::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Thursday, April 28, 2005

توجه! توجه! آخرین خبر:
گروه موسیقی پارت، که یک گروه موسیقی جوانان مشهدی است، اولین کنسرت خودش رو در تاریخ ۱۴، ۱۵ و ۱۶ اردیبهشت در محل سوله دانشگاه فردوسی برگزار میکنه. چون اولین اجرای این گروهه و اعضای گروه هم همه جوان و نوجوان هستن و با توجه به اینکه من هم کارشون رو دیدم و تضمین می کنم که حتما خوشتون میاد، از کسانیکه علاقه دارن دعوت میشه تا در این کنسرت شرکت کنن. اطلاعات بیشتر در سایت گروه هست. www.partmusicband.org
***
سلام. خوبين؟ هوا هم قاطی کرده. يا ميشه تابستون يا میشه پاييز. يادش رفته بهار چه جوری بايد باشه!
***
دعا می کنین برای اون مریضی که گفتم؟ اگه اهل دعا کردن هستین پس اینو بهتون بگم که چند روز پیش فهمیدم که دختر عموی اون مریض هم مثل خودش مریض شده و باید دو نفری عمل کنن. تورو خدا براشون دعا کنین که عملشون به خیر بگذره و چیز بدی نباشه...
***
سر خاک اون حاج خانوم، همش یادم می اومد که پارسال برای چهلمش، به موقع نرفتم سر خاک و صبر کردم مراسم تموم بشه، بعد خودم تنهایی رفتم. چون مامان و بابام نتونستن بیان و من هم تنهایی ترسیدم برم تا فامیل برام حرف درنیارن. به همین دلیل تا دو ماه «اون بنده خدا» باهام حرف نمی زد و جوابم رو نمی داد. می گفت آبروی منو جلوی دوستام بردی... همش به این فکر می کردم. چی گذشت بهم... چه بلاهایی که سرم آورد...
***
اوف...! یک قالبی زدم، یک قالبی زدم که بیا و ببین! کم حجم، بدون حتا یک کد اضافه، با سرعت بالا. کلاسهایی که رفتم خیلی بهم کمک کرد تا این قالب رو زدم. یه نفر هم یه لوگوی ماه زده براش که کیف میکنم. چند روز صبر کنین تا بذارمش و ببینین. هرکس هم لینک داده به اکسیر و تاحالا جبران نکردم، لطفا صبر کنه تا قالب جدید درست بشه.
***
«سلام. من دارم هفته ی آینده ازدواج میکنم. یه مهمونیه کوچیکه. جون من هدیه نیارین. فقط اگه میشه یه نفر رو بیارین که با من ازدواج کنه!» بهترین SMS هفته ی پیش بود که گرفتم و برای دوستام فرستادم!
***
یه جوک توپ شنیدم: مشهدیه میره ... می بینه ترکه ... بهش میگه ... میگه رشتیه ... بعد یه تهرانیه میرسه و ... تا قزوینیه ... می خوره به لره و ... عربه تا می خواد ... که ... بعد ... همشون ...!
(معذرت می خوام که سانسورش کردم. چون خیلی بی تربیتی بود و حسابی مثبت ۱۸ بود!)
***
این قضیه دکلته و بند نامریی هم معضلی شده برام! فکر کنم هردفعه باید یه چیزی بنویسم. یکی از بچه ها که چشم و گوشش مثل من(!) بسته است پرسیده که این «بند نامریی» چیه؟ من هم چون اینجا خوار-مادر مردم و بچه های زیر هیجده سال رفت و آمد میکنن نمی تونم واضح توضیح بدم. فقط به این نکته بسنده(!) میکنم که برای درک بهتر «بند نامریی» به فیلم پارتی استقلالیها مراجعه کنین. اونجا به وفور و به کرات مشاهده میکنین!
این هم یکی از راههایی که به اکسیر میان!
***
یکی از طرفدار های «میترا حجار» بهم ایمیل زده که چرا بهش توهین کردی. والا من که از خودم نگفتم، چیزی بود که از دو تا روزنامه نگار معتبر شنیدم. راست و دروغش گردن خودشون!
***
تصور کنین یه روز گرم بهاری، بنده، عرق کرده از گرما، پیاده و بدون ماشین، موهای ژولیده، صورت اصلاح نکرده، پیرهن چروک، شلوار روغنی، کفشهای خاکی، در حال برگشتن از کارگاه، با یه دختر خانوم محترم قرار ملاقات دارم. (باز آنتن فکرهای منحرف کار نیفته، برای کار تبلیغات شرکت قرار داشتیم!) حالا این دختر خانوم کیه؟ یکی از وبلاگنویسهای مشهد که من آرزو داشتم بالاخره یه روز ببینمش. چرا؟ چون یکی از انگشت شمارترین بچه هایی هست که تو چت، با هم بحثهای عاقلانه می کنیم و حرف مفت نمی زنیم! این حاج خانوم تا حالا تو هیچ کدوم از قرارهای وبلاگی نیامده بود و اگر هم اومده بود، خودش رو نشون نداده بود. چند تا وبلاگ هست که من از اولین پستش خوندم و تا حالا حتا یک کلمه اش رو هم جا ننداختم، وبلاگ این خانوم هم جزوشه.
