسم، بخونش. گفتم باشه.
شماره ي اول و دومش مشهد نيومد. ولي از سومي من همه شو تا الان جمع کردم. بعد ديدم که منصور ضابطيان که قبلا تو گزارش فيلم مي نوشت و بعد از توقيف اون، مدتي ازش خبر نداشتم هم تو چلچراغ مينويسه. گفتم بَه! عاليه. بعد ديدم علي ميرميراني و همزادش يعني ابراهيم رها هم از گزارش فيلم اومدن اونجا. بزرگمهر حسين پور هم از گل آقا اومد. بعد هم امير ژوله از تماشاگران اومد. خلاصه کلي درحال ذوق کردن بودم که يه عده جوون باحال دور هم جمع شدن تا يه مجله باحال بسازن.
مدتي گذشت و ديدم مجله هه بدک نيست، منصور آقاي ضابطيان داشت مي اومد مشهد، بهشون گفتم اگه ممکنه اون دو سه شماره ي چلچراغ رو به اضافه ي دو سه شماره حيات نو که نداشتم، رو هم برام بيارن. ايشون هم لطف کردن و آوردن. خلاصه آرشيوم کامل شد.
حدود بيست شماره گذشت... يهو ديديم نه بابا، به جاي پيشرفت داره پسرفت ميکنه! داره ميشه درحد يه هفته نامه ي زرد و اين رنگين نامه ها، ولي با پز و تيپ روشنفکري و نسل سومي! خيلي داره خودشو به در و ديوار ميزنه تا جاي ايران جوان رو بگيره. به هر کدوم از نويسنده هاش که مي شناختم گفتم، تورو خدا جلوي اين سقوط رو بگيرين. يا گفتن آره حق با توئه، يا گفتن نه، خيلي هم خوبه!
يه نامه ي مفصل نوشتم براي خود مجله که به لطف بعضيها (!) اصلا چاپ نشد!
خلاصه... حالا هم که مي بينين چه مزخرفي شده! در آخرين شاهکاري که به آب دادن، هفته ي پيش يه پرونده ساخته بودن براي شخصي به نام «عبدل اسميت»، که بسيار زياد ازش نوشته بودن و چه چيزهااي که نگفته بودن. ولي تو اين شماره ي آخرش، با کمال پررويي و خونسردي، گفتن که «عبدل اسميت» يک شخصيت خيالي بوده و ما دروغ گفتيم بهتون! مي خواستيم بهتون نشون بديم که رسانه ها چه قدرت زيادي دارن و از اين حرفا!
من، تا حالا، فقط به خاطر کاريکاتور آخرش، کودک فهيم و نوشته هاي دوستام، چلچراغ رو مي خوندم. ولي با اين اهانتي که به خواننده هاشون کردن، ديگه مطلقا نه مي خرمش تا بقيه بخونن و نه خودم مي خونم.
به نظر من اين دروغشون يعني سو استفاده از اعتماد خواننده و مسخره کردنش. با همه ي احترامي که براي دوستام قائلم، ولي بايد بگم که به شخصه، اين کارشون، بدجوري به من برخورد و خيلي زياد عصباني و ناراحت شدم. به بقيه ي خواننده ها هم کار ندارم.
يه ميل هم ميزنم براي همه شون و ميگم که بيان و اينجا رو بخونن.
***
عجب چيز عجيبيه اين روزه گرفتن! نصفه شب، از خواب ناز بيدار ميشي، ميشيني پاي سفره، تا جاييکه جا داره مي خوري، ميري مي خوابي، صبح، در حاليکه معده ات در اوج فعاليته بايد بيدار بشي، بري تو هم فعاليت کني، وسط روز، در اوج خستگي هنوز بايد گشنه بموني، بعد که اشتهات از بين رفت، عصري، بايد تا جاييکه مي توني بخوري تا کمبودهاي بدنت رو جبران کني، بعد ميشي مثل يه بشکه ي متحرک، گيج و منگ، بعد تا حالت مياد سرجاش بايد بري بخوابي و روز از نو، روزي از نو!
ولي امسال من نه مي تونم سحري بخورم نه افطار نه آخر شب. فکر کنم آخر ماه رمضون ده کيلويي کم کرده باشم!
***
ممنون که گفتين مرد مورد نظر دخترهاي امروزي چه خصوصيت هايي بايد داشته باشه. دفعه ي ديگه مي گم که دخترهاي امروزي بايد چه جوري باشن تا پسرها بپسندنشون! حالا يه سوال ديگه:
پسر بايد به دوست دخترش قول ازدواج بده يا نه؟ اينو يکي ازم سوال کرده تا از شماها بپرسم. بنده ي خدا ميگفت: يه دختري ميگه به دوست دخترت قول ازدواج نده، يکي ديگه ميگه اينقدر نگو باهات ازدواج نمي کنم!
اگه جوابشو بدين، ممنون ميشيم.
***
حرف روزه شد، باز هم ازتون تمنا مي کنم که اگه اهل دعا هستين، ما رو فراموش نکنين. مخصوصا مخصوصا مخصوصا اون خانومي که قبلا گفتم. خدا رو شکر حالشون بهتره ولي سر افطار، تو نماز هاتون (راستي نماز مي خونين؟!!!) و موقع سحر ياد ما باشين...
***
لوگوي گوگل رو به خاطر هالوين ديدين:

