::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Tuesday, March 01, 2005

سلام. احوالات؟
۱- خدا رو شکر، خوبم.
۲- خدا پشت سر هم داره بهم حال ميده. از عاقبتش می ترسم که بخواد يه دفعه حالم رو بگيره! (البته فکر نکنم بیشتر از اون بتونه حالم رو بگیره)
۳- ولنتاین که گذشت، به شماها خوش گذشت؟ از نظر من مرده شور هرچی ولنتاین و عشق و عاشقی رو ببره.
۴- خیلی مبتذل شدم، نه؟ مبتذل به معنی «پیش پا افتاده» نه چیز دیگه. اگه صبر کنین، خدا بخواد و اون دوستم قبول کنه، یکی میخواد بیاد اینجا بنویسه که خدایی خیلی قبولش دارم و توپ می نویسه. خدا کنه راضی بشه بیاد.
۵- از چهل روز مونده به اینکه Domain ام مهلتش تموم بشه به سینا گفتم که برام دوباره شارژ کنه. هی گفت باشه و نکرد تا اینکه ده روز هم از تاریخش گذشت و به زور شارژ کرد. به همین خاطر چند روزی اینجا عکس نداشت.
۶- کامنت بالاخره درست شد. اگه دوست دارین بذارین.
۷- بوی بهار رو می شنوین؟ داره میرسه. هر وقت سیاتیک من برگشت، بفهمین که بهار داره میاد! (چون خونه ی ما هم تکون داده میشه!)
۸- وقتی عکس این پسرهای جوان رو تو روزنامه می بینم که مردن، بهشون حسودی میکنم. خیلی دوست دارم به همین زودی هم عکس من رو تو روزنامه چاپ کنن و بنویسن جوان ناکام. به خدا از این دنیا خسته شدم. تورو خدا برام دعا کنین که یه مریضی سخت و دردناک، مثلا یه سرطان پیچیده بگیرم که یه مدت زمینگیر بشم و بعدش راحت بشم. خواهش میکنم ازتون دعا کنین که خلاص بشم...
***
توضیح خیلی مهم و فوری:
سه- چهارتا از دوستام بعد از خوندن اون اطلاعیه ی دفعه ی پیش، بهم گیر دادن، مسخره ام کردن و حتا دعوام کردن که این چیه نوشتی و از این حرفها.
درسته که خدا زد به کمرم و بیچاره شدم و به خاک سیاه نشستم، ولی هنوز اونقدر بدبخت نشدم که بخوام کسی رو از طریق آگهی پیدا کنم. فکر میکردم که از لحنم معلوم باشه که شوخی کرده بودم، ولی بعضیها جدی گرفتن. همین.
***
فکر نمی کنم دیگه اینجا رو بخونه ولی فکر میکنم دوستاش بخونن اکسیر رو. بهش بگین که بخشیدمش. تمام و کمال بخشیدمش و کارش رو سپردم به خدا. دیگه هیچ کاری باهاش ندارم و هیچ چیزی پشت سرش نمیگم.
وقتی اون قسمت «غریبانه» رو که یارو، قاتل دخترش رو بخشید دیدم، به دلم افتاد که من هم ببخشمش. با همه ی بلاهایی که به سرم آورد، بیچاره ام کرد، گذشته و حال و آینده ام رو تباه کرد، زندگیم رو به آتیش کشید و من رو سوزوند، ولی به خاطر رضای خدا بخشیدمش. دیگه هیچ کینه ای ازش به دل ندارم. خودش میدونه و خدای خودش. بره با خدا تسویه حساب کنه.
***
من اگه جای پسره تو «غریبانه» بودم، آنچنان با دختره برخورد میکردم که بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه. برای همیشه فراموشم کنه. و اگه جای دختره بودم، همون کاری رو کرد، یعنی ازدواج به زور، من هم میکردم.
حیف که بهم دروغ گفت، وقتی گفت مریضم، بعدش از دهنش در رفت و خواسته ی اصلیش و حرف قلبش رو بهم گفت. وگرنه من هم ولش نمیکردم. به زور از باباش خواستگاریش میکردم و باهاش ازدواج میکردم. حیف که فهمیدم چی تو دلشه و داره بهم دروغ میگه...
***
استقلال سوراخه، ولي پرسپوليس سوراختره! با ارادتی که به پرسپوليس دارم ولی در برابر بازی استقلال کم آوردم. یکی از بهترین بازیهایی که این دو تیم باهم داشتن رو دیدم. همه چیز بازی یک طرف، شال سیاه و سبیل «قلعه نوعی» و فحشهای بچه ها که میشد لب خوانی کرد و تبلیغ «کرم موبر» کنار زمین، یک طرف! آخر نیمه ی اول خواهر و مادر همدیگه رو رقصوندن، اول نیمه ی دوم دست انداختن گردن هم و قربون و صدقه ی هم شدن! آخر غیرت و FairPlay!
