::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Wednesday, August 18, 2004

سلام. خوبين که ايشالا؟
* ماه رجب و عيدهايي که توش هست مبارک. مخصوصا تولد حضرت علی (عیله السلام) و روز پدر و مرد. روز مادر و زن رو به مامانم و غزل تبريک گفتم، روز پدر رو هم به بابام. ايشالا که خوش بگذره بهتون. خواهش مي کنم که کادوهاي به دردبخوری برای باباها و شوهراتون بگیرین. گناه دارن مردهای طفلکی که همش جوراب و شورت و زیرپوش و کمربند و... کادو بگیرن!
* خیلی خیلی ممنون از اونایی که برای همکاری در اکسیر اعلام آمادگی کرده بودن و مطلب برام فرستادن. نمی دونم با چه رویی تو صورتشون نگاه کنم. یک کم که فکر کردم، دیدم بنا به دلایلی (و شاید فقط یک دلیل) نمی تونم اکسیر رو به کس دیگه ای بسپرم... شرمنده ی همه ی اونایی که وقت و انرژی و احساس و... گذاشتن و چیزی برام نوشتن... خدا کنه بتونم جبران کنم و از خجالتتون دربیام. مخصوصا فرشته خانوم از تهران.
* شهریور رسید و من رفتنی شدم. خیلی از سربازی نوشتم و خودم رو لوس کردم. دیگه حرفی نمی زنم تا قضیه لوث نشه. خدا کنه ایندفعه مامانم پشت سرم محکم آب نریزه تا باز همون روز برنگردم! دوست دارم زودتر برم گم شم که هم تکلیفم روشن بشه هم بعضیها از شرم خلاص بشن.
اگه بردنم سربازی که هیچی، به جهنم، خداحافظ و التماس دعا. اگه نبردنم و باز فیلم سرمون درآوردن و تمدید کردن و... باز هم به جهنم. می مونم همینجا و زر زیادی میزنم.
* دوست داشتم روزی رو که تعداد ویزیتورهای اکسیر با این کنتور، به صدهزار نفر میرسه رو ببینم. هرکسی که نفر صدهزارم شد،‌صفحه رو سیو کنه و برام بفرسته، یه جایزه پیش من داره.
* چون معلوم نیست چند ماه این نوشته ها اینجا می مونه و آیا من باشم که دوباره بنویسم یا نه، پس اینبار خیلی می نویسم تا دلتون برام کمتر تنگ بشه!
* اگه می خواین کامنت بذارین، زحمت نکشین. کامنت رو برداشتم.
***
المپیک هم که شروع شد و ایران با اون کاروان محقرش شروع کرد به تر زدن در مسابقات! معلوم نیست چرا اونایی رو که مثل علیرضا دبیر خودش تو تلویزیون میگه از من انتظار مدال نداشته باشین رو می برن المپیک؟ بشینین تو خونه و فقط حسین رضازاده رو بفرستین براتون مدال بیاره!
***
روز قبل از اعزام کشتی گیرا به المپیک رفته بودیم فرودگاه چند نفر رو بفرستیم برن، دیدیم کاروان کشتی هم که اومده بوده مشهد برای زیارت، داره میره تهران. حالا داداشم از خودم پرروتر! رفت پیش بچه های تیم که عکس و امضا بگیره. رفت جلو دست رنگرز رو گرفت آوردش کنار خدایی، خودش هم وسطشون واستاد و دست انداخت گردنشون و عکس گرفت! یا می خواست از بقیه عکس بگیره، زاویه اش بد بود، رفت پشت سر رنگرز، دستش رو از پشت گردن رنگرز رد کرد، اونم گردنش رو کج گرفته بود تا داداشم بتونه عکس بگیره! اون طفلیها هم مرده بودن از خنده از اعتماد به نفس بالای داداشم. بعد هم با همه شون روبوسی کرد و آرزوی موفقیت کرد و اومد! ما که دهنمون باز مونده بود از کارایی که داداشم با اینا میکرد!
