::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Sunday, April 18, 2004

اون خانوم رفت.
همون خانومي که يک ساله مي خوايم براي موندنش دعا کنين، ديگه طاقت نياورد و رفت...
اون خانوم راحت شد و ما رو ناراحت کرد و رفت...
چه ميشه کرد... زندگيه... زندگي کثافت که ارزش هيچ چيزي نداره...
نه خودش ارزش داره و نه ارزش چيزي رو ميدونه...
اون خانوم رفت و راحت شد ولي يه دنيا خاطره و عشق و غم رو پشت سرش جا گذاشت...
حالا دخترش موند تک و تنها... دخترش موند با يه عمر خاطره ي مادري که عاشقانه دوستش داشت...
همه مي دونستن که اين خانوم ميره، دير يا زود، ولي باز هم داغي رو به دل همه گذاشت که به اين زودي از بين نميره...
چند سال بود که با درد، دست و پنجه نرم ميکرد ولي به زبون نمياورد تا مبادا دخترش رو ناراحت کنه...
الان اصلا نمي دونم چي بگم...
فقط دختر اون خانوم اصرار داشت تا من نگم که کي هست ولي الان که به دلداري احتياج داره، قولي که بهش دادم رو زير پا ميذارم و ميگم...
اون خانوم، مادر غزل بود...
غزل من يتيم شد...
همين.
***
ممنون از همه ي اونايي که تو اين مدت براي سلامتي و شفاي اون خانوم دعا کردن يا نذري کردن. شرمنده ي همه شون هستيم. ولي وقتي خدا نخواد، هيچ کس ديگه هم نمي تونه که بخواد...
حالا اگه اهلش هستين، يه فاتحه و اخلاص براي شادي روحش بخونين.
غزل بعد از اينکه يه خورده سرحال بياد، کامنتهاي اينجا رو ميخونه، هواشو داشته باشين.
خوش باشين. باز هم التماس دعا براي مريضهايي که هنوز احتياج به دعا دارن...

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 4:20 PM