::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Saturday, January 03, 2004

سلام.
تولد سرور و آقامون، که خدا نکنه يه لحظه نظر لطفشون رو از ما بگيرن، حضرت امام رضا (عليه السلام) رو به هرکسي که به ايشون ارادت داره، تبريک ميگم. ايشالا که يه عيدي خوب و عالي ازشون بگيريم.
اونايي که تو اين روزا دلتون مشهده، نايب الزياره همه تون هستيم. خيالتون راحت باشه.
***
هفته ي پيش سه تا شوک به من وارد شد.
اول که اون زلزله ي لعنتي بود که همه ي روح و روانم رو به هم ريخت.
دوميش معجزه اي بود که مردم ايران و جهان کردن. يادتونه تو جواب اون مسابقه گفته بودم مردم ايران غير قابل پيش بيني ترين موجودات روي زمين هستن؟ ديدين چه کردن؟ سرعت و قدرت عمل مردم به اندازه اي بود که حکومت و دولت رو سه روز زمينگير کرد. ديدين تا سه روز سران مملکتي چه جور بهت زده بودن و مونده بودن چيکار کنن؟ بعد از سه روز به خودشون اومدن و سررشته ي کار رو گرفتن دستشون.
به نظر من جريان کمک به بم، مثل جريان راي به خاتمي بود که هيچ کس باور نمي کرد چي به چيه؟!
از يه طرف زلزله من رو به گريه مي انداخت، از يه طرف کاري که مردم ايران کردن...
کاش مسوولين قدر اين مردم رو بدونن... کاش احترام اين مردم رو نگاه دارن و به دادشون برسن... يعني فکر ميکنين آمريکا يا هر کشور ديگه اي ميتونه اين قدرت انسانيت رو از مردم ايران بگيره...
کاش با اين زلزله، يه زلزله هم تو دل حکومتيها بيافته و بفهمن که چه مردم نازنيني دارن...
سومين شوک هفته ي پيش هم کاري بود که برو بچه هاي وبلاگي و غير وبلاگي مشهد براي عيادت از زلزله زده ها کردن.
اصلا فکر نمي کردم که اينقدر استقبال کنن بچه ها... به خدا من کم آوردم جلو همه تون... دم همه تون گرم، مخلص همه تون هستم...
خيلي خيلي ممنون از همه که اومدن و معذرت مي خوام اگه برنامه ريزي درستي نشده بود و باعث کدورت تک و توکي شد.
بچه وبلاگنويسها، وبلاگخونها، بچه هاي دانشگاه آزاد، دانشگاه سجاد، بچه مدرسه ايها، مسوولين بيمارستان امام رضا (ع) و همه ي اونايي که زحمت کشيدن و قدم رنجه کردن و به دعوت ما گوش دادن و اومدن عيادت زلزله زده ها... خودم کوچيک همه تون هستم...
ديگه کار از گريه و زاري گذشته. فقط الان بايد به فکر دوباره ساختن بم باشيم. دفعه ي ديگه گزارش عيادت وبلاگيها از حادثه ديده ها رو با يک کم حرفهاي دلم از بم مي نويسم.
***
اين متن رو براي تولد حضرت عيسي (ع) نوشته بودم که نشد بذارم تو اکسير. حالا به مناسبت سال جديد ميلادي، اين نوشته رو به همه تقديم ميکنم:
***
با جريان تولد حضرت عيسي (ع) که آشنا هستين و تقريبا هيچ اختلافي بين مسيحي ها و مسلمونها تو اين قضيه نيست. ولي جريان شهادت يا عروج ايشون، چند روايت داره که براي من عجيب بود.
به همين خاطر رفتم ترجمه ي انجيل رو گير آوردم و با نشستم با قران تطبيق دادم.
چهار روايت از سرگذشت عيسي مسيح هست که در چهار انجيل نوشته شده. البته تعداد زيادي انجيل وجود داره که فقط اين چهار نويسنده مورد تاييد اکثريت هستن:
۱- روايت متي (متا). متي يکي از باجگيرهاي امپراتوري روم بود که از قوم بني اسراييل باج مي گرفت. ولي وقتي با عيسي روبرو شد، توبه کرد و يکي از دوازده شاگرد مقرب وي شد. چند سال بعد از عروج عيسي اين انجيل نوشته شد. «موعظه ي سر کوه» که از معروفترين خطابه هاي تاريخ است در اين انجيل نوشته شده. موضوع اصلي اين انجيل شناساندن معني واقعي ملکوت خدا به مردم است.
۲- روايت مَرقُس. در زمان حضور عيسي، مرقس نوجواني بود که با پطرس يکي از دوازده شاگرد عيسي آشنا شد و يکي از مريدان حضرت شد. ايثار و دلسوزي عيسي در اين انجيل بيشتر آمده است.
۳- روايت لوقا. لوقا پزشک و تاريخ نويسي بود که با پولس (از ياران عيسي) همسفر ميشد و پيام مسيح را به مردم ميرساند. از اين لحاظ انجيل لوقا از نظر تاريخي دقيقتر است. محبت عيسي به مردم و گناهکاران در اين انجيل بيشتر توصيف شده.
۴- روايت يوحنا. يوحنا يکي ديگر از شاگردان مسيح بود که بيش از ديگران با وي بود. در اين انجيل عيسي و خصوصياتش بهتر توصيف شده.