***
از بچگی عاشق جودو بودم ولی چون از دبستان عینکی شدم، آرزوی جودوکار شدن به دلم موند. حالا که بازیها رو می بینم خیلی حسرت می خورم...
اونم از آرش میراسماعیلی که اون کار رو کرد. معلوم نیست پشت قضیه چی بود. آیا برای اضافه وزن بود یا برای اسراییلیه؟ یکی از آشناهامون از گزارشگرهای ورزشی تلویزیونه. میگفت بخشنامه هست به همه ی فدراسیون ها که هیچ ورزشکار ایرانی حق نداره با اسراییلی ها مبارزه کنه. میگفت اگه برخلاف این قانون بره جلو، ممکنه به ایران برسه ولی صد در صد به خونه اش نمیرسه!
***
دهکده المپیک آتن بزرگترین و بهترین و مجهزترین دهکده ی المپیک دنیاست. قرار شده بعد از پایان بازیها، همه ی اونجا رو برای همیشه به چند صد نفر خانواده ی بی بضاعت که قبلا از همه ی یونان قرعه کشی کردن، بدن. آدم می مونه اگه ما مسلمونیم اونا چی هستن؟! اگه اونا مسلمونن پس ما چی هستیم؟! اینجا یه ساختمون مجلس میسازن صد میلیارد تومن، بعد باد میکنه رو دستشون و به دردشون نمی خوره، ولی بقیه ی کشورهای دنیا که ادعای دین و ایمون ندارن...!
***
علی دایی کی میخواد گم شه از تیم ملی بره بیرون؟ تا کی میخواد فرمانروایی کنه تو تیم؟ دقت کردین حتی نمی تونه یه استپ ساده بکنه و حتی یه پاس ساده هم نمی تونه بده. واقعا خیلی شانس داشت که تا اینجاها رسید. شاید هم علاوه بر شانسش پولش هم کمکش کرد! والا اگه من هم تو تیم ملی بودم و همه ی بچه ها موظف بودن توپ رو درست بندازن بالای سرم تا من سرم رو بچرخونم و بزنم تو دروازه، فکر کنم از علی دایی بیشتر گل زده بودم!
حالا جالب اینجاست که آقا گفتن «تا وقتی مخالفان من بگن که دایی باید از تیم بره بیرون، من در تیم خواهم ماند»!
***
نمایشگاه خودرو مشهد هم عالمی بود برای خودش. تا حالا نمایشگاه به این شلوغی ندیده بودم. ایران خودرو که خل کرده بود، ‌بقیه هم که هیچی. یه شرکت مشهدی بود که ماشین میساخت و ما تازه دیدیم! اسم ماشینهاش Chery بود. یک مدلش با موتور فورد انگلیس،‌یک مدلش با موتور میتسوبیشی ژاپن! بنز ایران خودرو رو هم دیدیم که قراره از سال آینده جای پیکان رو بگیره! سمند هم با هفت مدل اومده بود که هرکدوم یه جور بود! ولی از کل ماشینهای اونجا من از Optima ساخت کارخونه Citroen خیلی خوشم اومد. خیلی ناز بود.
***
همون روز نمایشگاه هم رالی پراید مشهد بود. باز تا ماشینها رو دیدم دلم گرفت. خیلی رالی دوست دارم حیف که پایه نداشتم. سه تا رالی رو مفت از دست دادم...
***
یه روز تو اتوبوس بودم، یه شیخ جوون سوار شد. فقط همون یک نفر وسط راهرو ایستاده بود. هیچکش حاضر نشد جاش رو بهش بده. چند تا از بچه جوادها هم بودن هی بلند بهش میگفتن «مارمولک»! شیخه داشت آب میشد از خجالت. یکی از این بچه مثبتها طاقت نیاورد و بلند شد جاش رو به یارو داد. برای بار اول بود که حس کردم یک شیخ مظلوم واقع شده وکم آورده. دلم به حالش سوخت!
