::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Wednesday, May 11, 2005

سلام. خوبين؟
***
يه ضرب المثل هست که ميگه: «سه پلشک آيد و زن زايد و مهمان ز در آيد»! يعنی در یک کلمه: همه بدبختی ها یهو رو سر آدم خراب میشه! دقیقا شده جریان من.
ویندوزم قاطی کرده بود، اومدم دوباره نصبش کنم، سی دی وسط کار خطا داد. رفتم از تو ۹۸ نصب کنم، چون NTFS بود نشد. بردم پیش یکی از دوستام گفتم تا من میرم جایی و برمیگردم اینو درست کن. آقا هم از تو ۹۸ رفته، دیده که درایو D باید فرمت بشه، فرمت کرده. نگو که چون NTFS بوده D رو نشناخته و به جاش E رو فرمت کرده. یعنی همه ی زندگیم فرمت شد و رفت پی کارش! یعنی باید بشینم ۲۱ گیگ رو Recovery کنم!
این یه طرف، از طرف دیگه هم پسورد ایمیلم رو عوض کردم و حالا فراموشش کردم! اینم یه طرف، از طرف دیگه هم نمایشگاه داریم و باید کارهای اونجا رو انجام بدم! از اون طرف ديگه رفتم يه فريم عينک پسنديدم، دادم يارو روش شيشه بندازه، فاتحه اش رو خونده داده دستم! این هم یه طرف، از طرف آخر هم یکی از بچه ها به خاطر من رفت تهران تا من هم برم و اونجا تو نمايشگاه هم رو ببینیم و من هم نتونستم برم و قهر کرده باهام! از همه اينا که بگذريم دو روز داشتم زور ميزدم که پسورد اينجا يادم بياد! (نميدونم چرا تازگيها پسوردهام يادم ميره؟!) حالا دلتون نسوخت برام؟
***
خدا هر از گاهی یه پس گردنی بهم میزنه تا حواسم جمع باشه و باز خر نشم. نمی دونم چی شده بود که باز داشتم راهم رو گم میکردم ولی یه صحنه برام پیش آورد که درست سر بزنگاه به خودم اومدم و فهمیدم چی به چیه. داشتم همه بلايي هم که سرم اومده بود و دروغهايي که شنيده بودم رو فراموش ميکردم که خدا به دادم رسيد. میخوام از اینجا و از این طریق از خدا تشکر کنم. شاید اینجا رو بخونه!
خدا جون، مرسی که دوباره چشمام رو باز کردی و منو به خودم آوردی.
شاید تنها دعایی که باید تو زندگیمون بکنیم این دعا باشه. یعنی به نظر من اگه فقط همین یک چیز رو از خدا بخواهیم، دیگه لازم نیست هیچ چیز دیگه ازش بخواهیم. این رو قبلا هم گفتم ولی بازم میگم: «خدایا، چشممون رو به حقیقت باز و دلمون رو در برابر واقعیت محکم کن و بهمون ایمان و صبر و عقل بده تا در برابر مشکلات موفق بشیم.»
(داشتم یواش یواش گول میخوردم و خر میشدم که به خیر گذشت...)
***
اگه «میر حسین موسوی» نیاد، فکر کنم من به «قالیباف» رای بدم. حالا صبر کنین یک کم، دارم در موردش تحقیق میکنم. به زودی خبرش رو بهتون میدم!
***
می خوام يه جريان واقعی براتون تعریف کنم. بعد از اینکه خوندینش نظرتون رو بگین. می خوام بدونم که شما هم به قضا و قدر اعتقاد دارین یا نه؟
یه پنجشنبه با دوستام قرار گذاشتیم که تفنگ منو برداریم و بریم اطراف مشهد، ببینینم چی گیر میاریم که بزنیم. هرچند که من از این کار بدم میاد ولی بچه ها اصرار کردن. رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به یه مزرعه. بچه ها پیاده شدن و بعد از کلی ساچمه حروم کردن، یه پرنده ی بیابونی رو زدن. دل همه مون خیلی سوخت. یک کم دیگه رفتیم و دیدیم یه دسته پرنده ی سبز و قشنگ نشستن رو درختا، بچه ها یکی از اونا رو هم زدن.
گفتیم خوب حالا ما که این غلط رو کردیم، ولی اهل خوردن گوشت اینا نیستیم، گذاشتیم تو ماشین و برگشتیم شهر. ناگفته نماند که حال همه مون هم بد بود و وجدانمون به خاطر کشتن این دو تا بی زبون خیلی در عذاب بود.
