::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Thursday, December 08, 2005

سلام. خوبین؟ معذرت که دیر برگشتم، چون پاور کامپیوترم سوخته بود، یه بار هم عوضش کردم ولی باز هم خراب بود تا بالاخره دیروز درست شد.
روز دانشجو هم مبارک. یادش به خیر روزهای دانشجویی که با خاتمی بودیم... یادتونه سال آخر، روز دانشجو چقدر ناراحتش کردیم... حالا دلمون بدجوری براش تنگ شده...
***
نمی دونم از مطالب حضرت ابراهیم (علیه السلام) دفعه پیش خوشتون اومده یا نه، ولی این دفعه هم یکیش رو می گم. اینها رو از تو منابع معتبر پیدا کردم. نه شوخیه و نه الکی.
«وقتی به فرمان نمرود تل هیزمی را که حاضر کرده بودند آتش زدند تا حضرت ابراهیم (علیه السلام) را زنده زنده بسوزانند،‌ از زیادی حرارت کسی نمی توانست نزدیک برود. مانده بودند معطل که حالا حضرت را چه جور باید انداخت آن وسط. همین وقت شیطان خودش را به صورت نجاری درآورد و ساختن منجنیق را به آدم های نمرود یاد داد، و حضرت ابراهیم (علیه السلام) را با منجنیق به وسط آتش ها پرتاب کردند. منجنیق اختراع شیطان است.»
***
ممنون از کامنت هاتون. بلاگ رولینگ فیلتر شده، باید لیست دوستام رو دستی درست کنم. برای با خبر شدن از به روز شدن اکسیر، لطفا عضو خبرنامه بشین.
***
نمایشگاه هم به خیر و خوشی انجام شد و رفت پی کارش. چون دیر دارم می نویسم حتما اگه پیگیرش بودین تا حالا خبرهاش رو خوندین یا می تونین اینجا بخونین. و اگر هم که براتون مهم نیست، پس هیچی! ولی باید از همه اونهایی که برای این کار و انجامش زحمت کشیدن، در صورتیکه هیچ نفعی براشون نداشت و جز عشق به وبلاگ هیچ دلیل دیگه ای برای این کار نداشتن، تشکر کنم.
از آرین که واقعا زحمت کشید و از پا دراومد. از سعید که بهش احساس «پدر خوندگی وبلاگ نویسهای مشهد» دست داده و به همین هوا خیلی کارا کرد! از مسعود که مثل همیشه بهترین پایه بود. قابیل که کم نیاورد و کلی کمک کرد. علی و امیر که با حضور خودشون و کیف پولشون کلی به همه حال دادن! بابا حمید که به عنوان پدر سنی وبلاگ نویسان مشهدی تنهامون نگذاشتن. احسان که با اون سر کچل ولی شلوغش باز هم بهمون سر زد! بهرنگ که با معلوماتش مشکلاتمون رو برطرف کرد. نیک که بقیه رو تنها نگذاشت. دختر خوابگاهی که برای اولین بار وارد جمع ما شده بود و خیلی زحمت کشید. تیگلاط که تا حالا ندیده بودمش ولی خیلی از شخصیتش خوشم اومد و تا آخرین روز با بقیه بود. و... (به خدا معذرت می خوام اگه اسم کسی رو فراموش کردم. برام کامنت بذارین تا اضافه کنم.)
به هرحال غرفه (یا شاید بهتره بگیم سالن) وبلاگ نویسان خراسان در دومین نمایشگاه اله سیت مشهد با تمام کاستی ها، کارشکنی ها و بی تجربگی هاش، تونست سهم کوچکی برای انسجام وبلاگ نویسان مشهد داشته باشه. بچه ها از این کار هدفهای زیادی داشتن که شاید تونستیم به بعضی هاش برسیم. شناختن عده بیشتری وبلاگ نویس و وبلاگ خوان خراسانی، ساختن پایگاهی برای جمع شدن این عده و محکم تر شدن رابطه دوستی بین این عده. شاید این تجمع یکی از بزرگترین همایش های وبلاگی ایران بود.
به جرات می تونم بگم که دوستهایی که من از طریق وبلاگ باهاشون آشنا شدم، از بهترین دوستهای عمرم هستن که مطمئن هستم تا آخر عمر، اگر اونا پشیمون نشن، من از دوستی با اونا پشیمون نخواهم شد. تو نمایشگاه تونستم با چندین نفر از خواننده های اکسیر از نزدیک آشنا بشم که به جز یک مورد که ضد حال زد، بقیه موارد خیلی برام جالب بود. مثلا اون خانومی که خودش رو معرفی نکرد و به اکسیر رای داد و بعد که من رفتم جلو، شوکه شده بود و می گفت یه تصورات دیگه ای ازت داشتم!
ممنون از همه اونهایی که به اکسیر رای دادن، چه بیننده ها و چه داوران که اکسیر رو به عنوان یکی از وبلاگ های برگزیده انتخاب کردن. البته من با کل قضیه مسابقه وبلاگی مخالف هستم و اگر دست خودم بود و می دونستم جریان اینه، نمی گذاشتم اکسیر رو هم شرکت بدن. چون لایقش نیستم و اعتقاد دارم که وبلاگ، «مسابقه پذیر» نیست. اگه فرصت بود بعدا مفصل در این مورد صحبت می کنم.