***
چند روز شاگرد بابام رفته بود مرخصی و من میرفتم پیش بابام. شغل بابام هم جوریه که هرکی دلش خوش باشه و برای شادی میره اونجا. از اون شغلهایی که هردختری آرزو میکنه باباش یا پدر شوهرش این کاره باشه! (فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی). خلاصه از وقتی بچه بودم و میرفتم مغازه پیش بابام تا چند روز پیش همچین صحنه ای رو ندیده بودم. یه دختر و پسر که معلوم بود خیلی باحالن،‌با هم و تنهایی اومده بودن خرید عروس و داماد. هردو نفر از پول خودشون و با سلیقه ی خودشون.
اینقدر کیف کردم از این دو تا مرغ عشق... درست عقیده ی منو داشتن که هر پسری باید خودش داماد بشه، نه باباش دامادش کنه و هر دختری باید خودش عروس بشه نه مامانش عروسش کنه... خیلی براشون آرزوی خوشبختی کردم. خوش به حالشون...
***
میگن یه درویشه کنار جوی آب نشسته بوده و یه تیکه نون خشک رو میزده تو آب و میخورده. بعد هر لقمه هم که به مصیبت میداده پایین میگفته «خدایای شکرت...» یکی رد میشه میگه این وضعیت هم مگه شکر داره؟ درویشه میگه «این شکر من از صد تا فحش خوار-مادر هم برای خدا بدتره!» حالا شده جریان من... «خدایا شکرت...»!
(نترسین، سوسک و سگ و میمون نمیشم! من با خدا این حرفا رو ندارم. از دستم ناراحت نمیشه.)
***
یکی نامه نوشته بود برای «عمو قناد» تا بگه تولدش رو از برنامه پخش کنه. (توضیح: عمو قناد یکی از مجریهای برنامه ی کودکانه که از وقتی یادم میاد مجری بوده و واقعا چندش آوره کاراش!) خلاصه، ایشون هم گفتن مثلا: «علیرضا فلانی هم امروز تولد یک سال و نیمگیش هست. بچه ها برای علیرضا دست بزنین.»! چقدر خوبه که مردم نیم سال به نیم سال برای بچه هاشون تولد میگیرن!
***
معلم پرورشی راهنماییمون میگفت (همون معلمی که قبلا گفته بودم): «به راه رفتن اسب و کره هاش، و الاغ و کره هاش نگاه کنین. همیشه کره ی اسب یک قدم پشت سر مامان و باباش راه میره و سرش رو میندازه پایین. ولی کره خر، همیشه جلوی مامان و باباش میدوه و جفتک میندازه. پس شما هم سعی کنین کره اسب باشین نه کره خر!» از اون لحظه که این حرف رو شنیدم تا حالا یک بار هم جلوتر از مامان و بابام راه نرفتم!
***
یه شب با ماشین داشتیم میرفتیم. دیدیم یه دختره با مانتوی خیلی خیط داره کنار خیابون و در جهت حرکت ماشینها سلانه- سلانه راه میره. حتی از پشت سر هم معلوم بود که چیکاره است! تا رسیدیم کنارش یه موتوری از بغلش رد شد و اونی که ترک نشسته بود دسته ی کیف دختره رو چنگ زد و کشید. دختره هم انگار بار هزارم هست که این بلا سرش میاد، آنچنان محکم کیفش رو گرفته بود که موتوره ده متری اینو دنبال خودش کشید و دید فایده نداره، ولش کرد.
رسیدیم کنارش و مامانم رفت پایین ببینه چیکارش شده تا کمکش کنیم. خیلی وضعش اسفناک بود. رو زمین خاکی و خونی با لباسهای پاره افتاده بود و داشت گریه میکرد. این بار هم بار اولی بود که دلم برای اینجور دخترا سوخت...
