::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Thursday, February 02, 2006

سلام. ایشالا که خوبین.
دیدن این دفعه زود اومدم؟ حالا که چی؟ مثلا یه هفته زودتر یه مشت چرت و پرت می خونین. غیر از اینه؟!
باز هم محرم رسید و ... (دیگه امسال تصمیم گرفتم خودم رو کنترل کنم و درباره محرم و عزاداری و ... حرفی نزنم. اگه خواستین نظرم رو بخونین، این بغل لینک «فلسفه عزاداری...» هست!)
ولنتاین رو فراموش نکنین. ایشالا که امسال به دوستتون کادو بدین و سال دیگه به همسرتون!
***
برنده های جشنواره فجر هم مشخص شدن. معلوم بود که اینا برنده میشن، چون به جز این چند فیلم برنده، فیلم خوب دیگه ای نبود. یک بار دیگه می گم این چند تا فیلم رو از دست ندین: چهارشنبه سوری، تقاطع، ستاره ها و شنیدم که به نام پدر و عصر جمعه رو هم نباید از دست داد. ولی عجب فیلمی بود «تقاطع»، خیلی قشنگ بود. یک فیلم کامل بود. مبادا فراموشش کنین ها!
***
نمی دونم چرا با اومدن دهه فجر یه حال عجیبی می شم. یه حس شادی همراه با غم خاطرات گذشته. وقتی اون سرودهای حماسی رو می شنوم، موهای تنم سیخ میشه. یاد دوران مدرسه می افتم. اون زمانها خیلی دهه فجر رو تحویل می گرفتن. تو این ده روز مدرسه نیمه تعطیل بود. دیروز تو دفتر نشسته بودم، مدرسه کنار دفتر یکی از همین آهنگ ها رو پخش می کرد، یاد زمان مدرسه خودم افتادم. یهو زدم زیر گریه... بدجوری دلم برای دوران مدرسه ام تنگ شده... حیف که دیگه تکرار نمی شه...
***
دیگه واقعا لینکستان راه افتاد. یک دفعه با بیش از دویست لینک متنوع! به خدا خیلی براشون زحمت می کشم، حیفه از دست بدین. باور کنین به یه بار دیدنش می ارزه!
***
یک دوست عزیز کتاب «هابیل» نوشته «میگل د اونامونو» و ترجمه «بهاالدین خرمشاهی» رو بهم کادو داده. فوق العاده است. حتما گیرش بیارین و بخونین. دو تا داستان دیگه هم توش هست. این هم یه جمله ی محشر برای یادگاری از داستان سومش:
«هیچ رازی غریب تر از این برف تماشا کرده ای که در دریاچه جان می بازد و برای کوه بالاپوش می بافد؟»
***
بالاخره هدیه تهرانی هم سیمرغ گرفت و کاملا معلوم بود که خودش رو مثل همیشه لوس می کنه و نمیاد. ولی اونجاش جالب بود که به عنوان جایزه، یه سفر حج بهش دادن!!!
***
دیدین تو اخبار نشون داد که «عده ای از بازرگانان ایرانی» جلوی سفارت امارات تحصن کردن و بعد هم دوربین پرده و پلاکاردی رو نشون می داد که روش نوشته بودن تو امارات امنیت سرمایه گذاری نیست. تو همین روزها یکی از دوستهام از دبی اومده بود، گفت تو یه نشریه فارسی زبان که اونجا چاپ میشه نوشته بود که در چهار ماه گذشته بیش از دویست میلیارد تومان از ایران در اونجا سرمایه گذاری شده. یعنی چی؟ یعنی اینجا می خوان نشون بدن که اونجا امنیت سرمایه گذاری نیست تا پولها از کشور خارج نشه ولی اصل قضیه خلاف این موضوعه. خیلی اوضاع اقتصادی خرابه، خیلی... کافیه با یه نفر بازاری صحبت کنین... خدا رحم کنه بهمون...
