::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Monday, May 31, 2004

سلام.
اول اينکه مراسم بزرگداشت ياد «گل آقا»، توسط انجمن وبلاگنويسان مشهدي به خير و خوشي انجام شد و تموم شد. من اصلا نمي تونم گزارشش رو بنويسم، ولي بچه ها نوشتن، جالبه، اگه دوست داشتين بخونين. به ترتيب الفبا:
ارداويراف، اسکيزوفرني، بادمجان، حاج امير، دختر ترکمن، دفتر خط خطي، يادداشتهاي ساره و... با عرض معذرت اگه اسم کسي رو از قلم انداختم.
***
نامه اي به خدا...
اين نامه رو براي خدا نوشتم، اگه کسي بهش دسترسي داره، لطفا از طرف من بده بهش. و خواهش مي کنم نخونينش. براي «اون» نوشتم، جوابش رو هم از «خودش» مي گيرم.
سلام.
ميدونم که خوبي. از همون اول خوب بودي، الان هم خوبي، تا ابد هم خوب مي موني.
نمي دونم کي آخرين بار جواب سلامم رو دادي، يادم رفته. ولي خودت يادته.
نمي دونم الان چکار ميکني، داري کي رو عذاب ميدي، به کي داري کمک مي کني، حال کي رو مي گيري يا به کي داري حال ميدي. فقط اين رو ميدونم که ديگه منو تحويل نمي گيري.
اينو مي دونم که ديگه «من» هيچ جايي تو اون دستگاه عريض و طويلت ندارم. ديگه کاري کردي که صداي من به گوشت نرسه. چشمات رو هم به روي من بستي که ديگه قيافه ي نحس منو نبيني.
اشکال نداره، کاريش نميشه کرد. خدايي و هرکاري دلت بخواد مي توني انجام بدي.
مي دونم که الان هم اين نامه رو از من نمي گيري، ولي من ميدمش يکي ديگه تا بده بهت.
خودت دردام رو خوب مي دوني، گره هامو خوب مي شناسي، گيرهاي کارمو خوب بلدي، پس لازم نيست براي بار هزارم، يا صدهزارم، يا بار ... ام بهت بگم. اصلا اينجا جاش نيست تا حرفامو بهت بگم. نامحرم ميشنوه.
اين نامه رو نوشتم تا فقط بهت بگم که هنوز بهت محتاجم. به توجهت. به مهربونيت. به نگاهت.
اين نامه رو نوشتم تا خودمو خالي کنم. تا بهت يادآوري کنم که من هم هستم.
به خدا من هنوز هستم...
چرا ولم کردي؟ چرا بهم محل نمي ذاري؟ چرا تنهام گذاشتي؟
دکتر شريعتي ميگه: اگر تنهاترين تنها شوم، باز هم خدا هست.
ولي من الان تنهاترين تنهام، پس کجايي تو؟
مي دونم هستي، شک ندارم، ولي کجايي؟ چرا خودت رو ازم قايم ميکني؟ يعني اينقدر چندش آورم که حالت بهم مي خوره يه نيم نگاه بهم بندازي؟
يعني از اون گناهکاري که باهاش راه مياي، بدترم؟
يعني از اون کافري که به حرفش گوش ميدي، نجس ترم؟
يعني از اون سگي که به عو عوهاش جواب ميدي و يه تيکه استخون ميندازي جلوش، پست ترم؟
اشکال نداره... چاره اي ندارم... خدايي و زورت ميرسه...
ولي به خدا، به خودت قسم که کم آوردم... ديگه تحملم تموم شده... ديگه لبريز شدم...
يه ندايي بهم بده... يه گوشه ي چشمي بهم بنداز... به خودت قسم که حتي به نيم نگاهت هم راضيم...
خدا...
خيلي تنهام... چرا تنهام گذاشتي... چرا تنهام گذاشته... چرا به دادم نمي رسي...
مي بيني؟ افسرده شدم. خل شدم. زده به سرم. اينا رو مي بيني؟ مي فهمي که کم آوردم يعني چي؟ چرا دستم رو نمي گيري؟ چرا بهم لبخند نمي زني...
مگه تو خداي محمد و علي و عيسي نيستي؟
مگه خودت به اونا نگفتي که مهربون باشين، به داد درمونده ها برسين، جواب گداها رو بدين؟ پس چرا خودت به حرفاي خودت عمل نمي کني؟ پس چرا هواي منو نداري؟ پس چرا اين دستي که مدتهاست به طرفت دراز کردم رو پر نميکين، نمي گيريش؟
باشه... عيب نداره... تنهام بذار... کاريم نداشته باش... ولي ازت شکايت مي کنم، ازت نمي گذرم، به خودت شکايت مي کنم از خودت. ديگه نمي توني از زير اين يکي در بري...
تو که منو دوست نداري، پس چرا زودتر خلاصم نميکني؟ بذار گم بشم برم به جهنم تا از شرم خلاص بشي. ها؟
نه ميگي «بيا»، نه ميگي «برو»...
بازم دست از سرت بر نمي دارم. ولت نمي کنم. يعني در حقيقت، چاره ي ديگه اي ندارم جز دست به دامن تو شدن. کس ديگه اي رو جز خودت ندارم...
همه تنهام گذاشتن، تو هم تنهام گذاشتي. ولي من نمي ذارم که تنهام بذاري...
فقط اميدورام که يه روزي نرسه که ازت نااميد بشم... اونوقت همون کاري رو مي کنم که مدتهاست تو فکرشم... ميزنم به سيم آخر... تو که از من بدت مياد، اونجوري حسابي ازم متنفر ميشي. خلاص.
خوب مي بخشي که وقتت رو گرفتم. معذرت که حواست رو پرت کردم و نذاشتم به حرفهاي «بنده هاي خوبت» گوش بدي! مزاحمت شدم و نتونستي جواب اون «خود عزيز کن» هاتو بدي!
چاره اي نداشتم. اوني که هميشه به حرفام گوش ميداد، ديگه گوش نميده، مجبور شدم سر تو رو به درد بيارم.
منتظر جوابت هستم. خواهش ميکنم جوابم رو بده...
خوش باشي. به اميد ديدار...
اکسير- يازدهم خرداد ماه هزار و سيصد و هشتاد و سه

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 1:03 PM