::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Sunday, September 19, 2004

سفرنامه ي تبريز
جاتون خالي. از راه شمال رفتيم تبريز. خيلي حال داد.
تبريز خيلي شهر خوبيه با مردم بهتر. مردمش دو دسته هستن. يکي اونايي که از فارسهاي غريبه بدشون مياد که بيشترشون پير هستن و يه دسته که فارسها رو دوست دارن. البته اگه با هر دسته از اينا دوست باشي و آشنا بشي،‌خيلي زياد دوستت دارن.
هرچي از مهمون نوازي تبريزيها بگم کم گفتم. جوريه که بعضي وقتها از بس تحويلت ميگيرن اعصابت خورد ميشه! اگه با يه تبريزي تو تبريز خريد بري، محاله که بذاره دست تو جيبت کني. حتي براي خريد يه روزنامه. کافيه که يه چيزي از دهنت در بره و بگي مثلا فلان چيز رو دوست دارم يا فلان چيز چقدر قشنگه. همونجا برات تهيه ميکنن. هميشه من دعوام ميشد با اين دوستهامون سر پول دادن!
يه خصلت جالب ديگه شون هم اينه که دايم بايد بخوري! نهايت مهمون نوازي رو تو چيزي خوراندن به مهمون مي دونن! خيلي مردم خوش برخوردي هستن. مثلا اگه يه آدرس ازشون بپرسي خيلي خوب و راحت و عالي بهت آدرس ميدن، برعکس اردبيلي ها!
خود شهرش هم خيلي خوب و قشنگه. البته خودشون که ميگن کثيف و خرابه ولي در مقايسه با بقيه ي ايران و مخصوصا تهران و شمال، بهشته!
رانندگيشون هم در برابر رانندگي مشهديها و تهرانيها، عاليه! يه چيز جالب که کمتر جايي ديدم اينه که خيلي پارکينگ دارن و کم پيش مياد که براي ماشينت دنبال جاي پارک بگردي. بهترين و باکلاسترين خيابونشون هم «وليعصره» که هم مغازه هاش و اجناسش و هم آدماش خيلي ديدني هستن!
البته نبايد از حق بگذريم که مغازه دارهاش خيلي گرون فروشن. من جنسهايي که خودمون تو مغازه داريم و قيمتهاش رو ميدونم، اونجا مقايسه ميکردم، مي ديدم که حتي به دو برابر هم ميرسه!
از دخترهاش بگم. خيلي عجيبه که تعداد دخترهاي خوشگلش خيلي خيلي کمه! خوشگلهايي هم که وجود دارن،‌ سفيد و تپل و بورن که به مذاق من جور در نميان! البته دو دليل عمده هم داره، يکي اين که خيلي کم دختري رو مي بيني که ابروهاش رو برداشته باشه و يکي هم اين که فن آرايش رو بلد نيستن. به عنوان کسي که از وقتي به دنيا اومدم با آرايش و اين حرفها به خاطر شغل بابام أشنا بودم،‌مي تونم نظر بدم. مثلا دخترهاي به اون بوري و سفيدي، ابروهاشون که بر نمي دارن هيچي، توش مداد سياه هم ميکشن. در صورتيکه که آدم سفيد بايد ابروهاي نازک و روشن داشته باشه. يه مشکل ديگه هم که داشتن اين بود که هنوز مانتوهاشون اپل داره! ولي فوق العاده دخترهاي نجيب و سربه زيري دارن که مي تونن زنهاي ايده آلي بشن. مامانم ميگه «هرکي زن تبريزي بگيره،‌خوشبخت دنيا و آخرت ميشه»! ولي جدا دخترهاي تبريزي براي زندگي فوق العاده ان. يکي از دوستامون از بس شوهرش رو تحويل ميگرفت ما کف کرده بوديم. مثلا سر سفره غذا رو لقمه ميکرد و قاشق رو ميداد دست شوهرش تا بخوره!
البته هرچي اونجا دختر نجيب ديدم، تو آستارا جبران شد! نمي دونم چرا تو آستارا هرکسي که عروس ميشه رو بايد همه ي شهر ببينن! مثلا داشتيم تو خيابون مي رفتيم ديدم جلوي يه سالن، ماشين عروس ايستاد و عروس و دادماد پياده شدن،‌ عروس با سر و سينه ي لخت و آستين حلقه، دم در ايستاده بود و به مهمونها خوشامد ميگفت. شايد نيم ساعت همين جور بود! ديگه مجبور شدم ازش عکس بگيرم، ‌چون هم خودش و هم داماد راضي بودن. حالا عکسها رو براتون ميذارم تا ببينين! يا يه جاي ديگه وسط پل ماشين عروس رو نگه داشته بودن و عروس و داماد وسط مهمونها مي رقصيدن! درضمن خود بازارهاي آستارا هم مفت نمي ارزه. مغازه ها پر از آشغالهاي گران. به معناي واقعي آشغال از نوع ايراني. اين بازار روسها تو مشهد که ديگه مزخرفترين جنسها رو داره، از آستارا بهتره!
تبريزي ها خيلي وطن دوست و ناسيوناليست هستن. البته الان منظور از وطن همون تبريزه. چون خيلي زياد به ترکيه وابسته شدن. فکر کنم اگه يه هرج و مرج بشه تبريز بلافاصله خودش رو جزيي از ترکيه ميکنه! بيشتر جوانهاشون تحت تاثير ترکيه هستن. ولي اين خصلت رو دارن که اگه يک ساعت با يه تبريزي همصحبت بشي (به شرطيکه يا تو ترکي بلد باشي يا اون فارسي!) بعد از يک ساعت قانع ميشي که بهترين جاي کره ي زمين، تبريزه!
عشق نود درصدشون، ‌مخصوصا اونايي که سن و سالي دارن «ابراهيم تاتليسس». من از بس اونجا شو و فيلم و کليپ و ... ابراهيم ديدم،‌تا مدتي هر مرد سبيلويي که مي ديدم، فکر ميکردم ابراهيمه! اون هم از بس آهنگهاي غمناک و عاشقانه و شکست خورده و منت کشي و دلتنگي خونده و ما ديديم و شنيديم، خل که بودم، خلتر شدم!
يه چيز جالبي که اونجا ديدم اين بود که حتي بچه هاي دو ساله شون هم بلد بودن ترکي حرف بزنن درحاليکه باباي من نمي تونه!
البته از شانس ما که خيلي عاليه، تا رسيديم تبريز لوله ي اصلي آبرساني شهر،‌ به قطر دو متر ترکيد و شهر فقط هشت ساعت در روز آب داشت! که خودشون ميگفتن مردم خراب کردن چون آب رو از مياندواب به ميانه ميبرن و مردم مخالفن. هوا هم اونقدر سرد شد که بايد با کاپشن بيرون ميرفتيم!
ديگه چيزي يادم نمياد جز خوبي و البته ممکنه ما شانس آورده باشيم و دوستهاي خوبي تو تبريز داشته باشيم. شايد شما گير تبريزيهاي ... بيافتين!
راستي لهجه ي خيلي قشنگي هم دارن. مثلا به ما گفتن «ميدان گنگا» رو حتما ببينين. يه مجسمه ي جالب توشه. ما هم گشتيم و بالاخره وقتي پيدا کرديم ديديم اسم ميدونه «قونقا» به معني گاري اسبيه! ولي يه مجسمه ي خيلي قشنگ توشه که يه گاري اسبي رو با مسافرهاش در اندازه ي طبيعي نشون ميده. اينم عکسشه:

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 2:50 PM