دوازده شاگرد عيسي چه کساني بودن؟
شمعون (پطرس)، اندرياس (برادر پطرس)، يعقوب (پسر زبدي)، يوحنا (برادر يعقوب)، فيليپ، برتولما، توما، متي، يعقوب (پسر حلفي)، تدي، شمعون (عضو حزب فداييان) و يهودا اسخريوطي.
اين دوازده نفر مقربترين شاگردان و پيغام رسانهاي عيسي به نقاط دور و نزديک بودن.

نظر مسيحيان درمورد وفات عيسي:
عيسي در پايان يکي از موعظه هاي خود گفت: «دو روز ديگر عيد پِسَح خواهد بود، در اين روز مرا دستگير کرده و بر صليب خواهند کشيد.» در همين وقت روحانيون و بزرگان قوم به اين نتيجه رسيدند که با چه حيله اي عيسي را دستگير کرده و بکشند. ولي تصميم گرفتند که در روز عيد اين کار را انجام ندهند تا آشوب راه نيافتد.
روز اول عيد عيسي به شاگردانش گفت تا شام مخصوص عيد را در خانه ي فردي با اين مشخصات که در شهر است خواهيم خورد.
شب هنگام شام عيسي به شاگردان خود گفت: « يکي از شما به من خيانت خواهد کرد.» اين سخن باعث ناراحتي و تعجب شاگردان شد. عيسي گفت آنکه اول دستش را به سوي بشقاب دراز کند به من خيانت خواهد کرد. يهودا پرسيد «استاد من خواهم بود؟» عيسي گفت «آري». (شام آخر)
بعد از شام عيسي با پطرس و يعقوب و يوحنا به کوه زيتون رفت و مناجات کرد. بعد از مناجات يهودا با عده اي مسلح به سوي عيسي آمد. به همراهان خود گفت که هرکس را من ببوسم، او عيسي خواهد بود. سپس مستقيم به سوي عيسي رفت و گفت «سلام استاد» و او را بوسيد. عيسي گفت «دوست من کار خود را زودتر انجام بده» و آن عده عيسي را دستگير کردند. (بوسه ي يهودا)
بعد از يک محاکمه ي صوري و ظاهري، بزرگان و کاهنان يهود عيسي را کافر شناختند و حکم مرگش را امضا کردند. ولي تصميم گرفتند تا عيسي را به دست مقامات رومي از بين ببرند. او را به دست پيلاطوس فرماندار رومي سپردند. وي در گناهکار بودن عيسي شک داشت. پيلاطوس رسم داشت تا در روز عيد پسح يک زنداني مشهور را آزاد کند. از مردم پرسيد «آيا مي خواهيد عيسي را آزاد کنم يا باراباس را؟» (باراباس يکي از شورشگران عليه روميها). مردم به تحريک کاهنان خواستار اعدام عيسي و آزادي باراباس شدند. ولي پيلاطوس از ترس شورش مردم و اينکه ميدانست عيسي گناهکار نيست، اعدام را به دست مردم سپرد و خود را از خون عيسي مبري ساخت.
سربازان و مردم عيسي را شلاق زنان به پاي صليب بردند و لباسهايش را بين خود تقسيم کرده و او را به صليب کشيدند. نزديک ساعت سه، عيسي فرياد زد: «ايلي، ايلي، لما سبقتني» يعني «خداي من، خداي من، چرا مرا تنها گذاشتي؟» آنگاه عيسي ناله ي ديگري زد و جان باخت.
در آن لحظه پرده ي خانه ي خدا شکافت و زمين لرزيد و قبرها باز شد و مقربين خدا که مرده بودند زنده شدند و از قبرها بيرون آمدند و به اورشليم رفتند تا عيسي را ببينند.