***
باز هم خاطره! یه بار عصر رفتم عکاسی تا عکس بگیرم. یه پسر جوون ژیگولی بود که دوربینش طبقه بالا بود. گفت برین حاضر که شدین زنگ بزنین تا من بیام. از پله ها رفتم بالا. جاتون خالی چه صحنه ای دیدم...! یه رختخواب باز که کنارش پر دستمال کاغذی مچاله بود! حالا من خنده ام گرفته و میخوام زنگ بزنم تا پسره بیاد بالا و عکس العملش رو ببینم. تا اومد بالا خیلی خیلی طبیعی و ریلکس رفت رختخواب رو جمع کرد و گفت: ببخشین دیگه ظهرها از بس خسته میشم نمیرسم جام رو جمع کنم، حسابی هم سرما خوردم! منم گفتم بعله حق دارین...!
***
خوش خبری برای اونایی که ادعای روشنفکری دارن و عشقشون «کیمیاگر» پائولو کوئیلو است. «کیمیاگر ۲» با ترجمه ی «آیسل برزگر جلیلی مقدم» در صد و نود و دو صفحه با کاغذ اعلا چاپ نشر شیرین و قیمت دوهزار و نهصد و پنجاه تومان، وارد بازار شده. تنها مشکل کوچیکی که هست اینه که خود کوئیلو نوشتن این کناب رو تکذیب کرده!
ما ایرانیها کی بودیم دیگه؟! تا دیدیم این آقا زرت و زرت میاد ایران و جلسه ی پرسش و پاسخ میذاره و امضا و عکس میده، دست به کار شدیم تا کتابش رو هم براش بنویسیم!
***
هفته ی دولت هم رسید. یادش به خیر. بابام تعریف میکنه اوایل انقلاب و وقتی رجایی رییس جمهور شد، دستور داد که همه ی مبلها رو از اداره ها بریزن بیرون و همه ی کارمندها روی موکت بشینن و به کار ارباب رجوع برسن. حالا از قبر دربیاد و ببینه چه مملکتی شده و چقدر دولتمردهامون ساده زندگی میکنن و...!
***
باز من از یه چیزی تعریف کردم،‌گندش در اومد! (همون جریان عروس تعریفی گ**و از کار درمیاده!) چقدر مزخرف، مبتذل، بی هدف، توهین کننده، تحقیر آمیز و... شده این برنامه ی «مهتاب». من به عنوان پسر مرد و زنی که مالیات میدن به این مملکت و پول صدا و سیما میدن، با تمام وجود ناراضی ام و میگم حرومشون باشه که بیت المال رو اینجور حروم میکنن.
***
حالا که افتادم رو دنده ی وراجی، بذارین یه دستور آشپزی هم بدم! این غذا رو زمان دانشجویی و وقتی که تو خوابگاه مهمون داشتیم و به حساب می خواستیم غذای آدمواری بخوریم، می خوردیم! (خدا سایه ی مرغها رو از سر دانشجوهای این مملکت کم نکنه که اگه یه روز اعتصاب کنن و تخم نکنن، نصف دانشجوها مجبور میشن سر گرسنه بر بالین بذارن!)
مواد لازم: همبرگر خام به تعداد. تخم مرغ به تعداد. کمی روغن و نمک و فلفل و پودر سیر و سایر ادویه ها. نون به اندازه ی کافی.
ماهیتابه رو داغ میکنیم. روغن رو میذاریم تا حسابی داغ بشه. همبرگرها رو میریزیم توش. با کفگیر حسابی له میکنیم تا مثل گوشت چرخ کرده بشه. بعد که نصفه سرخ شد، تخم مرغها رو روش میشکنیم و نمک و فلفل و ادویه میزنیم و میذاریم تخم مرغها خودشون رو بگیرن و پخته بشن. در آخرین لحظه پودر سیر رو روی غذا می پاشیم. دقت کنین که چون خود همبرگرها ادویه دارن، کمتر ادویه بزنین. توصیه میکنم این غذا رو به جای سس گوجه فرنگی (کچاپ) با سس مایونز بخورین، خوشمزه تر میشه. نکته: همیشه و برای هرغذایی، سعی کنین پودر سیر رو آخر کار رو غدا بریزین تا طعم و بوش رو از دست نده. این از تجربه های خودمه! (تعریف از خود نباشه، دستپختم خیلی عالیه!)