***
الان خيلي شنگولم! آخه يکي از اينا خريدم. Nokia 3650
جواديه؟ زشته؟ قديميه؟ گنده است؟ اشکال نداره! هرچي هست، فعلا که من عاشقش شدم! در يک کلام: محشره!
دوربين عکاسي، فيلمبرداري، ضبط صدا، قابليت برنامه ريزي، پخش فيلم، قابليت آپديت شدن و اتصال به کامپيوتر، همراه با سي دي Extra، پانزده ماه ضمانت، خدمات مادام العمر، با 16Mb حافظه، داراي سيستم Bluetooth (يکي از جديدترين و بهترين روشهاي تبادل اطلاعات)، با کابل اتصال به کامپيوتر، دويست و هفتاد تومن. اطلاعات کامل.
اگه کسي از اينا داره يا کسي رو ميشناسه که از اينا داره، لطفا به من بگه که يه سوال کوچيک دارم ازش. ممنون.

***
هفته ي پيش، دامپزشک کوچولو يک ساله شد. خيلي خوشحال ميشم که يک وبلاگ به جشن تولدش ميرسه و وسط راه تعطيل نميشه. کادوي من هم بهش، يه قالب ناقابل بود که چون مي خواستم به تولدش برسه، کامل نشده دادم بهش. حالا به زودي درستش ميکنم.
در همون روز تولد، خواهر زينب خانوم هم عروس شد. از اينجا به خودش و خواهرش هم تبريک ميگم و ايشالا که تا آخر عمر، خوش باشن. و يه چيز ديگه: عروس خانوم، مبادا خواهرت رو تنها بذاري، منظورم از نظر روحي نه جسمي ؛)
راستي، وبلاگ نفيسه و زينب و دو سه تاي ديگه رو، من از وقتي به دنيا اومدن تا الان خوندم! يعني حتي يه پست ازشون رو از دست ندادم. جالبه، نه؟!
***
يک کتاب خوندم هفته ي پيش به اسم «دايره المعارف بي نزاکتي» يا «چطور کفر مامان رو در بياريم!» Baby's guide to raising mom. خيلي باحاله. نوشته ي «آر. جي. فيچر»، ترجمه ي «تبسم آتشين». فقط نمي دونم چرا اينقدر گرون بود؟! پنجاه و شش صفحه کاهي در اندازه ي جيبي، نهصد تومن!
اينا رو ازش داشته باشين:
* اگه دم گربه رو بکشي، يه صداي قشنگي از خودش در مياره که نگو!
* اگر دلت براي مورچه ها تنگ شده، شکر بپاش روي فرش!
* وقتي مامان بهت غذا ميده، تف کن. وقتي بابا بهت غذا ميده، بخور و لبخند بزن!
* اگه گفتي کاغذ توالت چند متره؟!
***
فکر کنم همه ي عالم و آدم اين کليپ رو ديدن، ولي لينک دادن بهش جالبه!
***
قبلا تعريف فال «شيخ بهايي» رو شنيده بودم، ولي يه سايت پيدا کردم که ميشه توش اين فال و فال حافظ رو گرفت.
فال شيخ بهايي. اولش خوب روش فال گرفتن رو بخونين.
***
سايتي در مورد مازندران. با تشکر از خانوم ارپه که اينجا رو به من معرفي کردن. آخه من عاشق شمال => مازندران => ساري => و دخترهاي ساري ام!!!
***
حتما سايت تبيان رو همه ميشناسين. ولي به مناسبت ماه رمضون، چيزاي جالبتري توش پيدا ميشه. يه سري بزنين.
***
اين نامه رو که به مسعود بهنود و چند نفر ديگه نوشتن رو خوندين؟ جالبه، حتما بخونين.
***
خوب، اين هم حُسن ختام برنامه: لامسْب روز به روز «خوشگلتر» و «تو دل برو» تر ميشه...!!!

فعلا خوش باشين تا ببينيم بعدا چي ميشه! ؛)
***
فعلا اينجا نظر بدين تا ببينم چيکار شده کامنتها!

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 1:25 PM