::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Thursday, April 29, 2004

سلام. چطورين؟ ايشالا که خوب باشين.
قبل از اين جريان خيلي زود چيزي مي نوشتم که اين قضيه هم بهانه دستم داد و اينقدر طول کشيد!
خيلي ممنون از همه، همه و همه که يه جورايي با غزل همدردي کردن. يا ميل زدن يا کامنت گذاشتن يا آف زدن يا تلفن زدن يا اومدن مسجد و سر خاک و... خلاصه خيلي ممنون از همه که غزل رو تو اين جريان تنها نذاشتن. هرچي بهش گفتم که يه متن تشکر يا يه چيزي بنويس که بذارم تو اکسير، گوش نداد به حرفم!
ولي من از جانب غزل از همه تون متشکرم. ايشالا تو خوشيهاتون جبران کنيم.
***
محرم و صفر هم به هر بدبختي بود تموم شد. عجب ماههاي نحسي هستن اينا. عزاداري ها هم تموم شد. من هنوز فلسفه ي عزاداري رو نفهميدم. ازتون هم خواسته بودم اگه کسي ميدونه بهم بگه ولي کسي نگفته بود. حالا يه آلبوم عکس دارم از عزاداري عربها تو اين ماهها. برام ميل کردن اين عکسا رو و صاحب اصليشون رو نمي شناسم. اگه کسي ميشناسه بهم بگه تا ازش اجازه بگيرم. ديدن عکسها براي زير 18 ساله ها توصيه نميشه.
گالري عکس عزاداري به روش ديوانه هاي زنجيري!
***
چند وقت پيش خواهش کرده بودم که اگه راهي براي درمان سياتيک بلدين بهم بگين. يه هاجر خانومي که فيزيوتراپيست هستن از اصفهان برام چند تا تمرين نوشتن که خيلي موثر بود. خيلي خيلي ممنون از ايشون.
يه گلناز خانومي هم نمي دونم از کجا بهم ميل زدن که تو روستايي به نام «فخر داوود»، بين مشهد و نيشابور يه پيرمردي هست که متخصص دردهاي مفصلي و اينجور مريضي هاست. رفتم به اون روستا ولي به دلايلي نشد پيرمرده رو ببينم. ولي اهالي اونجا يه پيرزن رو نشون دادن و گفتن که ايشون هم دکتره! بگذريم که چي پيش اومد ولي اصل قضيه اينجاست که تو اين روستا يه کاروانسراي عباسي از زمان شاه عباس هست. رفتم ببينمش، مسوولش گفت که اين جاده اي که از جلوي در کاروانسرا رد ميشه، يه قسمت از جاده ي ابريشمه! نمي دونين چقدر کيف کردم. يه حال خاصي داره که آدم تو جاده ي ابريشم، جلوي يه کاروانسرا بياسته...
اتفاقا اون خانوم دکتره (!) هم جلوي در نشسته بود و داشت تلفني يه مريضي رو ويزيت ميکرد! اونم با تلفن بيسيم! تلفن بيسيم در دست يه پيرزن دهاتي که طبيبه و جلوي يه کاروانسرا نشسته که حاشيه ي جاده ابريشمه! عکس رو آخر نوشته هام گذاشتم. واقعا خودم از اين عکس لذت مي برم. نظر شما چيه؟
***
من يک سربازم!
هيچي. معافيم ماليد. فقط در حد معاف از رزم شدم (يعني اگه فرمانده خوبي داشته باشم، شبها بهم نگهباني نميده، همين!). اول تير ماه بايد برم دو ماه آموزشي. بعدش هم ببينم خدا چي برام نقشه کشيده و کجا ميافته سربازيم. يعني تا اول تير در خدمتتون هستم. بعدش اگه غزل خواست و حوصله داشت که اينجا رو مي چرخونه، اگر هم نداشت که هيچي، اکسير خاک مي خوره و درش تخته ميشه.
تو اين مدت که معاف شدنم پا در هوا بود، خيلي با خودم فکر کردم. اصلا ديگه از سربازي رفتن ناراحت نيستم. نه از اذيتش هاش، نه از دوري خانواده، نه از سختيهاش، نه از علافي هاش... از هيچي ناراحت نيستم، فقط و فقط از اين مي ترسم که غزلم تنها بمونه... اگه بدونم که اونم ناراحت نيست، با خيال راحت ميرم اين دو سال رو.
بابام ميگه تا اول تير برو خوش بگذرون. مامانم که تا مياد از سربازي من حرف بزنه، نميدونم چرا صداش ميلرزه و چشماش سرخ ميشه!