هر دفعه که تو اینجور مراسم با یه عده از خواننده های اکسیر آشنا می شم، می ترسم. هم از اینکه می بینم یه عده چقدر دقیق و مو به مو نوشته های من رو می خونن و دنبال می کنن و این باعث می شه که مواظب حرف دهنم باشم! و هم از اینکه می بینم چه کسانی با چه سن و سال و طبقه اجتماعی و تحصیلاتی من رو شناختن، معذب می شم و خجالت می کشم و دیگه نمی تونم هرچی که دلم می خواد بگم!
به هرحال، باز هم از همه ممنون. مخصوصا اونهایی که قدم رنجه کردن و تشریف آوردن و اونهایی که تو این چند روز زحمت کشیدن.
***
خدا «منوچهر نوذری» رو بیامرزه. تا قبل از «کوچه اقاقیا» ازش خوشم نمی اومد. چون فکر می کردم که خیلی مغرور و پررو هست. ول بعد از اون سریال فهمیدم که واقعا هنرمنده.
همینطور خدا اون عده خبرنگارهایی رو هم که تو حادثه هواپیما فوت کردن رو هم بیامرزه. واقعا خبرنگارها مظلوم ترین قشر جامعه هستن. ولی این که حالا یه عده این وسط برای فرار از واقعیت و منحرف کردن فکر مردم از اصل قضیه و کوتاهی خودشون، سعی می کنن تا این عده رو «شهید» خطاب کنن، خیلی آدم رو می سوزونه! از اون طرف هم، صدا و سیما که چند نفر از عواملش تو این حادثه فوت کردن، تمام توانش رو گذاشته تا بتونه بیشترین تاثیر و تاثر رو روی مردم بگذاره. در حالیکه یادمون نمی ره توی همین حادثه ها چه تعداد زیادی مردم عادی، المپیادی، روستایی و حتا وزیر و... از بین رفتن ولی صدا و سیما اینقدر سر و صدا نکرد... برای شادی روح همه شون، اگر اهل این حرفها هستین، یه فاتحه بخونین.
***
می تونین تو لینکستان آخرین لینکهای مرتبط با سقوط هواپیما رو ببینین. به اضافه لینک های جدید.
***
داره یه خبرهایی میشه... خودم که باورم نمیشه ولی...! یک کم دیگه صبر کنین تا با دست پر از خبرهای داغ برگردم!
***
به مناسبت روز ایدز، رادیو با چند نفر بیمار ایدزی مصاحبه می کرد. یکی شون می گفت که معتاد دودی بوده، ولی بعد از افتادن به زندان تزریقی شده. یارو می گفت که مسول زندان می گفته هر کاری می خواین بکنین ولی فقط دود و بو راه نندازین. می گفت تو یه بند، یه ظرف ریکا پر از مواد مخدر می کردن و سرش سوزن سرنگ می زدن و همه ی بند با همون تزریق می کردن! یارو قسم می خورد و می گفت با مدرک و سند حرفم رو اثبات می کنم...
***
تبریک به مسعود که تو شماره آذرماه ماهنامه گل آقا، یه مطلبش از مجله «بچه مشدی» چاپ شده. قول داده که به عنوان مشتلق، شب جمعه من رو ببره بوف و شام بده. ببینم چقدر سر حرفش می ایسته!
***
دوست کتاب فروشم می گفت که تو تهران دارن کتاب های «صادق هدایت» رو جمع می کنن. راسته؟!
***
دم سعید گرم. چون سعید یه پا تکنولوژی سیار هست و به عنوان مدرنیته ی مجسم می شناسیمش، فیلم چهارم هری پاتر رو با کیفیت دی وی دی دانلود کرده بود! من که از دیدن تیکه هاش کلی حال کردم. بدجوری منتظرم تا با همین کیفیت وارد بازار بشه.
***
یه قانون هست که میگه اگر برای ساخت یه آزاد راه بودجه کم آوردیم، می تونیم با کمک از بخش خصوصی، اون کمبود بودجه رو جبران کنیم و بعد از بهره برداری از اتوبان، با گرفتن عوارض، تا مستهلک شدن خرجی که بخش خصوصی کرده (یعنی تا زمانی که بخش خصوصی به پولش و سودش رسید) از ماشین ها پول بگیریم. دقت کنین: «تا مستهلک شدن»! حالا این قضیه تو اتوبان مشهد-باغچه برعکس شده، هی عوارض رو زیاد می کنن! مثل اینکه یادشون رفته این کار برای درآمد زایی نیست و فقط برای بازگرداندن خرجی که کردن هست!
***
هروقت چشمم به یکی از این مانتوهای ابردوزی تن یه دختر می افته، یاد «رومدوشامبر» می افتم! ببینین کار به کجا رسیده که دخترها با لباس خوابشون میان تو کوچه و خیابون!
***
مثل اینکه جریان اون سگ تو حرم هم الکی از کار دراومد! بیخود نبود من شک کرده بودم که تو این دوره زمونه و با این مردم گناهکار، خدا از این کارها نمی کنه! ولی باز اینجا قضیه رو تکذیب کردن!
***
اگه گفتین از چه چیز این تلفن دوستم خوشم اومد که براتون عکسش رو گذاشتم؟ هرکی بگه معلوم میشه که خیلی تیزه!

***
خوب، می بخشین که باز هم زیاد شد، ولی باید حرفهای نمایشگاه رو می زدم. خوش باشین همیشه. التماس دعا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 2:12 AM