::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Monday, August 08, 2005


آقای خاتمی، دلم برایتان تنگ می شود...
سلام آقای خاتمی. ترجیح می دهم كه احوالتان را نپرسم چون همه می دانند كه حالتان چطور است. فقط می گویم «خسته نباشید».
این هشت سال كه برای ما كمی بیشتر از یك چشم برهم زدن طول كشید ولی به سادگی از سفیدی محاسنتان، حلقه های دور چشمانتان، چین های پیشانیتان و خستگی درون نگاهتان می توان فهمید این هشت سال بیشتر از هشت سال بر شما گذشته است.
می خواستم این نامه را زودتر برایتان بنویسم ولی دیدم بهتر است كه مخاطبم «یك انسان معمولی» باشد نه یك «رییس جمهور» و خواستم تا همه برایتان بنویسند و من هم در آخر بنویسم. می دانم این نامه هیچ وقت و به هیچ طریقی به شما نخواهد رسید ولی می نویسمش تا هم حرفهایم را گفته باشم و هم شاید چند نفری این را بخوانند و به احتمال خیلی خیلی كم به دستتان برسانند. اگر هم نشد، به خدا می سپارم تا به دست و گوشتان برساند.
نمی دانم چرا در این چند ماه آخر نمی توانستم به عكسهایتان نگاه كنم و یا فیلمهایتان را ببینم. مخصوصا تحمل نگاه كردن به چشمهایتان را نداشتم. هربار كه چشمم به نگاهتان یا لبخندتان می افتاد دلم می گرفت، بغض می كردم و با زحمت زیاد جلوی اشكهایم را می گرفتم. ولی این كار را در جلسه «سلام خاتمی» نتوانستم انجام دهم و با دیدن اشكهایتان، اشكهای من هم سرازیر شد. شاید چون نگاه خسته تان و یا لبخند غمناكتان را می دیدم. شاید چون آرزوهای قبل از آغاز این هشت سال را به یاد می آوردم. شاید به خاطر مرور كردن زحمتهایی بود كه در این مدت كشیدید، رنجهایی كه بردید، نامردی هایی كه دیدید، جفاهایی كه چشیدید، تهمتهایی كه شنیدید و مشقتهایی كه به جان خریدید.
آقای خاتمی چهار سال پیش هم برایتان نوشتم كه چقدر دوستتان دارم، كه چقدر دوستتان داریم. اكنون باز هم می گویم كه هنوز دوستت داریم. نمی خواهم بگویم كه اگر فلان كار را كرده بودید یا بهمان كار را نكرده بودید، بیشتر دوستتان داشتم و بیشتر دوستتان داشتیم. اكنون دیگر وقت گلایه نیست. دوستانتان حتا بیشتر از دشمنانتان در این مدت از شما شكایت كرده اند، لااقل دیگر ما شكایت نكنیم.
آقای خاتمی اجازه می دهید كه ضمیر مفرد برایتان بكار ببرم؟ فكر نكنید كه از روی بی ادبی این كار را می كنم، نه، تقصیر خودتان است كه با آمدنتان به رسانه ها گفتید كه شما را «او» خطاب كنند نه «ایشان». شما خودتان به ما آموختید كه «تو» گفتن چیزی از ارزشهای مرد كم نمی كند و بیشتر صمیمتش را نشان می دهد. شما نشان دادید كه «حكومت» نه «بالای سر مردم» است و نه «زیر پایشان»، كنار مردم است. برای همین نمی توانم كه «تو» را «شما» خطاب كنم.
یادت می آید چهار سال پیش را كه عده ای می گفتند كاش خاتمی نمی آمد و بعد كه آمدی گفتند كاش خاتمی استعفا می داد؟ آنها می دانستند كه نمی توانی كاری انجام بدهی و می خواستند تا جلوی خراب شدن وجهه ات را بگیرند. ولی من می خواستم كه خاتمی بیاید و بماند و حالا مانند خودت راضی ام كه تا روز آخر ماندی. با این كار نشان دادی كه ترسو نیستی و بهتر از هر روش دیگری به همه فهماندی كه «نگذاشتند» كاری انجام دهی. حالا كه می روی پی می بریم كه چه كردی برایمان و چه ها نگذاشتند بكنی.
ولی خاتمی، ما كور و قدر ناشناس نیستیم. دیدیم كه خیلی كارها كردی. در فرهنگ، سینما، اقتصاد، ورزش، سیاست، آزادی های اجتماعی و...
در همان حوزه اقتصاد كه دشمنانت انگشت بیشتری رویش گذاشتند، دیدیم عسلویه را كه با خون دل ساختی، درآمدش بیشتر از كل درآمد غیر نفتی كشور شد. و دیدیم كه كشور را از ورود گندم خودكفا ساختی. بندر عباس را به مشهد رساندی و...