ولي خودم خيلي دوست دارم برم اين قسمت از زندگيم رو هم تجربه کنم. دوست دارم اين مدت تنها باشم و فکر کنم. شايد آدم بشم. شايد بتونم داستانم رو تموم کنم و تو اين مدت بنويسمش. يعني حتما چيزي مي نويسم. شايد تونستم يک کمي هم به خدا نزديک بشم و بالاخره با من آشتي کنه. آخه مدتيه باهام قهر کرده...
به هرحال هر بدي و خوبي که از اکسير ديدين، حلال کنين. اومديم و رفتم سربازي، بوش هم از اون طرف حمله کرد و زد و ما شهيد شديم! شايد هم اسير بشم ببرنم «گوانتانامو» کنار طالبان! راستي مي خوام ريش بذارم اين دو سال رو اساسي. بشم يه شيخ مشتي! خوبه؟
***
گفتم ريش، يکي از بچه ها سربازي افتاده بود نيرو هوايي ارتش، مي گفت فرمانده مون ميگفته: ما تو جنگ هي به اين بسيجي ها مي گفتيم ريشاتون رو بزنين، اينا ميگفتن «حرام است»! بعد که بمب شيميايي زده عراق، نصف اين بسيجي ها چون ريش داشتن، ماسک شيميايي رو صورتشون درست جا نمي افتاده، به خاطر همين شيميايي شدن! تو نيرو هوايي حداکثر ريش بايد نمره چهار باشه.
ولي خيلي دلم ميخوا بيافتم يه شهر شمالي... اگه بيافتم ساري... هي کاري ميکنم که اضافه خدمت بخورم! وقتي هم برگردم چند تا هوو سر غزل ميارم! آخه من عاشق ساري و دختراش... استغفراله...!
***
دوازده ارديبهشت فراموش نشه ها. تحصن معلمهاي تمام ايران. خواهشا يه تکوني بدين به خودتون شايد از راه اين تحصن قانوني يه چاره اي براتون پيدا کردن. ولي ديروز وزير آموزش و پرورش گفته که تا آخر ارديبهشت حقوق کارمندهاي ما اضافه ميشه.
آره ارواح... اينو گفتين که معلمها آروم بشن، بعد که دوازدهم گذشت ميگين: سازمان برنامه و بودجه بهمون بودجه نداده، بايد طرحش بره مجلس، مجلس هم که اين آخر عمرش کار نميکنه، ميافته براي مجلس بعدي و ...!
حالا جالب اينجاست که معلمها ميگن ما بايد تحت نظام پرداخت هماهنگ قرار بگيريم. يعني حقوقمون با بقيه ي کارمندهاي دولت يکسان باشه. بعد آموزش و پرورش حقوقها رو اينجوري اضافه کرده: به ديپلمه ها حدود چهل هزار تومن، به فوق ديپلمها بيست هزار تومن، به ليسانسها ده- پونزده هزار تومن اضافه کرده. اسمش رو هم گذاشته «پرداخت هماهنگ» يعني همه ي کارمندهاي آموزش و پرورش هماهنگ حقوق ميگيرن! اي مرده شور...
***
ديدين «قاضي سعيد مرتضوي» مدير نمونه ي کشوري شناخته شد؟ هموني که حدود دويست تا نشريه رو از دوم خرداد هفتاد و شش تعطيل کرد و چند ده نفر رو فرستاد زندون! ايولاه به اين مملکت...
از اين طرف هم ببينين آش چقدر شور شده که خود رييس قوه قضاييه برنامه گذاشته تا به پرونده هاي مردم مستقيما رسيدگي کنه. خودش هم ميدونه که هيچ کدوم از زير دستاش درست کار نميکنن و صداي مردم دراومده، خودش دست به کار شده!
راستي جريان چيه که اين آقاي «شاهرودي» رو دارن اينقدر مطرح ميکنن و بزرگش ميکنن؟ من که خوابم، تفنگ هم ندارم، شما هم نمي فهمين!!!
***
ميگن بانک تجارت ميخواد يه بنز الگانس و چل-پنجاه تا ماکسيما و ميليونها جوايز نقدي و غير نقدي (!) ديگه بده! خوب يکي نيست به اينا بگه، وقتي بچه ي رييس بانک الگانس ميخواد و دوست نداره گمرک بده، به جاي اينکه اينهمه پول تبليغ بدين، يه خورده سبيل گمرک رو چرب ميکردين تا اجازه بده بهتون. ديگه اينهمه فيلم و سيانس نداشت که! يعني خداييش اينا توقع دارن که مردم باور کنن الگانس رو بين همه ي مردم ايران قرعه کشي ميکنن؟!