سر راه گفتیم بریم کارگاه یه سری بزنیم. دم در کارگاه یه توله سگ ولگرد بود که خیلی قیافه ی بدبخت و نزاری داشت. گفتیم حالا یکی از این پرنده ها رو بدیم این بخوره. انداختیم جلوش و اون بیچاره هم مثل اینکه روزها بود گوشت نخورده بود، حتا پرهای پرنده رو هم خورد. دیدیم گناه داره، گفتیم اون یکی رو هم بدیم بخوره. چون می خواستیم «تاکسی درمی» کنیمش. خلاصه اون قشنگه رو هم انداختیم جلوش به این امید که شاید یک کم وجدانمون راحت بشه که خوشبختانه راحت شد.
فرداش که رفتیم کارگاه، دیدیم که جنازه ی سگه افتاده کنار جاده. می خواسته از جاده رد بشه که ماشین زیرش کرده بود.
حالا فکر کنین، چهار نفری رفتیم که یه چیزی بزنیم، دو تا پرنده ی بی زبون رو اون سر شهر کشتیم، اینهمه راه آوردیم، دادیم به یه توله سگ کثیف و مریض، سیر شد، فرداش مرد... آیا این جز قضا و قدر و تقدیر، چیز دیگه ایه؟ یک کم فکر کنین...
***
خدا به خیر کنه! یه کامنهتایی برام میذارن که اگه کسی ببینه، حکمش اعدامه! دستم به دامنتون، من اهل سیایت نیستم، از این چیزا اینجا ننویسین!
***
دیدین Steph تو «پرستاران» مرد؟ خیلی دلم سوخت. این خارجیها هم بلد نیستن فیلم خوب بسازن. تا می خوان بازیگری رو از تو فیلم خارج کنن، می کشنش! باید از ایرانیها یاد بگیرن که وقتی قرارداد یه بازیگر تو سریال تموم میشه، از قسمت بعد یکی دیگه رو میارن و میگن قیافش عوض شده یا عروس و دامادش میکنن و می فرستنش خونه ی بخت! ولی خدا «براون» رو حفظ کنه. همونی که با شوهر استف تو اورژانس کار میکنه!
***
دفعه ی پیش تبلیغ یه کنسرت تو مشهد رو نوشته بودم. به لطف اون مقامی که باید آخرین امضا رو میکرد، به خیر و خوشی، با اونهمه خرجی که برای کنسرت کرده بودیم، در روز آخر لغو شد! این گروه «پارت» چند تا نوازنده جوون هستن که دور هم جمع شدن و یه NGO و یه گروه موسیقی تشکیل دادن. دست بر قضا، داداش من هم تو این گروهه. حالا گوش به زنگ باشین که هر وقت خبرتون کردم، بدوین و برین کنسرتشون. چون با اینکه همه جوون و نوجوون هستن ولی واقعا کارشون درسته.
***
ویژه نامه «گل‌ آقا» رو دیدین؟ من که با خوندن این شماره ی هفته نامه و اون شماره ایکه برای چهلم گل آقا درآوردن و شماره ی آخرش، به جای اینکه لذت ببرم و بخندم، گریه ام گرفت. خدا بیامرزه گل آقا رو. هم خودش و هم هفته نامه حیف شدن...
***
هفته ی پیش با بچه ها رفتیم اون شهری که دانشگاه میرفتیم. هیچوقت فکر نمیکردم که برای کار دوباره برم اونجا. از وقتیکه پام رو گذاشتم تو شهر تا چند ساعت بعد از برگشتن، یه حس بدی بهم دست داد که نگو. همش اون لحظه های خوشی که با بچه ها اونجا بودیم برامون تداعی میشد. چه دوران خوبی بود. چه روزایی داشتیم...
ولی چی شده اون دانشگاه! سال اول که ما رفتیم، دانشگاه یه ساختمون دو طبقه بود با تقریبا پونزده تا کلاس تو در تو و فسقلی. کم کم جاش عوض شد و رشد کرد. حالا که رفتیم دیدیم اصلا یه شهرک دانشگاهی درست کردن. خوابگاهها اومده تو شهرک، چه ساختمونهایی، چه بند و بساطی. اون زمان خودمون رو به در و دیوار زدیم و جر دادیم تا مجوز «انجمن اسلامی» بگیریم و راه بندازیم ولی رییسش اجازه نداد. حالا یه انجمن اسلامی درست و حسابی راه انداختن. چه آزمایشگاهها، سوله ی ورزشی، کلاسها...
