::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Saturday, December 13, 2003

سلام. خوبين؟ مي بخشين که اينقدر دير اومدم.
مثلا مهلت داده بودم براي مسابقه. که ماشالاه خيلي هم همه ما رو تحويل گرفتن! يعني همين قدر اکسير ارزش داشت براتون؟ فقط بيست و هشت نفر جواب بدن؟ بقيه هم که الکي کامنت گذاشتن! اشکالي نداره... فهميدم که اکسير همين اندازه براتون مهمه... مثلا مهران از سايت اکسير اومد و شرکت کرد ولي صميمي ترين بچه هاي اکسير نيومدن... عيب نداره...
چند نفر داستان تعريف کرده بودن که باحال بود (مثل Geranaz). چند نفر حرفهاي خيت زده بودن و چند نفر سياسي گفته بودن که جايزه نميگيرن! با تشکر از همه که جواب دادن و وقت گذاشتن.
به نظر من و چند تا از دوستام که ازشون نظر خواستم،
بهترين جواب رو «حکمت خام» داد. اگه کسي دلش خواست ببينه چي گفته بره تو اين آدرس و کامنت raw wisdom رو بخونه. ازش هرچي پرسيدم جايزه چي ميخواد اول تعارف کرد، بعدش هم گفت که هفته ي ديگه کنکور داره، بعدش بهم ميگه. پس وقتي بهم گفت جايزه چي ميخواد، من هم تو اکسير مي نويسم.
ولي جواب خودم براي اين سوال: به نظر من، ايرانيها غير قابل پيش بيني ترين موجودات روي زمين هستن، پس هرگز نميشه حدس زد که اون سه نفر چيکار ميکنن! اين از مسابقه.
***
چند شب پيش، بيخوابي زده بود به سرم. نشستم يه داستان کوتاه نوشتم. تو نوشته ي زيري ميذارمش. اگه دلتون خواست بخونينش.
اگه خوشتون اومد، بگين تا باز هم از اينا براتون بذارم. چون يه عالمه داستان دارم که چاپ شده و نشده، بايگاني کردمشون. اگه بدونم کسي دوست داره بخونه اونا رو، همينجا چاپشون ميکنم!
اين داستان رو هم، با تمام وجود تقديم ميکنم به غزل...
***
من تقريبا پارسال از طريق اکسير يه دوست پيدا کرده بودم تو تهران. اون هم وبلاگ داشت. خيلي با هم رفيق بوديم. تلفني هم چند بار با هم حرف زديم. يه بار هم اومد مشهد که چون موبايلش در دسترس نبود، نتونستم پيداش کنم و بدون اينکه هم رو ببينيم، برگشت تهران. تو قالبش کمکش کردم، براش کامنت درست کردم... اونقدر به من اطمينان داشت که پسوردهاشو به من داده بود... خلاصه، تا اينکه چهار ماه پيش، تو وبلاگش نوشت:
«هر چی فکر کردم بلکه جملات زيبايی رو بتونم ترکیب کنم و بنويسم عاجزم، حداقل امشب عاجزم! پس به همين بسنده ميکنم:
شايد با سفری ديگر در دنيا، پروازی ديگر در آسمان و يا شنايی ديگر در اقيانوسها، همسفرتان گردم.»
ميل زدم و پرسيدم اينا يعني چي؟ ولي جواب نداد. دو بار هم دوستاش برام ميل زدن ولي منظورشون رو نفهميدم. آنلاين هم نمي شد. تا اينکه پريشب ديدم چراغش روشن شد، هم خوشحال شدم و هم شوکه شدم. پرسيدم برگشتي و کجا بودي و .... ولي ديدم خواهرشه...
اون دوستم بابک بود و اسم وبلاگش، ماندگار بود.
ميگم بود... چون بابک ديگه الان نيست... بابک رفت... بي خداحافظي از دوستاش، رفت سفر... رفت سفري که ديگه برگشتي نداره... روحش شاد...
براي شادي روح بزرگش و دلداري خانواده اش که اينجا رو ميخونن، اگه مسلمون هستين، يه فاتحه بخونين و اگه نيستين، دعا کنين.
اون شب فهميدم که دلم خيلي براش تنگ شده...
***
«من واکسن نمي زنم، تو هم لازم نيست بزني!» اين حرف يه بچه ي بد بود، ها!