***
گفتم الگانس، يکي از بچه ها ميگفت نيروي انتظامي برچسب الگانسهاش رو کنده، تو تهران وارد بازار کرده. اين دوستم تو يه نمايشگاه ديده بود، ميگفت صد و بيست-سي تومن ميفروشن. راسته؟!
***
فکر کنم جريان پلاک ماشين تو ايران يکي از افتضاح ترين قضيه ها شده. دو سال پيش پنج هزار تومن گرفتن تا پلاکها رو عوض کنن. (ما هم باور کرديم که پول رو براي پلاک ميخوان، نه براي دادن عيدي کارمندا دم عيد!)
دو سال گذشت و شروع کردن پلاکهاي تاکسيها و اتوبوسها و کاميونها رو عوض کردن. ميگفتن پلاک جديد دو زبانه است تا خارجيها هم بتونن بخونن. بعد ديدن اي کيسه، شرکتي که پلاک ميزده براشون، پول رو ورداشته و ده برو که رفتيم!
گفتن خوب پلاکها رو ايراني ميکنيم. حالا باز ميگن پلاکها آماده است ولي حلب براي چاپشون نداريم! (پس يعني چي آماده است؟!) حالا کافيه حساب کنين تو اين کشور چند نوع پلاک داريم: سفيد قديم قديم، سفيد قديم، زرد قديم، آبي قديم، سفيد ليزري، زرد ليزري، آبي ليزري، دولتي، سياسي، ناجا، نزاجا، ارتش، موقت، عمومي، خصوصي... نشستم حساب کردم، حدود بيست و پنج نوع پلاک داريم تو ايران!
***
چقدر غر زدم. بسه ديگه.
يه مريم خانومي بود از تهران که تو جريان زلزله ي بم باهاش آشنا شدم و شد دليل اصلي تشکيل «گروه مژده ي وصل». ديدم چند هفته است که خبري ندارم ازش. معلوم شد که عروس شده! خيلي خوشحال شدم. ايشالا که هم خودش خوشبخت بشه، هم شوهرش رو خوشبخت کنه، هم بچه هاي خوشبخت به دنيا بياره. مريم خانوم مبارکه.
***
يه جريان باحال بگم و بريم سر لينکها:
چند روز پيش يکي از بچه ها برام تعريف ميکرد که يه شب تو سجاد، (بلوار سجاد: پاتوق اکثر جوونهاي مشهديه که بيان بچرخن، متلک بگن، متلک بشنون، شماره تلفن بدن و بگيرن، اگه ماشين داشته باشن...! و...) ديده جمعيت واستاده وحشتناک و دارن دست ميزنن و مي خندن. رفته جلو ديده يه مامور به يه دختره گير داده که حجابت رو درست کن، دختره هم گوش نداده. ماموره گير رو شديدتر کرده، دختره هم شلوارش رو کشيده پايين گفته حالا اگه مردي بيا اينو بکش بالا! مردم هم سوت و کف و تشويق و....
اين دوستم قسم ميخورد که خودش ديده. راست و دروغش گردن خودش. (کاش منم اونجا... استغفراله!)
***
* اووووف!!! گوگل آدرس ميل ميده توپ! 1 گيگا بايت! فعلا آزمايشي به اونايي که تو بلاگ اسپات اکانت دارن ميده تا بعد به همه بده. محشره. من يکي گرفتم: exiran@gmail.com
براي فهميدن اصل قضيه اينجا رو بخونين. وبلاگ سرگردون.
* راست و دروغ اين خبر گردن راوي. در مورد شرط ديپلم دادن به دخترا تو تبريز.
* موتور جستجوي آمازون که ميخواد بترکونه! a9
* يه سايت خيلي باحال. يارو چند ساله هر روز از خودش عکس ميگيره و ميذاره تو اين سايت!
* Nokia 3650 دارين؟ اينجا چندين wallpaper پسزمينه ي باحال مجاني هست. برين بدزدين!
* جريان زيد(GF) ديويد بکهام رو شنيدين؟ اين شکليه طرف! حيف اون ويکتوريا که هووش اين شکليه! تو اين عکس داره SMS هاي ديويد جونش رو به خبرنگار نشون ميده!
* وبلاگ خبرنامه رو ميشناسين؟ خيلي لينکهاي باحال توش پيدا ميشه ها. زود برين ببينين. (ممنون حسين جان بابت نوشته ات)
* اينم عکس خانوم دکتر روستايي کنار جاده ابريشم:

همينا. فعلا خوش باشين تا برگردم! دعا هم نشه فراموش...

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 11:39 AM