***
آگهی استخدام:
آیا شما بد صدا هستید؟‌آیا شما لکنت زبان دارید و زبانتان روی بعضی حروف میگیرد؟ آیا لهجه ی عجیب و غریب و نامفهومی دارید؟ آیا صورت شما شبیه متوازی الاضلاع نامتقارن است؟ آیا موهای شما ریخته و به زور آب دهان سر خود را پرمو نشان میدهید؟ آیا قطر عینک شما بیشتر از قطر ته یک استکان چایخوری است؟ ‌آیا شما کت سورمه ای را با شلوار قهوه ای و پیراهن صورتی می پوشید؟ آیا ...
اگر دارای این شرایط هستید، همین الان به تلویزیون مراجعه کنید تا بعنوان مجری، گوینده ی خبر، گزارشگر و... به سرعت برق و باد استخدام شوید!
***
یه جوک لوس! روز قیامت به یارو میگن تو گناهکاری و باید بری جهنم ولی چون کار خوب هم کردی این شانس رو بهت میدیم که طبقه ی جهنم رو خودت انتخاب کنی. یارو هم راه میافته و همه ی طبقه ها رو میبینه که چقدر وحشتناکن و هرچی میره پایینتر، بدتر میشه. تا میرسن به آخرش و طبقه ی منهای هفت! میبینه که چقدر سرسبز و جویبار و درخت و گل و بلبل. از خدا میخواد و میگه من میرم همینجا. فرشته ها یه نگاهی به هم میندازن و میخندن و میگن باشه، برو. یارو تا پاش رو میذاره اونور دروازه، یهو همه چیز عوض میشه و آتیش میریزه به سرش و هیولاها میان سراغش و خلاصه بدبخت میشه. همونجور که عذاب میکشیده به فرشته های دم در فریاد میکشه و میگه چرا اینجوری شد؟ میگن چون هزاران ساله که کسی نیومده اینجا، رفته بود رو Screen Saver!
***
* تلویزیون ملی جوادها افتتاح شد! با اجرای زنده ی کنسرت سلطان موسیقی پاپ ایران، حاج جواد یساری!
* جریان «مهران کریمی ناصر» رو شنیدین؟ همون مرد ایرانی که سالهاست تو فرودگاه فرانسه زندگی میکنه و «اسپیلبرگ» هم به تازگی از زندگیش فیلمی با بازی «تام هنکس» به نام Terminal ساخته. پدرخونده یه مطلب داره در این مورد. خیلی جالب و جامعه. بخونین.
* مقاله ی مسعود بهنود درمورد المپیک آتن و ایران.
* اخبار المپیک با عکس و شرح و تفصیلات.
* وبلاگ «بهاره رهنما»، بازیگر سینما و تلویزیون و زن «پیمان قاسمخانی» فیلمنامه نویس طنز ایران. (پاورچین، مارمولک، نان و عشق و موتور هزار و...)
* فهمیدین فیلم سربریدن اون گروگان آمریکایی در عراق، الکی بود؟! اصل خبر.
* یه وبلاگ درمورد دبلیوها! به دبلیوها می اندیشم.
* یه سایت همشهری اجداد من یعنی یزدی! پیشگامان.
* امضای طومار برعلیه کنفدراسیون فوتبال آسیا به خاطر ظلم درحق تیم ملی ایران.
* لیست جدیدترین ویروس کشهای مجانی. (خیلی عالیه)
* عجب خوشگل و خوشتیپه این آقا! حیف یک کم مو داره...!
* اینم مرسدس بنز ساخت ایران خودرو!

***
خوب. معلوم نیست دیگه بیام اینجا یا نه. به هرحال از دعاتون ما رو محروم نکنین. غزل رو تنها نذارین. پسوردهامو داره، هرچی بهش خواستین بگین به آدرس خودم بفرستین. همین. خوش باشین.

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 2:36 PM