::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Friday, November 11, 2005

سلام. خوبین؟ من که الهی شکر، خیلی خوبم! شما هم حس می کنین که زمان با چه سرعت وحشتناکی داره می گذره؟ عمرمون با چه عجله ای داره میره؟ من هنوز خیلی کارا دارم که مونده ولی وقت داره می گذره...
نکته مذهبی این دفعه فقط یه جمله است: شبهای جمعه، خوند سوره «ص» (صاد) رو از دست ندین. خیلی ثواب داره که می تونین تو تفسیرها بخونین.
***
قراره نمایشگاه «السیت» در مشهد برگزار بشه. وبلاگ نویس های خراسانی هم به همت مهندس سعید، به جای یه غرفه، یه سالن گرفتن! برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت مشهدیها مراجعه کنید. در کنار نمایشگاه هم قراره یه کتاب از مطالب برگزیده وبلاگها چاپ بشه که من و اسکیزوفرنی داریم اون چیزهایی که به نظرمون جالب میاد رو جمع و جور می کنیم. هرکس مطلبی داره که فکر می کنه جالبه، به یکی از ما دو نفر میل بزنه.
***
دیدین پرستاران شروع شد؟ من که کلی خوش به حالم شد! مخصوصا که هنوز «براون» هست! ولی حیف شد که زن «میچ» سر زا نرفت و سر «تری» باز هم بی کلاه موند!
***
تقریبا دو ماه پیش از طریق سایت ایران اهدا برای اهدای اعضای بدن ثبت نام کرده بودم. دو هفته پیش کارتم با پست رسید. اون کارت نشون میده که هر وقت اعضای این گروه مردن، بیمارستانها و پزشکی قانونی باید به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی، واحد فراهم آوری اعضا پیوندی خبر بده و اونها به طور قانونی می تونن اعضای بدن کسی که مرده رو برای اهدا به دیگران بردارن. وقتی که کارتش اومد و مامانم دید تا دو روز با من حرف نمی زد و تا من رو می دید چشماش پر از اشک میشد! هی می گفتم: مامان جان، من که نگفتم همین الان بیان من رو تیکه تیکه کنن و ببرن! ولی فایده نداشت تا کم کم یادش رفت! حالا شما هم اگه دوست دارین بعد از مرگ یکی یا چند تا و یا همه اعضای بدنتون رو اهدا کنین، از طریق این فرم سایت ایران اهدا می تونین ثبت نام کنین.
***
فکر می کنم این دخترک ازم دلخور شده. البته چیز تازه ای نیست، تو این چند سال که باهم آشنا شدیم، یه هفته اون با من قهر بوده، یه هفته من با اون قهر بودم، یک هفته هم دو تایی از هم بی خبر بودیم! ولی از آنجایی که بنده بسیار زیاد به ایشون مدیون و بدهکار هستم، از این طریق مراتب «منت کشی» خودم رو اعلام کرده و ابراز «پاچه خاری» می نمایم! می تونین دو تا نمونه از گزارشهای خبری ایشون رو هم که در ایرنا منتشر شده رو بخونین. یکی «باغهای سر سبز شیراز» و دیگری: «دیوار نوشته های تبلیغاتی»
***
به لطف بازگشت درد سیاتیک قدیمی، چهل و هشت ساعت مثل چوب، به پشت افتاده بودم رو تخت و نمی تونسم تکون بخورم! ولی خوشبختانه تونستم بعد از یک ماه، بالاخره جلد آخر «هری پاتر» رو بخونم. چیکار کرده این خانم رولینگ. چقدر این زن فکرش خلاقه. چقدر وقت گذاشته رو سر هم کردن داستانها و حوادث. یعنی کاملا معلومه چند سال پیش که شروع کرده به نوشتن این داستان، تا جلد آخرش رو نوشته و حالا هر سال یک جلد رو چاپ می کنه. یک مورد و حتا کلمه اضافی تو این کتابها پیدا نمیشه. اینقدر تو کارش وارده که همون سال اول گفت که آخرین کلمه جلد آخر یعنی جلد هفتم، «زخم» هست! دمش گرم. من که آخر هر جلد دلم برای اون مجموعه تنگ میشه، حالا جلد بعدی که آخرین جلد هست، چیکار باید بکنم؟!
***
شما هم شنیدین که «محمد اصفهانی» به عنوان زن دوم رفته «لادن طباطبایی» رو گرفته؟! راست و دروغش گردن همونایی که به من گفتن!
***
خاک تو سر پرسپولیس که آبروی ماها رو برد. دیگه اصلا برام مهم نیست که چه غلطی می کنه. اونقدر این بازی برام بی اهمیت بود که حتا نرفتم خونه و بازی رو ندیدم! دقیقا شده عین جریان سیاست مملکت. بعد از انتخابات ریاست جمهوری خیلی خوب تونستن مردم رو از سیاست و سیاسی بازی بیزار کنن و نسبت به همه چیز بی تفاوت...