يه کلينيک جاي خونه مون هست که بالاش مطب دکترهاست و پايينش مرکز بهداشت. بالا يه خانوم پرستار مهربون و ناز(!) داره که متاسفانه تا حالا سعادت نداشتم که من رو آمپول بزنه! در عوض پايين، يه آقاي سبيل کلفتي هست که واکسن ميزنه!
تصميم گرفتم برم واکسن رو از آقاهه بگيرم بدم خانوم پرستاره بهم بزنه! تازه... اگه روم بشه، بهش ميگم که به پام بزنه!!! (حکم اعدامم، همين الان توسط غزل خانوم امضا شد...!)
ولي بي شوخي، همه برن بزنن! ميگن خيلي خوبه! براي بعدها هم خوبه!
***
سيتا هم تموم شد. چون قول دادم ديگه ازش حرف نزنم، فقط اين دو تا لينک که آهنگهاي اول و آخرش هستن رو از عنکبوت سياه کش رفتم! آهنگ اولش. آهنگ آخرش.
اين هم عکسش... ماشالاه...

***
مسابقه ي وبلاگها هم داره برگزار ميشه. ولي چون من با اصل اين قضيه مخالفم، در نتيجه نه شرکت کردم، نه بهش لينک ميدم!
يعني چي؟ آدم خصوصي ترين چيزش، يعني وبلاگش رو تو مسابقه شرکت بده؟ ميخوام صد سال سياه نه برنده بشم، نه کسي بهم راي بده! ولي جريان وبلاگهاي عمومي و تخصصي فرق ميکنه. هرچند، از حالا نحوه ي داوري و راي گيري و برنده ها هم معلومن!!!
***
يه تشکر به ترنم بارون و خواهرش بدهکارم. يه عالمه عکس «جودي ابوت» برام فرستادن. خيلي ممنون. ايشالا بتونم جبران کنم.
***
ديروز براي اولين بار برگه ي جريمه هاي جديد رو ديدم. يه بدبخت، بدون «کارت پارک»، کنار خيابون پارک کرده بود و پونزده هزار تومن ناقابل، جريمه شده بود! خدا قسمت نکنه. خيلي سوزش آوره! من فقط از سه چيز ميترسم که جريمه بشم: پارک ممنوع، ورود ممنوع و چراغ قرمز. بقيه ي مسايل رو فوت آبم!
***
بالاخره پرسپوليس جونش در رفت و برد! داره کم کم جوري ميشه که آدم خجالت بکشه بگه من قرمزم! ولي عمرا اگه من دست از پرسپوليس بردارم. عشق من بوده و خواهد بود.
***
اولين برف مشهد هم باريد. ولي زود تموم شد و يخبندونش موند. هميشه همين طوره. همه جاي ايران مثل آدم برف مياد، نوبت مشهد که ميشه، يه مثقال برف مي باره، در عوض يه ماه از بس يخبندونه، نميشه تو خيابون راه بري! الان مشهد خيلي زياد سرده. من با لباس اسکيموها نشستم و وبلاگ مينويسم!
آرزوي يه برف درست و حسابي به دلم مونده... از اونا که بري تو حياط، مثل بچه ها ساعتها برف بازي کني. بعد درحاليکه همه جاي بدنت از سرما بي حس شده، به زور بيارنت تو خونه، به زور بگن لباسوت رو عوض کن و بدو کنار بخاري. بعد يه چاي داغ بريزن برات. چون کمکم داره يخات باز ميشه، نوک دماغت، گونه هات و دستات مورمور ميشه، استکان چاي رو بگيري و با لذت داغيش رو با دستات حس کني. بعد بوي شلغمي که بالاي بخاري داره مي جوشه، مستت کنه، يه بشقاب برداري، دو تا شلغم بذاري توش، حسابي نمک بريزي روش و بخوري. بعد بشيني کنار پنجره و آدم برفي منگولي(!) که ساختي رو با لذت تماشا کني....
آخيــــش... دلم براي بچگي هام تنگ شد...
***
يه چيزي بگم کف کنين! بالاخره رفتم پيش يه خانوم دکتر درست و حسابي! (خداييش عجب خانوم دکتر ماهي بود! از همه نظر!) براي موهام. آزمايش داد. وقتي نتيجه اش رو ديد، گفت سرت قارچ داره. فکر کنم گفت با قارچهاي سرت ميشه دوتا يا سه تا پيتزاي قارچ مخصوص درست کرد، يادم نيست گفت چندتا!