خلاصه خیلی زیاد دوست داشتم تا این بشر رو که چند ساله از طریق چت می شناسمش و اون حرفهای قشنگ رو میزد از نزدیک ببینم. تا اینکه یه مساله ی کاری پیش اومد و بهش پیشنهاد دادم و قبول کرد و قرار شد هم رو ببینیم تا نمونه کار بهش بدم. با تاخیر رسیدم به محل قرار. اگه بهم نگفته بود که یه چیزی دستشه اصلا نمی شناختمش و تعجب کردم که اون از کجا منو شناخت! خلاصه تا بهش رسیدم و چشمم افتاد بهش، شوکه شدم، چون دیدم یه دختر بچه جلوم واستاده! اگه حرف نزده بود و صداش رو نشنیده بودم فکر میکردم که خواهرشه یا قضیه سرکاریه! از روی قیافه اش اگه خیلی آدم دقیقی باشیم، به زور حدس میزنیم که این خانوم سوم راهنمایی باشه، درحالیکه دانشگاهش رو هم تموم کرده!
خیلی جا خوردم که اون حرفهای گنده-گنده و بحث های قلمبه-سلمبه از این دختر خانوم باشه! همونجا کنار خیابون حرفها رو زدیم و خداحافظی کردیم. از بس که من دختر کم دیدم و کم باهاشون معاشرت کردم(!) این خانوم رو هم که دیدم هول شدم(ارواح عمه ام!)، یادم رفت که اقلا بریم یه جایی بشینیم و حرف بزنیم و یه چیزی بخوریم! بعد که اومدم خونه با خودم فکر کردم که بنده ی خدا رو تو اون گرما علافش کردم و بی هیچ چیزی خداحافظی کردیم! حالا ایشالا دفعه ی بعد جبران میکنم.
خیلی ازش ممنون هستم که کارم رو قبول کرد. کلی کیف کردم که بالاخره این موجود رو دیدم و باهاش حرف زدم چون واقعا براش یه احترام مخصوصی قایلم و خیلی از عقایدش خوشم میاد. بسه دیگه ازش تعریف نکنم چون هم پررو میشه و هم فکر میکنه که ازش تخفیف می خوام! فقط یه جمله ی دیگه بگم: اسمش واقعا بهش میاد. نمی دونم دوست داره بهش لینک بدم یا نه. ولی فعلا نمی گم کیه تا خودش اجازه بده.
***
داستان شماره پنج:
دختر فکر می کرد که همه چیز تموم شده. خوشحال بود که پسر همه چیز رو فراموش کرده. وقتی با پسر صحبت کرد، فهمید که پسر هیچ چیز رو فراموش نکرده. وجدان دختر یک کم درد گرفت. ولی پسر شک داشت که دختر اصلا وجدانی داشته باشه.
***
ترم جدید کلاسهام شروع شده. ترم پیش که تو کلاسها شاگرد تاپ شدم. از بس عاشق کامپیوترم. وقتی می خواستم تو دبیرستان انتخاب رشته کنم، هی گفتم که بذارین من برم رشته ی کامپیوتر، گفتن از کامپیوتر نمیشه پول درآورد، برو عمران، بعد به صورت تفریحی کامپیوتر رو ادامه بده. حالا هم پشیمون نیستم.
متاسفانه این ترم تو کلاسمون دختر کمه و من نمی دونم با چه امیدی درس بخونم، فکر نمی کنم که این ترم تاپ بشم! (خدا کنه کسی از بچه های کلاس اینجا رو نخونه که آبروم میره!)
***
فرشته خانوم از سوئد دیده داداشم از «آرش» خوشش میاد، براش دو تا لینک فرستاده. غافل از اینکه گوشت تنم آب شد تا این دو تا رو باز کردم و دیدم! سایت مخصوص این تحفه خان و مصاحبه ی بی بی سی باهاش همراه با عکس و تفصیلات. (به قسمتی که از «بهناز» حرف زده توجه کنین!)
***
چشمتون روشن، روزنامه ی «کیهان» هم صبحها منتشر میشود! از بس خیل مشتاق خواننده هاش التماس کردن که صبحها بیاد بیرون، مسولانش هم تصمیم گرفتم صبحها بندازنش بیرون!
***
الهی بگردم این «فرناز» پدر سوخته رو. همون دختر دو-سه ساله ی فامیلمون که من دیوانه وار دوستش دارم. باور نمی کنین، تو مدتی که سربازی بودم دلم برای تنها کسیکه تنگ شده بود، همین نیم وجبی بود. بهش یاد داده بودن وقتی ازش می پرسن اسمت چیه، می گفت «خر-شاشو»! بعد من گفتم زشته، بگو «گلابی». حالا هرکی ازش می پرسه اسمت چیه، میگه «گلابی»! یک کارایی میکنه، یک شیرین کاریهایی میکنه که غش میکنم براش. خداحفظش کنه ایشالا.