ولی از همه جالبتر خوابگاه دخترها بود که از جلوش رد شدیم. خوبیش این بود که پنجره هاش رو به خیابون باز میشه و هوا هم گرم بود، فقط یه بوق زدیم و تا دلتون بخواد خانوم مهندس و پرستار و ... ریختن پشت شیشه ها! اون هم با چه سر و وضعي! هميشه دوست داشتم بدونم دخترها تو خوابگاههاشون چه جورين که ديدم! کاش زمان ما هم این مسایل بود!
***
یعنی واقعا نفهمیدی که اون جوک دفعه ی پیش سرکاری بود؟! حالا در عوض این جوکها رو گوش بدین. چند تاش رو خودم ساختم، با حفظ کپی رایت برای بقیه تعریف کنین!
* آقا گرگه میره در خونه ی شنگول و منگول زنگ میزنه، میگه منم منم مادرتون، میگن دروغ نگو ما آیفون تصویری داریم!
* آقا گرگه میره در خونه ی شنگول و منگول زنگ میزنه، میگه منم منم مادرتون، یه یارو سیبیل کلفته میاد در رو باز میکنه و گرگه رو میزنه. میگه فلان فلان شده دست از سرم وردار، یک ساله که از اینجا رفتن!
* آقا گرگه میره در خونه ی شنگول و منگول زنگ میزنه، مامان بزی در رو باز میکنه میگه بیا تو، بچه ها نیستن!
* آقا گرگه میره در خونه ی شنگول و منگول زنگ میزنه، میگه منم منم مادرتون، شنگول و منگول بزرگ شدن میان میزننش!
* آقا گرگه میره در خونه ی شنگول و منگول زنگ میزنه، فرار میکنه!
* آقا گرگه میره در خونه ی شنگول و منگول زنگ میزنه، حبه انگور میاد پایین با هم سوار ماشین میشن و میرن!
* آقا گرگه میره در خونه ی شنگول و منگول زنگ میزنه، میگه منم منم مادرتون، آقا بزی از سفر برگشته، میاد پدر گرگه رو در میاره!
***
کیا آزمون استخدام ادواری شرکت کردن؟ سخته یا آسون؟ اصلا به درد میخوره یا نه؟ برم سر جلسه یا نه؟
***
به جز دو تا از دوستای داداشم، هیچ کس دیگه از آشناها من رو نمی شناخت. پیارسال از دستم در رفت، دختر همسایه مون هم منو شناخت. تو نمایشگاه آی تی هم منو دید و حسابی کار خراب شد. مهمونی بودیم با همسایه ها، بهم گفت قصدت از ینکه همه ی زندگیت رو تو اکسیر مینویسی چیه؟ چرا همه چیزت رو برای هم میگی؟ اونجا بهش گفتم چون اینجوری تخلیه میشم و ارضا میشم. ولی بعدش فکر کردم دیدم واقعا نمی دونم قصدم چیه؟ چرا همه باید رازهای زندگی منو بدونن؟ خیلی فکرم مشغول این قضیه شده...
***
تبلیغ فروش «تویوتا» با SMS بهتون رسیده؟ ایول به تویوتا!
***
مد جدید می دونین چیه؟ یارو به دوستش یا به عشقش یا به نامزدش یا... خیانت میکنه، بعد میگه: «این به نفعته. بعدا میفهمی که چرا این کار رو کردم»! درست این قضیه که برام پیش اومد، سر یکی دیگه از بچه ها هم اومده و طرف مقابل عین این جمله رو بهش گفته! مواظب باشین که این مد سرتون پیاده نشه!
***
این هم یه شعر که «علی آقا» (دوست داداشم) برام فرستاده:
خوب رویان جهان، رحم ندارد دلشان
باید از جان گذرد، هرکه شود عاشقشان
روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان
سنگی اندر گلشان بود، همان شد دلشان...
***
حال و حوصله ندارم، پسوردم رو هم که گم کردم و عصبانی ام، هرچی آدرس سایت باحال و عکس هم داشتم فرمت شده و رفته پی کارش، پس نتیجه میگیریم که خداحافظ! ببينم ميشه يه دفعه بدون لينک و عکس کار کرد يا نه؟
خوش باشین همیشه. اگر هم دلتون خواست دعا کنین، اگر هم دعا نکردین، فدای سرتون!

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 6:01 PM