::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Wednesday, January 28, 2004

سلام. خوبين؟
اول، فکر ميکنم کامنت هنوز خراب باشه. ولي بعضيها مي تونن بنويسن، بعضيها نمي تونن! به هرحال بايد اعتراف کنم که، خيلي دوست دارم کامنت هاتون رو بخونم. پس سعي کنين برام بنويسين.
دوم، بعضيها ميگن تازگيها مذهبي شدي. راست ميگن. تاثير زلزله است. باور کنين يه خورده به خودم اومدم. ولي چشم، سعي ميکنم متعادلتر بنويسم.
سوم، «روز عرفه» نزديکه. اونايي که اعتقاد دارن، مي دونن که چه روز بزرگيه. مخصوصا دعاي عصرش. به هرحال، اگه اهلش هستين، وسط دعاش، ياد ما هم باشين. خيلي به دعا احتياج داريم... نماز «عيد قربان» هم فراموش نشه.
چهارم، همکار براي «مش لوگو» پيدا شد. ممنون از همه که گفتن آماده هستن. به زودي هم راه ميافته، فعلا در دست تعميره!
***
بچه هاي تو ايران، نقطه چين رو ديدين؟ نگفتم «مهران مديري» هم گند ميزنه؟! واقعا فاتحه ي محبوبيت و تجربه و کارهاي قبليش رو با مسخره کردن نماينده ها، خوند!
حالا دلم از اين خوشه که با آوردن «رضا شفيع جم»، نقش خودش کمرنگ ميشه. تو «پاورچين»، «جواد رضويان» رو آورد، ديد رضويان کار رو از دستش درآورد. ايندفعه نمي خواست کس ديگه رو بياره تا همه ي سريال، رو سر خودش بچرخه. ولي نتونست. صداي مردم دراومد، مجبور شد شفيع جم رو بياره، اون هم که يه هنرمند واقعيه، کم کم سررشته ي کار رو از مديري ميگيره. بشينين و منتظر بمونين.
***
از يه طرف از «وحيد هاشميان» خوشم اومد که اينقدر کلاس گذاشت و نيومد تيم ملي، از يه طرف ميگم نبايد به تيم ملي پشت ميکرد. هرچه قدر هم اذيتش بکنن، به خاطر مردم و ايران بايد مي اومد. حيف شد. حالا باز «علي دايي» و «پيرواني» و «استيلي» و بقيه ي پيرمردا و از کار افتاده ها، بايد تيم رو نجات بدن!
***
اگه گفتين تو جريان بم، به جز «بقيه»! ديگه کي سود کرد؟ کارخونه هاي آبمعدني! همون روزهاي اول، تو مشهد يه شيشه هم آبمعدني گير نمي اومد. فکر کنم کار به جايي رسيد که کارگرهاي کارخونه، شيشه خاليها رو مي بردن خونه و از شير خونه شون آب ميکردن و مي آوردن کارخونه!
ولي يه چيز جالب رو شنيدين؟ البته فقط يک بار تو خبر گفت و ديگه نگفت. بر اثر زلزله و خراب شدن ديوارهاي ارگ بم، از بين ديوارها، مقدار خيلي زيادي اشيا عتيقه، مجسمه، سفالينه و لابد طلا و جواهر پيدا شد! فکرشو بکنين که چه غوغايي شده اونجا سر دزدين اونا!
دفعه پيش پرسيدم که کي لينک معتبر از کمکهاي مالي خارجي داره، توس تايمز لطف کرد و يه لينک بهم داد. خبر از روزنامه ي همشهري. ممنون از توس تايمز.
***
دو تا خاطره از معجزات «دکتر علي اکبري» که خودم با چشم خودم ديدم:
چند سال پيش که اين آقاي دکتر خيلي سر و صدا راه انداخته بود، ما هم تحت تاثيرش قرار گرفتيم. تا جاييکه پاي ماهواره مي نشستيم و ازش انرژي ميگرفتيم!
يکي از آشناهامون، افسردگي ضعيفي داشت. زنش با هزار بدبختي از علي اکبري وقت گرفت و يه ويزيت کلان هم داد بهش تا اين بنده خدا رو درمان کنه. بعد از معالجه که اومد مشهد و رفتيم ملاقاتش، بيچاره مريضيش از افسردگي خفيف، تبديل به روانپريشي شده بود! مثل خلها تو رختخواب دراز مي کشيد و به در و ديوار نگاه ميکرد!
يکي ديگه از فاميلهامون هم تومور مغزي داشت. دکترا گفتن شش ماه ديگه زنده مي مونه و مي تونين ببرينش انگليس معالجه بشه. اينا هم گول تبليغات دکتر علي اکبري رو خوردن و با چه مبلغ زيادي ويزيت، بردنش تهران. انرژي درماني همان و يه ماه بعد... خدا بيامرزه اون بنده خدا رو! اگه انرژي نمي گرفت لااقل شش ماه زنده مي موند!
