::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Sunday, December 31, 2006

سلام. حالتون چطوره؟ چه خبرا؟
عید قربانی کردن هوای نفس به پای عشق مقدس، مبارک. خدا کنه که در این روز بتونیم سر سوزنی از یکتا پرستی ابراهیم (علیه السلام) رو به ارث ببریم... تا یادم نرفته یادآوری كنم نماز عید قربان فراموش نشه. اگه اهلش هستین، التماس دعا.
خوب، یه چیز خیلی مهم! دهم دی ماه تولد اولین و آخرین عشق من، نفس من، خانوم من، كیمیا خاتون منه... تولدش مبارك، ایشالا -نمی گم صد سال و صد و بیست سال و از این تعارف های الكی!- ایشالا هرچقدر كه دوست داره، به شرطی كه تا بعد از من بمونه، زنده باشه. همین. كادو هم طلبش كه به زودی یه چیز ناقابل گیرش میاد. امیدوارم كه خوشش بیاد! ازش بپرسین تا دفعه یعد بگه چی بوده!
در ضمن، دیدن عکس های تخت جمشید و خوندن سفرنامه شیراز فراموش نشه!
***
این هم حدیث قدسی این دفعه:
خداوند می فرماید: «برای هر كار خیر كه مردم می كنند، كسی را گمارده ام آن را برگیرد، مگر صدقه كه آن را خود می گیرم، چونانكه مردی دانه ای یا نیم خرمایی صدقه می دهد و من می گیرم و آن را می پرورانم به قدری كه هنگام رستاخیز همسنگ كوه احد می شود و سنگین تر.»
***
عیدی شما هم محفوظه. بعد از مدتها بالاخره گالری عكس سریال پرستاران حاضر شد. این شما و این هم یك خروار عكس توپ از سریال پرستاران. یادتون نره هر دوتا گالری رو ببینید. گالری اول و گالری دوم.
***
اگر این دفعه خطم بد شده یا بهتر شده تقصیر من نیست چون الان من دارم می خونم و كیمیا داره می نویسه! چون من حالم خوب نیست. بد نیست جریانش رو براتون تعریف كنم تا یك كم دلتون برام بسوزه یا اقلا حالتون بهم بخوره! (حس موذی گری ام گل كرده!)
پنج سال پیش تو شهرستان كه درس می خوندم می خواستیم اسباب كشی كنیم، چون تابستون بود صندل پام بود. خواستم بخاری نفتی رو بلند كنم كه به ناخن شست پام گیر كرد و ناخنم كامل از جا دراومد! گذشت و بعد از سه ماه ناخن تازه جاش سبز شد ولی به طور ناقص، و تا الان این ناخن داخل گوشت انگشت شست پام رشد می كرد، دیشب رفتم و ناخنم رو كشیدم و چون گوشت اضافه آورده بود دكتر مجبور شد سر انگشتم رو هم ببره! الان نه تنها ناخن ندارم بلكه سر شستم هم پنج تا بخیه خورده! (راستش رو بگین دلتون برام سوخت یا حالتون به هم خورد؟!)
***
خیلی وقته بابای فاطمه و ورودی ۸۳ زحمت كشیدن و اكسیر رو به جمع اهالی بازی شب یلدا دعوت كردن. اگر بازی رو بلد نیستین اینجا رو نگاه كنین. درسته كه بازی تموم و قدیمی شده ولی چون دوستان زحمت كشیدن بنده هم در این بازی شركت می كنم. اینجا رو هم می تونین نگاه کنین.
این هم پنج چیزی كه تا حالا از من نمی دونستین. (شاید هم می دونستین!)
1- بنده متولد بیستم خرداد هزار و سیصد و پنجاه و هشت هستم.
2- دوران راهنمایی در یك مدرسه نمونه دولتی درس می خوندم كه از نظر مذهبی خیلی شدید بچه ها رو تربیت می كردن. همونجا معلم پرورشی ای داشتیم كه خیلی روی ذهن ما تاثیر مثبت گذاشته بود. سال سوم راهنمایی بنا به گفته معلم مون نزدیك بود برم ادامه تحصیلاتم رو تو حوزه علمیه انجام بدم كه پدر و مادرم مخالفت كردن. وگرنه الان اكسیر آیت اله بود!
3- سال هشتاد و یك لیسانس عمران گرفتم.
4- از وقتی ازدواج كردم، اینترنت و كامپیوتر برای كیمیا خانوم شده هوو! برای همین خیلی كه زحمت بكشم و زور بزنم هفته ای یه شب می تونم بیام! تازه اون هم با حضور کیمیا جون در صندلی کناری ام و حداکثر تا یک ساعت!
5- از هیچ غذایی تو دنیا بدم نمیاد به جز خورشت بامیه و هیچ غذایی رو به اندازه پیتزا دوست ندارم!
حالا من هم این چند نفر رو به عنوان ادامه دهنده بازی معرفی می كنم.
1- راز
2- پروفسور (امیر)
3- دنیای گمشده (نیك)
4- هفت فروردین (نوشا)
5- چرند و پرند (هذیان)
اگه دوست داشتن ادامه بدن.
