::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Saturday, December 27, 2003

من نمي دانم
و همين سخت مرا مي آزارد
که چرا انسان، اين دانا
اين پيغمبر
در تکاپوهايش
چيزي از معجزه آن سوتر
ره نبرده است به اعجاز محبت
چه دليلي دارد؟
«فريدون مشيري»
***
تو خواب عميق نزديک سحر، اول صداي همهمه ي سنگ و آجر و آهن، نيمه بيدارت ميکنه، بلافاصله بعدش، تکونهاي شديد اجيرت ميکنه. فقط فرصت داري صدا بزني: «مامان، بابا، داداش، آبجي، بچه ها...»
بعد صداي آوار نمي ذاره صداي ديگه اي به گوش کسي برسه.
حالا که آوار تموم شده، غبار و خاک مي شينه و دود بلند ميشه. گرد مرگ روي شهر پاشيدن. همه ي صداها خفه شدن، سکوت علامت مرگه. نشانه ي عذابه، دليل قهر خداست...
حالا فقط صداي ناله و فرياد و گريه شنيده ميشه.
صداي دستهاي خوني دخترکي که داره تيکه هاي سيمان رو از روي سر و سينه ي پدر و مادرش برمي داره و با همون دستهاي نازک خوني و خاکي، اشک چشمهاش رو پاک مي کنه.
لالايي مادري که بچه ي شيرخوار مرده اش رو مي خوابونه.
صداي گريه ي مردي که تا حالا کسي اشکش رو نديده بود ولي حالا از شدت فرياد و فغان، براي پسرش که فردا جشن فارغ التحصيلي اش بود، صداش کرفته.
صداي آواز محلي غم انگيز مادربزرگي که از روستا براي زايمان نوه اش اومده بود تا اولين نتيجه اش رو ببينه و حالا داره بالاي سر اون نوه، باهاش خداحافظي ميکنه.

واي خدا... چيکار کردي؟ چيکار مي کني؟... ما چيکار کنيم؟

چطور مي تونم خودم رو راضي کنم که بشينم و شب تا صبح تو اينترنت بچرخم و فايل بگيرم و چت کنم، ولي يه دختر يا پسر کوچولو که ديگه کسي رو تو اين دنيا نداره، از سرما بميره؟
چطور مي تونم بشينم پاي کامپيوتر ولي بدونم که الان، مادر و پدري منتظرن تا يک واحد خون به بچه اشون تزريق بشه، تا نميره.
چطور مي تونم بشينم پاي سفره و هرچي دلم مي خواد بخورم، در صورتيکه مي دونم الان يه بسته بيسکويت يا يه شيشه آب مي تونه جون يک نفر رو نجات بده.
چطور خوابم ميبره وقتي مي دونم خانواده اي که تا ديشب هرکس توي تختخواب خودش مي خوابيده، الان بايد جلوي خرابه هاي خونه اش، روي خاک و بدون زيرانداز بخوابه...

مگه ما ايراني نيستيم؟ مگه ادعاي مرام و معرفتمون گوش دنيا رو کر نکرده؟ مگه رستم و پورياي ولي و تختي و فردين و... محبوبترين چهره هاي ما نيستن؟
اگه هنوز يه قطره انسانيت تو رگهام مونده باشه، اگه هنوز جرات دارم که به خودم بگم «آدم»، اگه هنوز معني کلمه ي «محبت» رو مي دونم...

حداقل پول ده ساعت اينترنتم رو ميدم تا اسمم رو تو تاريخ بنويسم. اين کتاب تاريخ رو هيچ کس ديگه نمي خونه، ولي پس فردا که خودم يادم بياد، همون غرور و افتخارش برام بسه.

هرکس که سايت، وبلاگ، گروه، انجمن و هر جمع اينترنتي داره، اگه دلش خواست اين خبر رو بذاره توش.
بياين تا نشون بديم که اينترنت کارهاي ديگه اي هم مي کنه.

حداقل پول ده ساعت اينترنت رو ميديم تا به زلزله زده هاي بم کمک کنيم.
***
سايت خبرگزاري وبلاگشهر، جارچي، هم خيلي خوب خبرهاي اين فاجعه رو پوشش داده. حتما بخونين.
***
اين هم آدرس يه قرار وبلاگي براي تهرانيها براي کمک به زلزله زده ها:
يکشنبه ۷/۱۰/۸۲ راس ساعت ۱۶ ، پارک نظامی گنجوی

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 9:56 AM