***
این کلاسهای مختلط هم عجب کیفی داره و من تا حالا محروم بودم ازش! با اون رشته ای که خوندم، تو دانشگاه فقط یک واحد کلاسهامون مختلط بود و با دخترها بودیم. اون هم «تربیت بدنی»! به خدا راست میگم،‌ من فقط تربیت بدنی با دخترها سر یک کلاس بودم. آخه برای اینکه از سگ-دو زدن فرار کنم، یه معافی پزشکی جور کردم و فقط کلاسهای تئوری تربیت بدنی رو میرفتم. بعد اون دخترهایی هم که جون ورزش کردن نداشتن، یا حامله بودن، یا چاق بودن یا مشکل شرعی(!) داشتن می اومدن سر کلاس ما!
ولی این کلاسهایی که الان میرم خیلی کیف داره، آدم اصلا یه روحیه و انرژی دیگه میگیره سر کلاسهای قاطی پاطی! من که هفته ای یکبار به زور ریشم رو میزدم، حالا مجبور شدم که یک روز درمیون اصلاح کنم! البته قبلا چون اون بنده خدا بهم گفته بود ته ریش دوست دارم، من هم ته ریش میذاشتم، ولی حالا سر کلاسها باید تر و تمیز بود!
***
من نبودم، باز محرم اومد. باز عاشورا اومد. باز گریه و زاری. به خدا نفهمیدم فلسفه ی این گریه کردنها و عزاداریها رو تو محرم. پارسال هم نوشتم، ولی کسی درست و درمون بهم جواب نداد، الان باز هم میگم، اگر کسی می تونه لطفا به من ثابت کنه که گریه برای امام حسین (علیه السلام) ثواب داره. عزاداری ثواب داره. به سر و سینه زدن ثواب داره. چرا؟
چرا ما باید برای این سرنوشت با افتخار و این شهادت زیبا گریه کنیم؟ مگه امام رو مجبور کردن که بره؟ مگه خودشون خبر نداشتن که سرنوشتشون این میشه؟ مگه به نامردی شهید شدن؟ اصلا من تو این قضیه مشکل دارم که چرا به امام حسین (علیه السلام) میگن «مظلوم»؟ وقتی با اون اقتدار و عظمت و شجاعت رفت و جنگید و تو میدان جنگ شهید شد، چرا براش باید گریه کنیم؟
برای ایشون باید گریه کنیم یا حضرت علی (علیه السلام) که به زور خلیفه کردنش، به زور از قدرت برکنارش کردن، ‌زنش رو جلوی خودش کتک زدن و کشتن، اونقدر نامردی کردن در حقش که از تنهایی و غصه میرفت تو نخلستان و داد میکشید، سرش رو میکرد تو چاه و فریاد میزد. آخرش هم از پشت بهش حمله کردن و به نامردی کشتنش.
برای امام حسین (علیه السلام) باید عزاداری کنیم که یه لشگر داشت یا برادرش که از بس تنها بود، مجبور شد با دشمنش صلح کنه. آخرش هم زنش، تو خونه ی خودش بهش خیانت کنه و مسمومش کنه. امام حسین (علیه السلام) مظلومتر بود یا امام حسن (علیه السلام)؟
اصلا امام حسین (علیه السلام) بیشتر رنج کشید یا امام زمان (علیه السلام) که الان داره وضعیت دنیا و دین و مردم رو میبینه و اجازه نداره کاری انجام بده. خون جلوی چشمهاش رو گرفته ولی نمی تونه بیاد. ها؟
یکی پیدا بشه یا خودش به سوالهام جواب بده و من رو قانع کنه یا یه آدم باسوادی یا کتاب و مرجعی رو بهم معرفی کنه که بتونم باهاش بحث کنم.
گور به گور بشه اون «شیخ صفی الدین» که برای اینکه به اهدافش برسه این اسلام توام با گریه و زاری رو تو ایران گسترش داد. برای اینکه بتونه به قدرت برسه سر مردم رو با یه دین و مذهبی که از خودش درآورد گرم کرد تا کسی متوجه کارهاش نشه. توصیه میکنم حتما اگه قبرش رو ندیدین، یه سر برین اردبیل و کاخ و قبرش رو ببینین. وسط سالن کاخ آقای شیخ، یه ویترین گذاشتن، توش هم یه لباس پشمی کنده و پاره و کثیف و کلفت گذاشتن و میگن این لباس شیخ صفی الدین بوده! بعد با اون لباس تو اون کاخ زندگی میکرده! بعد با اون مثلا بی توجهیش به دنیا، یه سلسله ی پادشاهی بنیانگذاری کرده!
تورو خدا دقت کنین تو چیزهایی که می بینین و می شنوین. کسی به مسلمون بودن و شیعه بودن من شک نداره، هرکسی هم که دوست داره بره برام پاپوش درست کنه، ولی سر حرفم هستم:
چرا باید برای امام حسین (علیه السلام) و یارانش که به نظر من شجاعترین مردم بودن و با افتخارترین مرگ رو داشتن، گریه و زاری کرد و به سر و کله زد؟ همین.