***
ضد حال یعنی تمام هفته رو به این امید كه جمعه از راه برسه و صبحش بشه یك ساعت بیشتر خوابید می گذرونم. صبح هر جمعه یا به علت ... (یعنی دستشویی شدید!) یا طبق عادت، یا به زور كیمیا خانوم، یا زنگ تلفن یا... باید مثل هر روز از خواب بیدار شم!
ولی هر صبح جمعه شنیدن برنامه رادیویی «جمعه ایرانی» رو از دست نمی دم. تا هفته پیش كه یكی از بچه ها اس ام اس زد كه كانال یك داره منصور ضابطیان با گوهر خیراندیش مصاحبه می كنه و ایشون هم داره خاطرات شیرازش رو تعریف می كنه. تلویزیون رو روشن كردم و از برنامه اش واقعا لذت بردیم. برنامه «فرش واژه» با اجرای معركه منصور ضابطیان.
منصور ضابطیان رو از سال 75 و مجله گزارش فیلم می شناسم. بعد كه چلچراغ رو راه انداخت باهاش در تماس بودم تا یك بار كه اومد مشهد و برام شماره های اول چلچراغ رو آورد و كلی خجالتم داد و كلی از هم صحبتی باهاش لذت بردم. پسر فوق العاده ای ست. این هم سایتش كه هم وبلاگ داره و هم گالری عكس هایی كه می گیره و هم خیلی چیزهای دیگه.
***
دیدین تو باغ مظفر یه شب اون سرود شركت گاز رو كه با آهنگ «ای تیر غمت را دل عشاق نشانه...» مختاباد پخش كردن و فردا تو تكرارش سانسور كردن؟ به نظر شما چرا؟!
***
از اعدام صدام خوشحال نشدم. نمی دونم چرا. شاید چون از مرگ هیچ كس خوشحال نمی شم. شاید چون باور نكردم كه خودش باشه. شاید چون اعتقاد دارم كه اعدامش فایده ای نداره. شاید... بالاخره اصلا از دیدن انداختن طناب دار دور گردنش هیچ حس خوبی بهم دست نداد.
به قول بابا و مامانم؛ حالا اون چند درصدی كه برای رفتن به كربلا و ریختن پول شون تو جیب عرب ها، عذاب وجدان داشتن، راحت و بی دغدغه می تونن برن اونجا، همه جور تحقیر و توهین عرب ها رو به جون بخرن، پول شون رو بریزین تو جیب اونهایی که هشت سال رو سرمون بمب ریختن و سربازهاشون ناموس و خاک مون رو لگدمال کردن و حالا شدن «دوست و برادر»، هزار و یك درد و مرض شناخته و نا شناخته بگیرن و آخرش هم آت و آشغال و خرمای كثافت و تسبیح ساخت چین و كاپشن دوخت ایران و مهر و... بخرن و برگردن بیان ایران!
***
از این دفعه ایشالا می خوام به كامنت هام جواب بدم. نه همه شون، اونهایی كه جواب لازم دارن.
در دو متن قبلی یه چیزی درباره عرب ها نوشته بودم كه دفعه پیش یكی از خواننده ها بهش برخورده بود. حیف كه هیچ اسم و آدرسی از خودش به جا نذاشته بود تا خصوصی جوابش رو بدم و مجبور شدم اینجا بنویسم.
اول اینكه منظور من از عرب هایی كه بهشون توهین می كنم عرب های ایران و یا عرب زبان های ایران نیست. قبلا هم گفتم و باز هم می گم كه من مخلص همه ی عرب های ایران هستم. من با نژاد عرب هایی كه به عربستان برمی گردن مشكل دارم. نه كشور عربستان، بلكه همه ی اون اطراف. چرا؟ چون نامردن، از پشت خنجر می زنن و اونها هم با ما ایرانی ها مشكل دارن. نمونه اش هم همین مسابقات قطر بود كه تا جایی كه تونستن حق ایران رو خوردن و به ایرانی ها توهین كردن. یا همین جریان خلیج فارس. یا جزیره های سه گانه و...
از همه اینها گذشته، فكر می كنم كه اكسیر، یعنی وبلاگم، یك نوع ملك شخصی باشه و من بتونم راحت و بدون سانسور عقایدم رو ابراز كنم. برای هیچ كس هم دعوتنامه نمی فرستم كه بیاین اینجا و قول هم نمی دم كه كسی از حرفام بدش نیاد و توقع ندارم كه همه نظرهای من رو قبول داشته باشن.
ولی یه خورده هم حق با شماست. من كمی تند رفته بودم. این رو هم بگم كه همه جای دنیا و در هر موردی استثنا وجود داره و اون عزیز شما كه عرب هست هم حتما از استثنا هاست.
از همه اینها كه بگذریم بد نیست كه این رو هم بدونین، كیمیا خاتون من، یعنی همسر بنده، متولد كویت هستن و الان چند ساله كه اومدن ایران! (این رو هم بذارین جزو چیزهایی كه از خودمون لو دادم!)
***
این دفعه می خوام دو تا عكس بذارم. یكی برای طرفدار های سریال پرستاران، دکتر میچ!

و این یكی هم عكسی از بند (سد) خشك شده ی فریمان در 70 كیلومتری مشهد كه جزو آثار باستانی استان خراسان محسوب می شه.

همینا دیگه. خوش باشین. شب به خیر. التماس دعا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 12:03 AM