::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Friday, April 01, 2005

سلام. خوبین؟ من هم بد نیستم. یعنی خوبم. یعنی خیلی خوبم. خدا رو صد هزار مرتبه شکر...
تعطیلات عید خوش گذشت؟ کیف کردین؟ عیدی گرفتین؟ مسافرت رفتین؟ ایشالا که حسابی بهتون خوش گذشته باشه.
* بچه وبلاگنویسهای مشهد لحظه ی سال تحویل کولاک کردن. یه برنامه معرکه در «آسایشگاه معلولین فیاض بخش» مشهد. گزارش کامل برنامه رو می تونین در وبلاگ حاج امير و گزارش جالب قضیه رو در وبلاگ قابيل بخونین و عکسها رو هم در اينجا ببينين. يک گزارش جالب هم اسکيزو نوشته.
* به خدا آی دی یاهوم خرابه. وقتی آف میذارین اگه جواب ندادم، عصبانی نشین و دعوا نکنین که چرا خودتو میگیری. باور کنین من هرچی بهم برسه جواب میدم.
* لطفا وقتی کامنت میذارین، یه آدرسی هم از خودتون بذارین تا اگه لازم شد جوابتون رو بدم.
* مادربزرگم خدا بیامرز می گفت: «کارهای خدا هیچیش به آدم نرفته!» ششم فروردین یه برفی اومد مشهد که تو زمستون نیومده بود و اگه می اومد، نیم متر برف رو زمین می نشست!
* بابام از لحظه ی تحویل سال پیله کرده که امسال باید دامادت کنم! هرجا هم میرفتیم به بابا و مامانم می گفتن یالا دیگه براش آستین بالا بزنین! خدا به دادم برسه که همه ی فامیل امسال کمر به قتل من بستن!
* فوتبالها رو دیدین؟ دیدین وقتی «علی دایی» نباشه چقدر خوب بازی میکنیم؟! «نیکبخت» رو دیدین که چقدر چمبه شده؟! مثل اینکه تو امارات از نظر خوردنی و نوشیدنی و بغل کردنی و... حسابی در رفاه به سر می بره! راستی چرا تیم «کره» اینقدر «چول» داشت؟! من که تا «برانکو»، «نکونام» و «هاشمیان» رو میدیدم، حالم بد میشد. چون «اون بنده خدا» میگفت خیلی اینا رو دوست داره...
* سیاتیک کم بود، جفت دستهام هم داره از درد کنده میشه! خجالت میکشم از خانوم دکتر بخوام که برای دستهام هم نسخه بفرسته!
* الهام خانوم تولدت مبارک. ایشالا با وارد شدن به بیست سالگی، یک کمی هم خوش اخلاق بشی تا بشه باهات دو کلمه چت کرد! ‌(وای... معذرت که سنت رو افشا کردم!)
* دختر خانومها، زود باشین دیگه، تا «خاتمی» نرفته، مد تابستون امسال رو بپوشین دیگه! معلوم نیست از خرداد که «خاتمی» بره، رییس جمهور بعدی هم بهتون اجازه بده که اینجور لخت بیاین تو کوچه و خیابون! فکر کنم مد تابستون امسال برای دخترها، مانتوی آستین رکابی یا «دکلته» با شلوار «اسلیپ» (بدون پاچه) باشه! آره؟! پس زود باشین دیگه!
***
خیلی ممنون از همه ی دوستانی که عید رو تبریک گفتن، با تلفن، کارت، ایمیل، SMS، آفلاین، کامنت، Scrap و خلاصه هرجوری که منو شرمنده خودشون کردن. سپاسگزارم و عذر می خوام که نتونستم جواب همه رو بدم.
این وسط شاید جالبترین تبریکی که بهم رسید، یه SMS از آقای «داریوش کاردان» (مجری رادیو و تلویزیون) بود که صبح سی اسفند فرستادن. متنش این بود: «سلام. عيد شما مبارک. براي شما سال بسيار خوبي را در نظر گرفته ام!»
و بدترین، چندش آورترین و مزخرفترین تبریکی که بهم رسید و حالم رو خراب کرد، از طرف یه آقایی بود که باعث و بانی آتیش گرفتن زندگی من و از بین رفتن سرنوشتم بود. همون پسری که «اون بنده خدا»، به خاطرش من رو رها کرد و رفت. نمی دونم آیا هنوز اسم من تو لیست دوستاش هست یا از روی عمد و برای اینکه منو عذاب بده اون آف رو برام فرستاد. نمی دونم... این پسر همونی بود که «اون بنده خدا» بار آخر تو چشمام نگاه کرد و گفت: من برای اینکه فلانی (یعنی همین پسره) ناراحت نشه، جریان تورو بهش نگفتم و به خاطر تو نمی تونم اون رو رها کنم... در حالیکه همیشه بهم می گفت که جریان من و خودش رو به اون پسره گفته...
بعد از اینکه با «اون بنده خدا» قطع رابطه کردم، اون اوایل چند بار خواستم که یا میل یا تلفن بزنم به پسره و همه چیز رو بهش بگم، به پسره بگم که «این بنده خدا» هم به تو دروغ گفته هم به من، بگم که چه حرفهایی به من زده و چه قول و قرارهایی با من گذاشته و خلاصه همه چیز رو به پسره بگم، ولی هیچوقت دلم نیومد. دیدم «این بنده خدا» که زندگی منو از بین برد، حالا من نباید زندگی اون پسر رو که اون سر دنیاست و از همه چیز بی خبره رو به هم بریزم. دلم برای هر دو تاشون سوخت... هم برای این پسره و هم برای «اون بنده خدا» که اینقدر این پسر رو دوست داره... بگذریم.