***
شنیدم که قراره لباس محلی برای دخترها مد بشه، درسته؟ خیلی جالب میشه. تو خیابون که راه می ری یاد روستا می افتی! ولی از اون جالب تر اینه که ایرانی جماعت از هر راهی می تونی لج بعضی ها رو دربیاره! وقتی می گن «لباس ملی» باید منتظر باشن که دخترها با «شلیته» و «سربند» و «شلوار» و «جلیقه» و... رنگارنگ بیان تو کوچه و خیابون!
***
فکر نمی کردم دولت به این زیرکی بتونه از مردم پول بگیره. فروش موبایل رو می گم. قیمتش رو آورد پایین تا عده بیشتری هجوم بیارن و ثبت نام کنن، قسطی اش کرد تا معلوم ها هم بتونن هجوم بیارن، بعد که دید استقبال کمه قیمت سیم کارت رو تو بازار زیاد کرد تا مردم حریص بشن و بیشتر ثبت نام کنن! ایول! به همین راحتی حقوق اسفند و عیدی عید غدیر و نوروز رو تامین کرد. به همین راحتی!
***
دم هوای مشهد گرم. یا برف نمی باره، یا وقتی می باره شدید میاد ولی صبح آفتاب میشه عین چله تابستان و شب یخ می زنه و تا یه ماه باید مردم رو یخ سر بخورن و تا زانو برن تو گل! مشهد صبح ها بهاره، ظهر تابستان، عصر پاییز و شب زمستان!
***
یه زمانی، فکر می کنم حدود سال هفتاد و هشت بود، وقتی روزنامه «حیات نو» چاپ می شد، پنجشنبه ها یه ویژه نامه داشت به نام «آخر هفته» یا «ویکند». اون تو منصور ضابطیان مصاحبه می کرد و سینا مطلبی درباره اینترنت می نوشت و... یه ستون خیلی کوچیک هم بود درست یادم نیست شاید به نام «پنجره ای رو به حیاط» یا همچین چیزی که حسین درخشان درباره اینترنت می نوشت. اولین بار اونجا با وبلاگ آشنا شدم. از همون زمان از حسین درخشان خوشم می اومد چون خیلی خوب می نوشت و خیلی چیزها ازش یاد گرفتم. بعد که کم کم وبلاگش رونق گرفت هم مشتری دایمی وبلاگش بودم. ولی چند سالی شده که زده تو خط سیاست. متاسفانه خیلی هم جفنگ می نویسه و مفت نمی ارزه. با اون تحلیل های آبکی و اظهار نظرهای کشکی. اصلا اینا هیچی، یه نگاهی به این سفرنامه هاش که تازگی رفته اسرائیل بندازین. فکر می کنم طفلکی خیلی حالش خراب شده!
***
من عادت دارم که همیشه به کنتورم نگاه می کنم و می بینم که از کجاها اومدن به اکسیر. تا اگه کسی لینک داده، جبران کنم. چند وقت پیش دیدم از یه سایت جدید یه عالمه ویزیتور اومده به اکسیر. کنجکاو شدم ببینم جریان چیه. رفتم دیدم سایت یه مدرسه راهنمایی دخترانه است که هیچ اثری از لینک به اکسیر توش نیست! راهنمایی شفیع زاده شهر بابل! دیگه به کنتور هم نمیشه اعتماد کرد!
***
مثل اینکه هرچی شال و کلاه دخترها عجیب غریب تر و خنده دارتر و پر منگوله تر باشه، کلاسش بالاتره. آره؟!
***
* یه وبلاگ عکاسی یکی از بچه های قدیمی که تازه دوباره پیداش کردم. جالبه.
* این عکس های رود راوی رو هم از دست ندین، محشره...
***
و هنگامی که فوتو شاپ به بوش دیوانه گیر می دهد! (معذرت اگه یک کمی بالای هیجده به نظر میاد!)

همین. خوش باشین و التماس دعا. ایشالا باز هم زود برمی گردم.

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 5:26 PM