اينا رو خودم با چشماي خودم ديدم! حالا آقاي دکتر تو مشهد داره آب خنک مي خوره و معلوم شده که آخرين مدرک تحصيليشون هم ديپلمه!
واقعا هرچي سرمون بياد، حقمونه...
***
تولد تن تن هم گذشت. من بچگي عاشق تن تن بودم، به کسي نگين، هنوز هم هستم! اگه کسي خواست بهم کادوي تولد بده، يا به هر مناسبتي کادو بده، لطفا «سري کامل کتابهاي تن تن» رو برام بخره! چون سري من کامل نيست و داغون شده و خودم هم زورم مياد براشون پول بدم! پيشاپيش ممنون!
***
ديدين اين فوتباليسته چه راحت مرد؟ خدا بيامرزش. با اينکه خيلي ناراحت شدم ولي اينقدر دلم خواست که من هم مثل اون بميرم. هم مرگش تميز بود، هم راحت...
خيلي از مرگ کثيف بدم مياد. مثلا تصادف کنم و هر تيکه از بدنم رو از يه سر دنيا جمع کنن! ولي به خاطر اطرافيانم هم دلم نمي خواد راحت بميرم.
دوست دارم مريض بشم، مدت زيادي تو رختخواب باشم، اينقدر بدحال بشم تا اطرافيان با زبون خودشون مرگم رو بخوان. اينجوري وقتي بميرم، ديگه کسي برام غصه نمي خوره و من هم از ناراحتي ديگران، ناراحت نميشم...
***
- الو؟ سلام
+ سلام عمو پورنگ...
- خوبي پسرم؟
+ مرسي عمو پورنگ...
- اسمت چيه؟ چند سالته؟
+ کامران. هفت سالمه عمو پورنگ...
- باريکلا به تو پسر گل. خوب عزيزم قبل از اينکه بري تو مسابقه يه سوال ازت مي پرسم. باشه؟
+ باشه عمو پورنگ...
- اگه گفتي دختر عموت چيکاره ات ميشه؟
+ ... (داره فکر ميکنه) ... نامزدم ميشه عمو پورنگ...
- ... (چشماي عمو پورنگ الان ميافته رو تريبون جلوش!) ... چرا اينو گفتي؟! يعني چي؟!
+ آخه بابام ميگه عقد دختر عمو و پسر عمو تو آسمونا بسته شده، عمو پورنگ...
(تو گوشي يه چيزايي ميگن که عمو پورنگ رنگ وارنگ ميشه!)
- خوب بريم تو مسابقه...
* تقديم به عمو پورنگ و باباي فاطمه، که يه حال اساسي به بنده دادن. ممنون. باز هم خدمت ميرسيم!
***
به نظر من مزخرفترين آدرس و اسم دومين، اينه: www.iri-psy-couns.com
سازمان نظام روانشناسي و مشاوره ي جمهوري اسلامي ايران!
تازه، از طراحي صفحه هاش نگو که انگار به پسر يازده ساله ي آقاي مدير کل گفتن يه دومين ثبت کن و بعد هم طراحيش کن! صد رحمت به قالب بعضي وبلاگهاي تازه کار!
***
چند تا هم لينک بديم و رفع زحمت کنيم. حوصله ي بيشتر نوشتن ندارم...
* يه دوست خوب باز برام اين لينک رو فرستاده، يه عکس از تحصن که شما بايد براش زيرنويس بنويسين.
* يکي ازم عکس از مشهد خواسته بود ولي من فراموش کرده بودم. اينم چند تا عکس خوب از مشهد.
* دو تا نقشه ي ايران گير آوردم. جالب هستن. نقشه ي اول. نقشه دوم.
* تبليغ سازمان بهينه سازي مصرف سوخت رو مي بينين؟ توش خواهش ميکنه باهاش تماس بگيريم و آدرس سايتش رو ميده! فکر مي کنين چند تا ويزيتور داره روزي؟ هشتصد تا! دو برابر و نيم اکسير! خوبه اينقدر تو تلويزيون آدرس ميده، وگرنه چند تا داشت؟!
* يه سايت عجيب پيدا کردم، ديدم نوشته گوگل فارسي! ولي اسم دومينش جالبه: www.gogole.com
* اين هم آخرين عکسهاي گرفته شده از سطح مريخ.
***
يادش به خير... زمان دوره ي دوم انتخابات خاتمي، من تو ستاد مسوول امور مالي بودم. يعني کمکهاي نقدي مردم رو جمع ميکردم. بعد ديدن خوب پول جمع ميکنم پخش اين کلاهها رو هم سپردن دست من! گفتن هرکي کلاه خواست، يه صندوق بذار تا هرچي پول دلش خواست بندازه توش و بهش کلاه بده.
روز اول چهل هزار تومن پول جمع کردم که دو دستي دادم به يکي از مسولين و اون هم يه دستي گذاشت تو جيبش! فرداش معلوم شد که هرچي پول در مياريم بايد خرج تنخواه ستاد بشه، ولي اون چل تومن رفت که رفت...

هيچي ديگه. گشنمه! خوش باشين. التماس دعا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 11:54 AM