خاتمی، یادمان نرفته كه كشور را با چند میلیارد دلار بدهی گرفتی و با چند میلیارد دلار ذخیره ارزی به نفر بعدی پس دادی. می دانیم كسانی كه می گویند اكنون هم بدهی داریم، یا نمی فهمند یا خودشان را به نفهمی می زنند و بدهی هایی كه سررسید نشده را هم به حساب ناكارآمدی دولت تو می گذارند.
به روشنی می بینیم كه صندوق ذخیره ارزی ای را كه با خون دل پر كردی، جانشینت برای بستن دهان مردم به شكل سوبسید به «سر سفره هایشان» خواهد آورد تا نشان دهد كه «پول نفت» مال مردم است. به روشنی می توانیم تصور كنیم كه دولت همه كاره خواهد شد و خصوصی سازی را ریشه كن خواهد كرد. و می بینیم كه این ابهتی را كه برای ایران به دست آوردی به راحتی از بین خواهد رفت...
كدام دولت به آن راحتی كه تو وزارت اطلاعاتت را وادار كردی اقرار به فساد كند، می تواند پرده از رازهای مخفی ترین سازمانش بردارد؟ چه كسی می توانست دشمنش را به مخالف و مخالفش را به موافق تبدیل كند؟ و چه كسی به جز تو می توانست تمام ایرانیان را با هم متحد كند و به ایرانی همان كلاس و ارزشی را كه هزاران سال پیش داشتیم، دوباره بدهد؟
خاتمی، می دانیم كه تا سال دیگر عده ای تو را از یاد خواهند برد ولی ما این زحمتهای تو را فراموش نكرده و نخواهیم كرد. اما می بینیم كه همان عده كه تو را فراموش كرده اند، با دیدن اوضاعی كه برایشان پیش خواهد آمد دوباره دست به دامانت خواهند شد و از جفایی كه در حقت كرده اند پشیمان.
خاتمی، ما فقط نگرانیم كه كارهای زیر بناییت را كه در دراز مدت جواب می داد، به نفع خودشان مصادره كنند و افتخارش را ببرند. نگرانیم كه تمام برنامه هایی كه چیده بودی را برهم بزنند. نگرانیم كه چه بر سرمان خواهد آمد...
ولی خوشحالیم. خوشحالیم كه تو را دیدیم و زمانت را درك كردیم. اگر ما قائم مقام و امیركبیر و مصدق را فقط شنیده بودیم، ولی تو را دیدیم و افتخارش برایمان بس كه همدوره آزاد مردی بودیم كه مانند یك اسطوره در تاریخ ایران درخشید و باعث افتخار ایران و ایرانی شد. با چشمان خودمان یك تاریخ ساز را دیدیم و در آینده از دورانت برای آنهایی كه تو را ندیدند تعریف خواهیم كرد.
خاتمی، ما پیش وجدانمان سربلندیم كه تو را فهمیدیم و فهمیدیم كه تو كیستی و قدرت را دانستیم. تو هم شرمنده نباش كه نتوانستی كاری انجام دهی كه خودت بهتر از هركس دیگر می دانی كه كارها انجام دادی.
خاتمی، از حقانیت تو همین بس كه رقیبان تصاحب جانشینی ات، برای به دست آوردن دل مردم، شعارهای تو را سر دادند و از تو مایه گذاشتند. و از موفقیت تو همین بس كه انتخابات نهم را برگزار كردی و كسی كه برعكس تو بود را بر روی صندلی خودت نشاندی. این آخرین موفقیت تو بود.
خاتمی، با گریه آمدی و با خنده رفتی و همین كافی است تا نشان دهد كه تو، كه بودی.
خاتمی، رك بگویم، دلم برایت تنگ می شود. یعنی چند ماه است كه تنگ شده. از وقتی كه زمینه انتخابات شروع شد و فهمیدیم كه دوران تو دارد تمام می شود. تا قبل از آمدن رقیبان دلمان خوش بود كه شاید كسی به جایت بنشیند كه اندكی از نگرانی ها و دلتنگی هایمان را رفع كند. معین كه آمد دلمان خوش شد ولی وقتی رفت، تمام آرزوهایمان هم بر باد رفت. ولی چاره چیست كه خودت به ما درس مردمسالاری و دمكراسی دادی و ما هم مطیع قانون شدیم. هرچند كه قانون...
بگذریم كه مجال صحبت از گذشته و دیگران نیست. فقط دلمان را به همان جمله ای كه در «سلام خاتمی» گفتی خوش می كنیم: «تفكری كه رو به خشونت بیاورد، نشان می دهد كه در حال از بین رفتن است.»...
خاتمی، رفتی ولی یادت در یادمان خواهد ماند. دیگر نمی بینیمت ولی دلمان به این هشت سالی كه دیدیمت خوش خواهد ماند. و دیگر صدایت را نخواهیم شنید ولی سعی می كنیم تا درسهایی كه از تو گرفتیم را مرور كنیم...
خاتمی، دلم برایت تنگ می شود...
می بخشی كه وقتت را گرفتم. امیدوارم كه همیشه خوش و خندان و خرم باشی.
خدانگهدار
اكسیر- مرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و چهار

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 7:20 PM