***
امسال رکورد نذری ها، تو محرم و صفر شکسته شد. از بس «شله مشهدی» و «شله زرد» برامون آوردن و ما مجبور شدیم بخوریم، هم شل شدم، هم زرد! یعنی چی این کارها؟ به جای اینکه اینهمه خرج نذری دادن به در و همسایه و فامیل کنیم، اینا رو یه غذای معمولی درست کنیم و ببریم جاهایی بدیم که سالی یکبار هم غذای گرم نمی خورن. یعنی این اسلامه؟...
***
هی می گفتم چرا آفهای یاهو نمی مونه. دیروز یکی از بچه ها گفت که به تازگی یاهو فقط آفلاین های ۸ ساعت پیش رو نگه میداره. آره؟ درسته؟ خدا مرگش بده که روز به روز داره بدتر میشه. اگه گوگل یه مسنجر هم راه بندازه، من که دیگه کلا با یاهو کاری نخواهم داشت. خدا وکیلی هیچ ایمیلی مثل gmail نمیشه. هرکی که gmail می خواد یه میل به من بزنه تا دعوتش کنم. حیفه که gmail نداشته باشین.
***
شب عید گذشته، دوستم از بم اومده بود. به زور و مصیبت بقیه بچه های دوره ی خودمون رو جمع کردیم و به یاد گذشته با هم رفتیم طرقبه. بد نبود. خوش گذشت. ولی نمی دونم چرا دیگه اون لذتی رو که وقتی دانشجو بودیم می بردیم، حالا نمی بریم. به زحمت می خواستیم که بهمون خوش بگذره ولی نشد. مثلا یه پرشیا تا خرخره پر از دختر، از بس سیگنال فرستاد و فلاشر زد، خسته شد ولی ما انگار نه انگار که اونا جنس مخالف هستن، هیچ عکس العملی ازمون در نیومد! چرا اینجوری شده؟ یعنی در عرض یکی- دو سال اینقدر طرز فکرمون عوض شده؟ یا مشکلات زندگی دل و دماغ رو ازمون گرفته؟
***
- فکر می کنم از «مفاصیلش» باشه.
- آره شنیدم که علایم «مواسیل» اینجوریه.
- اگه از «مفاسیرش» باشه که خیلی درد داره.
- خدا بهش صبر بده، می دونم که «بفاسیل» چه دردی داره.
- نه، ایشالا که «بواسیل» نیست.
...
این جمله ها حاصل یک بحث پزشکی در مورد بیماری «بواسیر» در یک جمع علمی-فرهنگی بود! مخصوصا این جمله:
- خدا کنه که «بواریسش» نباشه. (که دو مریضی «بواسیر» و «واریس» رو با هم مخلوط کرده!)
درست مثل ورزشهای «بگمینتون» و «ژیملاستیک» و ظروف «فاور گیلاس» و غذا گرم کردن در «ماکرو وی» و میوه ی «گرد فورت»!
***
یه شرکت موسیقی به «رضا شفیع جم» گفته بیا پنج میلیون بگیر و «بی وفایی» رو بخون تا ضبط کنیم و بفروشیم، راضی نشده. اون شرکت هم داده یکی دیگه خونده. حالا «بامشاد» ناراحت شده و کار به شکایت کشیده. قرار بود که تو «جایزه بزرگ» «کامبیز» اون رو بخونه ولی «مهران مدیری» نذاشته. جالبه، مگه نه؟!
***
اگه همین جور پیش بره، «قالیباف» بالاترین رای مشهد رو میاره. چه تبلیغی دارن براش میکنن تو مشهد!
***
هفته ی پیش تلویزیون «پرندگان» «هیچکاک» رو گذاشت. وقتی بچه بودم با ویدئوهای «بتاماکس» (نوار کوچیک) دیده بودمش ولی یادم نمونده بود. بعد که فیلم تموم شد، با خودم فکر میکردم که چه جوری از این به بعد به کفترها و مرغ عشق ها و فنچ هام غذا بدم! بدجوری تحت تاثیر قرار گرفته بودم!
***
ایندفعه چند تا عکس باحال دارم.
* با یک بار تایپ کردن و جستجو کردن در این سایت، نتیجه ی جستجو در یاهو و گوگل رو در یک صفحه می بینید. Yagoohoogle
* یک سایت خیلی جالب که می تونین چند زلزله بزگ دنيا را روي مانيتور امتحان کنيد! عمران شمال.
* عکس مادر آقای خاتمی.
* عکس سید حسن خمینی.
* عکس آقای کروبی!
* یه عکس جالب از مجلس شورای اسلامی با توضیحات!
* این هم یه عکس معرکه از آقای کروبی، نامزد ریاست جمهوری!

خوب، خسته نباشین! خوش باشین. التماس دعا. تا بعد

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 11:53 PM