***
از بیست و هشت اسفند تا ششم فروردین که یه برف عجیب اومد، مشهد تبدیل شده بود به یه دیوونه خونه ی عظیم الجثه! نمی دونین چقدر شلوغ شده بود. همه ی پیرهای مشهدی می گفتن که تا حالا تو عمرشون مشهد رو اینقدر شلوغ ندیدن. بابام دلیل این شلوغیها رو سه تا چیز میگه، اول اینکه امسال راه کربلا بسته بود و همه هجوم آوردن مشهد، دوم تعداد روزهای تعطیل زیاد بود و سوم هرکسی که دستش به دهنش میرسه، حالا می تونه یه ماشین بخره و راه بیفته بره مسافرت. کسیکه تا پارسال پشت تراکتور بوده و با نیسان گاو از این ده به اون ده میبرده، حالا ماشین صفر خریده و اومده تو شهر رانندگی میکنه!
ولی خیلی وحشتناک مشهد شلوغ شده بود. شلوغی که نه تنها برای مردم مشهد خوب و خوشحال کننده نبود، بلکه خیلی هم ناراحت کننده بود. نود درصد مسافرهایی که اومده بودن، شاید بیست هزار تومن پول گذاشته بودن تو جیبشون تا فقط پول بنزین بدن، نه خوراکی می خریدن نه سوغاتی و نه خلاصه هیچ سودآوری برای مشهد نداشتن، بلکه برعکس از آب و برق مجانی استفاده میکردن، یه چادر از اینهایی که چند ساله مد شده، میزدن هرجایی که دلشون می خواست، غذا هم با خودشون می آوردن و فقط باعث گرون شدن همه چیز تو مشهد شده بودن. بهترین پرتقالی که تا یه روز مونده به عید تو وانت و کنار همه ی خیابونها میدادن سه کیلو هزار تومن، شد کیلویی هزار و هشتصد تومن. لحظه ی سال تحویل آب نصف مشهد قطع شد، هرچی زنگ زدیم به اتفاقات آب جواب ندادن. زنگ زدیم به یکی از کارمندهای آب و فاضلاب، گفت به خاطر هجوم مسافرها، تمام مخزنهای ذخیره ی آب شهر تا قطره ی آخر خالی شده!
این چیزها یک طرف، کثافتکاری این مسافرها هم یه طرف. کنار هر خیابونی که جا پیدا میکردن چادر میزدن، همونجا کنار جوی آب ظرف و لباس و بچه هاشون رو می شستن، آشغالهاشون رو می ریختن، توالت می رفتن و...! الهی شکر که برف اومد و باعث شد همه بساطشون رو جمع کنن و برن. تعریف میکردن تو اون سرما، چند خانواده که پررو بودن، شب تو چادرهاشون گاز پیک نیک روشن کردن، بعد صبح مردم اومدن دیدن همه رو گاز گرفته و مردن. جالب اینجا بود که چندین خانواده وسط «میدون شهدا»، تو اون کثافتها و کنار توالتهای شهرداری چادر زده بودن!
طفلک پلیسها هم خیلی زحمت کشیدن. کار به جایی رسیده بود که نیرو کم آورده بودن و از سرباز وظیفه های آموزشی برای کنترل ترافیک استفاده کردن! خلاصه اینکه، اگر دوست دارین بیاین مشهد، به هیچوجه تو عید و اول تابستون نیاین. چون جز اینکه حرص بخورین و از مشهد بدتون بیاد، هیچ فایده ی دیگه ای نداره. بهترین وقت برای مشهد اومدن از نیمه ی اردیبهشت تا اوایل خرداده. هم نسبتا خلوته و هم هوا خوبه.
***
تا وقتی مدرسه نمی رفتم، تو عید دیدنیها هرکی منو میدید از شعرهای مهد کودکم می پرسید!
رفتم دبستان، تو عید دیدنیها می گفتن بلدی بنویسی فلان و درس فلان رو خوندی یا نه!
تو دوران راهنمایی می پرسیدن می خوای بری چه رشته ای و برو فلان رشته!
تو دبیرستان می پرسیدن دبیر فلان درست چیه و روزی چند ساعت تست میزنی و می خوای چه کنکوری بدی!
دانشگاه که قبول شدم تو عید دیدنیها می پرسیدن چند واحد پاس کردی و چند واحد مونده و فوق شرکت میکنی یا نه!
یه سالی که دانشگاه تموم شده بود، از سربازیم می پرسیدن!
امسال که دیگه همه چیز تموم شده و خلاص شدم، هرجا میرفتم، می پرسیدن چرا معاف شدی و سر چه کاری هستی و چقدر لاغر شدی و «باید» امسال دیگه ازدواج کنی!
نمی دونم این مردم فضول کی میخوان دست از این «تعیین تکلیف کردنهاشون» بردارن و بذارن خودمون زندگی کنیم؟ لابد از سال دیگه هم یا باز می پرسن چرا ازدواج نکردی یا می پرسن چرا بچه نمیارین یا می پرسن بچه دختره یا پسره یا اسمش رو می پرسن یا ...!
***
چون دفعه ی پیش تقریبا هرچی لینک باحال داشتم براتون رو کردم، دیگه کفگیر به ته دیگ خورده! مجبور شدم این دفعه چند تا عکس توپ و جوک و فلش و ... خلاصه چندین چیز جالب و معرکه براتون از روی هارد کامپیوترم بردارم و بذارم توی سایت و آدرسش رو بهتون بدم تا برین و ببینین. البته، توجه داشته باشین که ممکنه بعضی از عکسها و نوشته های داخل این صفحه به درد بعضیها نخوره، یک کمی با احتیاط وارد شوید!
یک صفحه ی توپ با مطالب توپتر!
***
«به ژاپنی» باغچه مون اولین گلی که بعد از بهار میاد به خونه مون. حالا ببینین که چطوری از زیر برف بهاری سرش رو بیرون آورده...