***
حتما این چند تا SMS رو همه تون دیدین ولی برای اونایی که نشنیدن می گم، یک کمی باحاله، البته برای اونایی که ایران هستن و تلویزیون می بینن. تو پرانتز هم اسم فرستنده اش رو می نویسم:
* (حکمت خام): همه ازدواج کردن، شازده، عباس، منصور،آق قندی، حبیب، صمد، سعادتی، شیر فرهاد و... حالا تو موندی و مش قربون!
* (مجتبی): اگه گفتی اولین کسی که به شیطان تجاوز کرد کی بود؟ «حسن جوهرچی»!
* (داداشم): یارو یه هزار تومنی میندازه تو صندوق صدقه، دو قدم میره اون طرف تر یه ماشین می زنه بهش و می میره. می ره تو جهنم. شاکی میشه به خدا که چرا اینجوری شد؟ یه صدایی میاد که: ها... او هزار تومنی گوشه نداشته بید جیگر!
بقیه اش هم به درد شما نمی خوره، ممکنه چشم و گوش های باز رو جر بده! ولی سعی کنین دنبال اون سری جوک های «قانون های نیوتن» باشین. حدود ده تا جوک هست که به قانون های جدید نیوتن اشاره می کنه و واقعا معرکه است!
***
دزدی خیلی زیاد شده. انواع و اقسام مختلفی هم داره. برای اطلاع شما چند نمونه رو که برای آشناهای خودم اتفاق افتاده رو تعریف می کنم تا حواستون باشه:
* زنه شب میره آشغال ها رو بذاره دم در، یکی می پره تو خونه، چاقو رو می ذاره بیخ گردن زنه، میگه هرچی طلا ازت آویزونه بده بیاد!
* یارو می خواسته پول بریزه به حساب، تراول ها رو گذاشته روی فیش جلوی پیشخون بانک، یکی میاد تنه می زنه و پولها رو برمی داره و میره!
* یارو از بانک تراول گرفته، میاد تو ماشینش، ماشین حمل پول ساختگی میاد جلوش، یه مامور با لباس فرم و اسلحه خیلی با احترام بهش میگه که آقا اون تراول های شما تقلبی هستن، بدین تا عوض کنیم. یارو هم خیلی خوشحال تشکر می کنه و میده. اونها هم می پرن تو ماشین و د برو که رفتیم!
* حتما اون جریان تیراندازی به پای یارو تو سجاد رو هم شنیدین که با کمال خونسردی دزده تو روز روشن زد یارو رو ناکار کرد و پولهاش رو برداشت و رفت! یکی از آشناهام، خودش با چشمهای خودش دیده بود!
تو رو خدا مواظب باشین.
***
همه سریال های مزخرف ماه رمضون یه طرف، «او یک فرشته بود» یه طرف. خیلی قشنگ بود به نظر من. حالا داستانش به کنار، پرداختن فیلمنامه اش معرکه بود. هم یکدست و یکنواخت بود و هم هیچ مشکلی تو داستان پردازی نداشت. آخرش هم برخلاف همه اینجور سریالها خیلی پخته و خوب تموم شد و سرهم بندی نبود. دستشون درد نکنه.
اون از «متهم گریخت» مزخرف که چیزی جز بدآموزی نداشت. نه داستانی، نه جذابیتی... اون از «برای آخرین بار» که فقط آهنگ های اول و آخر تیتراژش قشنگ بود. (حتما می دونین که خواننده اش، یعنی «احسان خواجه امیری»، پسر «ایرج»، صدای آوازهای «فردین» خدابیامرزه؟ متولد ۱۳۶۳ هم هست!) راستی، اون آهنگ تیتراژ آخر «متهم گریخت» براساس یک آهنگ هندی خیلی قدیمی بود که اتفاقا من آهنگ اصلیش رو دارم. ایشالا اگه فرصت کنم، MP3 می کنم و می ذارم اینجا، که هزار ماشالا به کمک اراجیف و مزخرفات استاد «علی معلم» و «فالش خوانی» آقای «مجید اخشابی»، ... شده بود تو آهنگ به اون قشنگی!!! (بیخود نیست فرزاد حسنی، کشته مرده ی استاد علی معلم هست!)
***
تو کامنت مطلب قبلی یه آقا یا خانومی به نام «yeki maro betahvile» یه چیزی نوشته بودن که هرچی زور زدم نه فهمیدم که منظور این دوستمون چیه ونه اصلا یادم اومد که ایشون کی هستن؟! حالا اگه اینجا رو دوباره می خونه، لطفا برام میل بزنه و واضح بگه منظورش چیه. چون هیچ آدرسی هم از خودش نذاشته.
***
دامپزشک کوچولو هم بعد از یک سال دوباره شروع کرده به نوشتن. برین بخونین که چه جوری از عشق خالص و علاقه عمیقش نسبت به گاو و گوساله و سایر جانورها حرف زده!
***
این هم یه عکس برای اونهایی که فکرشون منحرفه ولی نیتشون پاکه!

***
همینا دیگه. خوش باشین و التماس دعا تا بعد

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 4:00 PM