::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Friday, December 30, 2005

سلام. ایشالا كه خوبین؟ راستش قراره برای كار برم مسافرت، دیدم ممكنه تا چند روز نتونم اكسیر رو بنویسم گفتم برای اونهایی كه اهلش هستن و به این چیزها اعتقاد دارن و شاید یادشون رفته باشه، یادآوری كنم كه نماز دهه اول ذیحجه رو فراموش نكنن. (دو ركعت بین نماز مغرب و عشا، بعد از حمد، آیه «و واعدنا موسی...») می تونین به مفاتیح الجنان صفحه 487 مراجعه كنین. و مخصوصا دعای ظهر روز عرفه و نماز عید قربان رو هم از دست ندین. التماس دعا.
***
تولد حضرت عیسی (علیه السلام)، كریسمس و آغاز سال نوی میلادی رو به همه ی مسیحیان فارسی زبان كه اینجا رو می خونن ( و من فقط یك نفر رو فعلا می شناسم كه این خصوصیت ها رو داشته باشه!) تبریك می گم. امیدوارم كه این روزها بهشون خوش بگذره و سال خوبی رو شروع كنن. برای تنوع هم یه نگاهی به مطلبی كه در مورد حضرت عیسی نوشته بودم، اگه حوصله داشتین، بندازین.
***
یك جوك باحال خوندم، تقدیم می كنم به حضور همه دوستان! امیدوارم كه نشنیده باشین:
یه روز می بینن تركه گوشش سرخ شده. می پرسن چی شده؟ میگه چش خورده. می گن كی گوش تورو چش زده؟ میگه خودم، بابا جان چش شلوارم در رفت، خورد به گوشم! (چه لوس!)
***
پنجم دی ماه سالروز زلزله ی بم بود. از اینجا یاد درگذشتگان این فاجعه رو گرامی می داریم و برای بازماندگان آرزوی صبر می كنیم و از طرف دولتمردان خوش غیرتمون از همه بازماندگان بابت اینكه پس از دو سال هنوز آب از آب تكون نخورده، عذرخواهی می كنیم!
***
حالا روز به روز بیشتر می فهمیم كه خاتمی چه نعمتی بود و از دست دادیمش. یادتونه چقدر قشنگ هشت سال بی سر و صدا كارهای هسته ای و پروژه های انرژی هسته ای رو انجام داد. هروقت هم كه كشوری تو دنیا صداش درمی اومد و اعتراض می كرد، چقدر ماهرانه و با زیركی، با پنبه سرشون رو می برید و شیره می مالید و خفه شون می كرد. حالا هنوز چند ماه نگذشته كه علاوه بر اینكه همه دنیا فهمیدن داریم چیكار می كنیم، كار به جایی رسیده كه به همه ی دنیا هم اعلام جنگ می كنیم و شمشیر رو از رو می بندیم! خدا آخر و عاقبت این مملكت و مردمش رو به خیر كنه... ولی هنوز هم فقط خاتمی و تیمش می تونن این مساله رو با زیركی و هوشیاری به سرانجام برسونن.
***
یه هفته نامه تو مشهد هست كه نسبتا معروفه، به نام هفته نامه نخست. یه بنده خدایی هم یه گزارش گونه از نمایشگاه اله سیت مشهد و مخصوصا غرفه وبلاگ نویسان خراسانی تو این مجله نوشته. برای اینكه ریا نشه، نمی گم كی بوده! ولی این لینكشه. البته خیلی سانسور شده ولی باز هم اصل قضیه سر جاشه!
***
به نظر شما بین دوبلورهای ایرانی، تو مردها كسی خوش صداتر، ماهرتر و قوی تر از «جلال مقامی» و بین زنها «مرحوم ژاله كاظمی» وجود داره؟ هنوز كه هنوزه با شنیدن صدای این دونفر قلبم می ریزه و موهای تنم سیخ میشه، از بس كه زیبا حرف می زنن.
***
چقدر این محصول جدید نان قدس رضوی اسم با مسمایی داره: «اشترودل». این اسم می تونه محصول رو در یك كلام معرفی كنه: «رودل»! به محض اینكه از حلقومت میره پایین، رودل می كنی!
***
این دفعه هم به مناسبت عید قربان دو تا از اون داستان های حضرت ابراهیم (علیه السلام) بگم تا كیف كنین. به عنوان امانت داری هیچ تغییری تو نگارش این داستان ها نمی دم، اگر براتون خوندنش مشكله، معذرت می خوام.
* حضرت ابراهیم اولین كسی بود كه عبارت «الله اكبر» را به زبان آورد. و آن هنگام ذبح فرزندش اسماعیل بود به فرمان خدا. حق تعالی گوسفندی فرستاد تا به جای اسماعیل قربانی شود و ابراهیم به مشاهده ی آن بی اختیار فریاد كرد «الله اكبر».
وقتی كه ابراهیم قوچی را كه جبرئیل از بهشت آورده بود به جای اسماعیل قربانی كرد، آن را روی درازگوش انداخت و به مكه آورد تا میان مردم تقسیم كند. شیطان به صورت سائلی [گدا] آمد كه ای خلیل، از گوشت فدای فرزندت حصه [سهم] مرا بده كه فقیرم و شام شب ندارم. ابراهیم خواست از آن گوشت قطعه ای به او بدهد كه جبرئیل آمد و گفت: این شیطان است، سپرز [طحال] و خصیتین [بیضه ها، دنبلان] قوچ را به او بده. خوردن این دو عضو به همین جهت حرام است كه حصه شیطان شد.
(ملا اسماعیل واعظ سبزواری- كتاب ابلیس)
* ابراهیم خلیل الرحمن اول كسی بود كه در دنیا لباس بهشتی پوشید. وقتی كه او را در آتش انداختند جبرئیل به امر الهی پیراهنی از بهشت آورد بر او پوشانید. چون ابراهیم از آتش بیرون آمد آن پیراهن را تعویذ [دعایی كه برای دفع چشم زخم و بلا به بازو می بندند] كرد به بازو بست. حین وفات، آن تعویذ را به اسحاق داد كه او هم بر بازو می بست و وقت حلول اجل، آن را به یعقوب پسرش بخشید و جناب یعقوب آن تعویذ را از خود جدا نمی كرد تا روزی كه یوسف را برادرانش به صحرا بردند، آن را زیر لباس به بازوی یوسف بست و با یوسف بود تا پس از چهل سال مفارقت پدر از پسر، جبرئیل گفت ای یوسف آن پیراهن را برای پدرت بفرست... باد، بوی آن پیراهن را به مشام یعقوب رسانید. یعقوب آن بو را شناخت فهمید كه در حیات است.
(ملا اسماعیل واعظ سبزواری- جنت و نار)
***
جریان وبلاگ خاتمی هم الكی بود؟!
***
دو تا دوست SMS باز جدید پیدا كردم كه خوراكشون صبح تا شب و شب تا صبح اس ام اس زدنه. ولی عمرا كه به پای من برسن، هر دو نفر اقرار كردن كه كم آوردن! نتیجه ی اينهمه اس ام اس بازی میشه این قبض زیبا و دلنواز!

***
خوب ديگه. فعلا ما بريم. تا بعد. خوش باشين. التماس دعا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 12:47 AM