خلاصه دارو و شامپو داد. حالا علاوه براينکه ديگه موهام نميريزه، اونايي هم که ريختن، دارن سبز ميشن! (اين وسط غزل خانوم از همه بيشتر خوشحال شد!)
بعد رفتم تو فکر که سر من از کجا قارچ گرفته؟ يهو يادم اومد اين چندين و چند سالي(!) که ميرفتم دانشگاه، چون يه شهر ديگه بود، هفته اي دو بار با اتوبوس بايد ميرفتم و برميگشتم. تو اتوبوس هم چون بيکار بوديم و براي اينکه وقت زود بگذره، مي خوابيديم. چون تو راه هم روستاهاي زيادي بود، به جز دانشجوها، دهاتي ها هم سوار ميشدن. بعضي از اينا، گاو و گوسفند و مرغ و خروسهاشون رو هم مياوردن تو اتوبوس! در نتيجه وقتي گوسفنده خوابش ميگرفت، صاحبش اونو ميذاشت رو همون صندلي اي که ما هم ميخوابيديم! بالاخره به اين نتيجه رسيدم که سر من و همه ي دوستام که داره موهاشون ميريزه، از تو همين اتوبوسهاي کثافت قارچ گرفته.
ما از اين انشا نتيجه مي گيريم که تو اتوبوس يا نخوابيم يا سرمون رو روي يه چيز تميز بذاريم!
***
بدون شرح:
يکي از آشناها، نمازهاشو ميره تو مسجد محله شون ميخونه. ميگفت چند روز ديديم حاج آقاي امام جماعت نيومد. رفتيم خونه اش که بپرسيم کجاست؟ گفت يا ماهي پنجاه هزار تومن بهم ميدين تا بيام مسجد، يا ديگه نميام!!!
***
توصيه ي بهداشتي:
لطفا براي حفظ نظافت فردي و اجتماعي، بچه ي خود را درون سطل آشغال مخصوص ليوانهاي يکبار مصرف آبميوه فروشي، جيش کنيد!
عکس زير واقعيه. مکان: ميدان شهداي مشهد!

***
دو هفته پيش، اندوه بيکران هم يکساله شد. وقت نکرده بودم اينجا بهش تبريک بگم. حالا با تاخير تبريک ميگم! ايشالا سال ديگه هم تولدش رو جشن بگيري.
***
يه وبلاگ پيدا کردم، يعني اون اکسير رو پيدا کرده، به اسم طلوع نو. يه مطلب نوشته درمورد مهرانه. طولانيه ولي جالبه. حتما بهش سر بزنين.
***
سايت آقاي ابطحي رييس دفتر قبلي و معاون پارلماني فعلي آقاي خاتمي رو ديدين؟ همه جا براش تبليغ کردن. من هم رفتم ببينم چيه. خيلي باحاله. حتما ببينين. مخصوصا وبلاگش! اين يک نمونه رو بخونين: جريان سوسکي که تو يه ديدار مهم از جلوي آقاي خاتمي رد شده!
***
خانوم دکتر يه لينک آموزش رقص باحال بهم داده! من که کلي ازش رقص ياد گرفتم! شما هم امتحان کنين.
***
بالاخره يه سايت آموزش وبلاگ سازي پيدا کردم. خيلي مختصر و مفيد آموزش داده. قابل توجه اونايي که ميخوان تازه شروع کنن به وبلاگنويسي.
***
اين هم يه سايت همه فن حريف! يعني همه چيز داره. جالب و به دردبخوره. حتما ببينين.
***
يه آقا يا خانومي هست که با اسمهاي مختلف، تو کامنتهاي اينجا چيزي مينويسه. فارسي و ترکي و انگليسي و.... از اينجا بهش ميگم: دوست عزيز، اينجا يه وبلاگ شخصيه، نه محل تبليغ و ابراز عقيده ي شما. با عرض معذرت تمام کامنتهاي شما پاک شده و IP تون هم Block شده. يعني ديگه نميتوني کامنت بذاري. اگه يه بار ديگه تکرار بشه، IP تون و تمام مشخصاتي که ازتون فهميدم رو ميگم.
***
ديگه همينا... خوش باشين. التماس دعا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 12:23 PM