***
چون چند وقته خیلی خدا رو شکر میکنم و ازش معذرت می خوام، می خوام بهتون دو تا جمله یاد بدم. اگه اهل دعا و دین و ایمون هستین، من تو چند تا کتاب این دو جمله رو دیدم. بهترین جمله ای که برای تشکر از خدا وجود داره:
و لِلّهِ الحَمد کَما هُوَ اَهلُهُ
(و سپاس برای خداست، همانگونه که لایقش است.)

و بهترین جمله ای که برای عذرخواهی میشه به خدا گفت:
اَستغفِرُللهَ الَذی لا اله الا هُوَ الحَیُ القَیوم بَدیعُ السَماواتِ وَالارض ذوالجلالِ و الاِکرام مِن جَمیعِ جُرمی وَ ظُلمی وَ اِسرافی عَلی نَفسی وَ اَتوبُ اِلَیه
(از خدایی آمرزش می خواهم که خدایی جز او نیست، زنده کننده و برپا دارنده است، پدید آورنده ی آسمانها و زمین است، صاحب عظمت و بزرگی است، از همه ی گناهان و ظلمها و اسرافهایی که بر خود روا داشتم و به سوی او باز می گردم.)

خوب می بخشین که مزاحم شدم. خوش باشین و التماس دعا.

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 12:52 PM