***
جاتون خالی این چند روزه تو مشهد یه رالی شهری برپا کردن که حیف من خبر نشدم. فکر کنم اسم رالی بوده «رالی چهاده معصوم و خانواده»! چون نصف ماشینهای مشهد رو که میبینم، روشون اسم چهارده معصوم رو با رنگهای مختلف و فونتهای عجیب و غریب نوشتن! دوستم داشته با ماشین میرفته، چند تا از این بسیجیها جلوش رو گرفتن و گفتن میخوایم رو ماشینتون چیزی بنویسیم، اینم ترسیده اگه اجازه نده، پلاکش رو بردارن یا بگیرنش یا بزننش، گفته باشه. بعد که در و دیوار و سقف و شیشه های ماشین رو پرکردن گفتن حالا هرچی دوست دارین بدین! این بیچاره هم خجالت کشیده و یه هزاری گذاشته کف دست بسیجیه!
***
تو این عزاداریهایی که تلویزیون امسال نشون میداد،‌ دو تا چیز جدید و جالب هم نشون داد. یکی اون شیخه که به دو زبون عربی و انگلیسی موعظه میکرد، کف کردم! میگن که مشهدیه ولی تو انگلیس بزرگ شده. یکی هم عزاداری سربازهای ارتش که سینه میزدن. دیدین چقدر مرتب و قشنگ بود. چندتاشون همدوره ایهای من بودن.
تو سربازی، خیلی راحت میشه سربازها رو مثل همینا تهییج کرد و به هیجان آورد. ما روزهایی که صبحگاه داشتیم، از یگان تا میدون که میرفتیم،‌ این فرمانده ها و مربیهامون آنچنان بچه ها رو سر ذوق میاوردن و هیجانزده میکردن که بیا و ببین. مثلا شروع میکرد به «ای ایران» خوندن، بچه ها هم ادامه میدادن، یک جوی میگرفت ما رو که اگه همونجا میگفتن برین سر دشمن رو با دست بکنین، میرفتیم! از همین روش هم تو جنگ و شبهای عملیات استفاده میکردن. یه روضه خوان قبل عملیات روضه میخوند و فرمانده هم حس وطن پرستی سربازها رو تحریک میکرد، بعد فرمان حمله میداد و همه می پریدن رو مین.
***
از بس جمعیت دنیا زیاد شده، خدا دیده که زلزله ی روز قیامت و از بین بردن اینهمه آدم،‌ ممکنه وقت بگیره،‌ کم کم شروع کرده به قیامت! بم و نیشابور و سونامی و زرند و ارگ تهران و ...!
***
خدا بیامرزه «پهلوان وفادار» رو. از طریق یکی از فامیلهامون که کشتی گیر بوده،‌ با این کشتی گیرها و مفسرها و ... در ارتباطم. پهلوون وفادار رو هم چند بار دیده بودم و همسفره شده بودیم با هاش. خدابیامرزش، ‌پهلوان به معنای واقعی بود. از معدود کسانی بود که «تختی» رو خاک کرده بود ولی اجازه نداده بود جایی خبرش پر بشه. خیلی آدم خاکی و قانعی بود. خدا بیامرزش.
***
تو صف بانک بودم، دو تا دختر هم اومدن، بد چیزایی نبودن (خدا حفظشون کنه)! یکیشون اومد جلوی من تو صف ایستاد، من هم حال و حوصله ی کل کل و جر و بحث نداشتم، چیزی نگفتم. اون یکی رفت نشست. چند دقیقه بعد اومد و با دست زد به قنبل دوستش که جلوی من واستاده بود، اونم فکر کرد من بودم، با یه حالتی برگشت و بهم نگاه کرد که فکر کردم الان می پره بغلم میکنه و تشکر میکنه ازم ولی تا دید دوستش بوده، خنده روی لبهاش خشکید! خیلی کیف کردم وقتی خیت شد!
***
* جدی آتیکا مرده؟ کسی خبر موثق نداره ازش؟ از «جیران» چی؟ اگه راست باشه که مرده، خیلی ناراحت شدم. یه دختر مشتی بود. عین پسرها، لوطی و مرد. اگه مرده خدا بیامرزش، ولی اگر زنده است خدا ازش نگذره با این شوخی زشتش.
* پروژه ی ساخت مجسمه های خمیری. (ممنون از حکمت خام)
* سایت سینمایی فارسی. فکسون.
* سایت تفریحی ایرانی. پولک.
* اسمتون رو بگین تا بهتون بگه چه حیوونی هستین! (یادم نیست کی لینکش رو بهم داده)
* عبور از پروکسی اورکات.
* ۲۹ بهمن سالگرد فاجعه ی قطار نیشابور بود. امسال درست همون روزها یه کاری داشتم تو اون محل انفجار، روستای «دهنوی هاشم آباد»، چندتا عکس گرفتم. هنوز انگار نه انگار...

همینا دیگه. خوش باشین و برام دعا کنین.

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 8:27 PM