::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Friday, September 22, 2006

سلام. خوبین؟ ما هم خیلی خوبیم. من و کیمیا. دیشب (بیست و هشتم شهریور هشتاد و پنج) مراسم عروسی مون برگزار شد. خیلی عالی هم برگزار شد. البته به نظر خودمون. شاید مهمون ها نظر دیگه ای داشته باشن. ولی فوق العاده بود. از دی ماه پارسال که رفتیم خواستگاری و فروردین که عقد کردیم، تا دیشب که مراسم برگزار شد و الان هم طبقه پایین پاتخت داره اجرا میشه و کادو ها داره باز میشه(!)، نه ماه تمام حرص و جوش خوردیم و سعی کردیم و کار کردیم تا همین چند ساعت دیشب به بهترین نحو انجام بشه که خدا رو شکر، شد!
بگذریم از اذیت هایی که عکاس ها تو آتلیه و اتاق عقد و سر شام و آخر شب و... کردن و حسابی رس مون رو کشیدن. که البته اونا هم خیلی چسبید! از حق نگذریم که فیلم بازی کردن هم خیلی سخته! (صد بار با ماشین عقب و جلو رفتم تا بالاخره خانوم عکاس باشی اوکی دادن!)
می خواستم یه عکس از کارت دعوت مون بذارم اینجا ولی چون اسکنر ندارم بعدا می ذارم. هم متنش کار خودمون بود و هم خطش. هرکی دید خوشش اومد.
حالا فعلا وقت برای تعریف نیست. ایشالا بعدا اگه وقت و حوصله داشتم براتون کامل تعریف می کنم. البته اگه کیمیا خاتون اجازه بده!
می خوام از بچه ها تشکر کنم که قدم رنجه کردن و لطف کردن و منت سرم گذاشتن و تشریف آوردن و حسابی ما رو خجالت دادن. مخصوصا با اون سبد گل زیبایی که روش نوشته بود: از طرف انجمن وبلاگ نویسان خراسان!
ممنون از دخترک که از شیراز پا شد، اومد و اون کادوهای عالی رو داد. معذرت اگه نشد ازش درست و حسابی پذیرایی کنیم. از سعید که حسابی زحمت کشید. علی و داداشش امیر که لطف کردن. مصطفی که بالاخره پیداش کردم، یاسر که بعد از مدتها دیدمش، جناب سروان احسان، استادم بهرنگ و علی بادمجون گل.
و گله از مسعود بی معرفت که بی خبر رفته بود تهران و نیومد و دکتر مهران که انتخاب واحد دانشجو هاش بود و نتونست بیاد ولی تلفنی لطف کرد.
و به طور خیلی مخصوص باز هم متشکرم از بابای فاطمه که نیومدن ولی بعد از مدتها ننوشتن، تو این پست بهم خیلی زیاد لطف کردن. ممنون از هفت فروردین که تبریک گفت. و دامپزشک کوچولو که حسابی خجالت مون داد.
امیدوارم کسی رو از قلم ننداخته باشم. ولی اگه افتاده بودین، بگین تا بذارمتون سر جاش!
از بس دیشب رقصیدم (یعنی به زور رقصوندن!) و عرق کردم و تو این هوای سرد مشهد رفتم و اومدم، الان یک درجه تب دارم و آب دماغم خشک نمیشه! (چه حس قشگی بهتون منتقل کردم، مگه نه؟!) به قول خاله ام: دامادی بهم نساخته بود!
(خفه شدم از بس «ای عروس مهتاب» عاصف رو شنیدم!
***
این هم به مناسبت باز شدن مدرسه ها و اینکه خیلی دلم برای مدرسه تنگ شده...

همین دیگه. فعلا برم تا به زودی ایشالا برگردم. هواي ماه رمضان رو هم داشته باشين، داره مي رسه... خوش باشین و التماس دعا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 7:07 PM