عده اي از زنان پيرو عيسي مريم مادر عيسي، مريم مجدليه (فاحشه اي که با معجزه ي عيسي توبه کرد و ايمان آورد) مريم مادر يعقوب و يوسف، و مادر يعقوب و يوحنا نيز شاهد اين صحنه ها بودند.
غروب، مرد ثروتمندي به نام يوسف جسد عيسي را به پايين آورد و در قبر مخصوص خود که از سنگ ساخته بود دفن کرد. فردا صبح که شنبه بود کاهنان از ترس زنده شدن عيسي که قولش را داده بود بعد از سه روز زنده خواهد شد، در قبر را مهر کردند و نگهبان گذاشتند تا کسي نزديک نشود.
يکشنبه صبح زود مريم مجدليه و مريم ديگر به سر قبر رفتند و در آنرا باز و شخصي را با لباس سفيد و نوراني درون قبر ديدند. فرشته را شناختند و او به زنان گفت که عيسي زنده شده و از اينجا رفته است.
ايشان خوشحال از قبر خارج شده تا خبر را به ياران مسيح بدهند که در راه با عيسي روبرو شدند و بعد از اينکه ترسشان از بين رفت، عيسي به ايشان گفت تا به جليل بروند و يارانش او را در انجا ببينند.
در اين هنگام نگهبانهاي قبر به هوش آمدند و جريان را براي بزرگان تعريف کردند. کاهنان به ايشان رشوه دادند تا حقيقت را از مردم مخفي کنند و بگويند هنگامي که ما خواب بوديم، شاگردان عيسي جسد او را دزديدند. هنوز يهوديان بر اين باورند.
يهودا که پس از خيانت به عيسي پشيمان شده بود، به روايتي خود را کشت و به روايت ديگر فرار کرد. يازده شاگرد ديگر به جليل آمدند و عيسي را ديدند و از وي دستور گرفتند تا دينش را در زمين ترويج دهند. عيسي گفت: «مطمئن باشيد هرجا که برويد، حتي دورترين نقطه ي دنيا باشد، من هميشه همراه شما هستم.» و عيسي عروج کرد.

روايت قرآن درمورد وفات عيسي:
هنگاميکه يهودا عيسي را به نگهبانان معرفي کرد، وي را دستگير کردند و در اتاقي زنداني کردند. ولي خواست خدا بر اين بود تا عيسي نجات يابد. يهودا براي شناسايي عيسي وارد اتاق شد، خدا عيسي را به سوي خود برد و يهودا، اين خيانتکار را به شکل عيسي درآورد. نگهبانان هم چون ديدند شخص ديگري در اتاق نيست، يهودا را به جاي عيسي بر صليب به دار کشيدند. خداوند قدرت تکلم را از يهودا گرفت تا نتواند از خود دفاع کند. مردم درباره ي عيسي اختلاف دارند ولي يهوديان او را نکشتند، بلکه خداوند او را به سوي خويش بالا برد و خدا صاحب قدرت و حکيم است.
***
اين هم از اين.
قالب اکسير رو هم عوض کردم و چند تا لينک تازه بهش اضافه کردم. نمي دونم ديگه چيکار کنم تا وزنش کم بشه؟!
دفعه ي ديگه زود بر ميگردم. با دست پر! مخلص همه تون هستم، خوش باشين.

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 2:00 PM