::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Tuesday, April 03, 2007

سلام. خوبین؟ تعطیلات نوروز خوش گذشت؟ به ما که بد نگذشت. آرزو به دلم موند که یک روز بتونم بیشتر از ساعت هفت بخوابم!
چون امسال نمی دونستم که برای دروغ سیزده چی بنویسم، اصلا نیومدم تا چیزی بنویسم، معذرت!
دوازده فروردین، مثل هر سال عید، چند تا از بچه های وبلاگی و غیر وبلاگی، یه جشن خیرخواهانه به نفع معلولین آسایشگاه شهید فیاض بخش راه انداختن. کیمیا هم که همیشه تعریف این جشن ها رو شنیده بود دوست داشت تا ببینه، ما هم رفتیم. علاوه بر اینکه خوش گذشت، بچه ها رو هم دیدیم، ولی مثل همیشه از دیدن صحنه هایی که اینجور جاها دیده میشه دلمون کباب شد... دست علی و امیر و علی و قابیل و فرید و امیر و... بقیه رو که اسمشون یادم رفته، خیلی زیاد درد نکنه!
راستی لوگوی نوروزی رو حال کردین؟ جالب بود، نه؟ خودم که خیلی خوشم اومده بود!
***
یکی از معجزه هایی که هنوز تو این زمانه میشه با چشم دید و باور کرد، جریانی است که هر سال و همیشه در مشهد اتفاق میفته. اینکه با این همه مسافر میلیونی که وارد مشهد میشن، هیچ ماده غذایی نایاب و یا حتا کم نمیشه. اگر در عرض یک هفته ۷ میلیون نفر به هر شهر دیگه ای یک دفعه وارد بشن، اگر قحطی نیاد حتما همه چیز کم و کمیاب میشه ولی ماشالاه تو مشهد امکان نداره حتا نون کم بیاد. این هم از معجزه های امام رضا (علیه السلام) است.
***
وقت نشد تا بعد از تموم شدن سریال زیر تیغ با اون آخر افتضاحش بیام و یک کمی فحش بدم! ولی حالا هم می تونم دق دلی ام رو به خاطر اون آبگوشتی که محمدرضا هنرمند به کمک پرویز پرستویی و فاطمه معتمد آریا به خوردمون دادن، خالی کنم! فیلم های آمیتا باچن و شاهرخ خان و سریال های برنامه خانواده جالبتر تموم میشه تا این سریال با اینهمه اهن و تلپ! باز هم معذرت می خوام برای اینکه وقتی هنوز شروع نشده بود ازش تعریف کردم!
***
فعلا جمال همشهری خودمون رو با سریال توپش عشق است: ترش و شیرین رضا عطاران!
***
خدا رو شکر، مشهد این چند روز قبل و بعد از عید شده عین شمال. هی کم و زیاد بارون میاد. اون هم برفی که ۶ و ۷ اسفند پارسال اومد و مشهدیها رو حسابی شنگول کرد. همه می گفتن امام رضا به خاطر تولد پدرشون بهمون عیدی دادن...
خدا رو شکر که که بعد از ده، دوازده سال خشکسال بالاخره وضع بارش خوب شد. هنوز هم داره بارون میاد، خدا رو شکر... مشهدی ها دارن حسابی کیف می کنن و دلشون هم به حال مسافرهای طفلکی که اومدن مشهد و به این هوا خوردن می سوزه!

***
یکی از شعارهای بسیار جالبی که به صورت پارچه نوشته تو تلویزیون هنگام استقبال از رییس جمهور در یکی از سفرهای استای هیت دولت دیدم، این پارچه بود که در شهر شفت جلوی جایگاه زده بودن:
«دسته گل محمدی... به شفت ما خوش آمدی»!!!
***
«خانه ای از شن و مه» رو تازه دیدم. خیلی قشنگ بود. با اینکه بعضی جاهاش اشتباه ساختاری داشت ولی میشه گفت کاملا بی طرفانه نسبت به ایرانی ها ساخته شده بود. شاید به خاطر حضور «شهره آغداشلو» نتونسته بودن خیلی ایرانی ها رو خراب کنن!
بر عکس این فیلم ۳۰۰ که کاملا مغرضانه ساخته شده. نمی دونم باید اعتراض کنیم یا نه؟ اعتراض کنیم که چی بشه؟ مگه اینهمه اعتراضی که تا حالا کردیم فایده داشته؟ شدیم عین این پیرزن های غرغرو که نشستن یه گوشه و تا کسی بهشون میگه بالای چشمت ابرو شروع می کنن به فحش دادن! اگه خیلی ادعا داریم، خوب کاری کنیم که مردم دنیا بفهمن کی بودیم و کی هستیم، وگرنه بهتره بشینیم و بذاریم هر اهانتی که می خوان بهمون بکنن.
از یک طرف هم حس وطن دوستی و خون ایرانی که تو رگ هامونه نمی ذاره یه همین راحتی از کنار این چیزها بگذریم. به نظر شما چیکار باید بکنیم؟ درباره فیلم ۳۰۰ (300 the movie ) دفعه بعد مفصل می نویسم.
***
آقای علیرضا افتخاری قراره هم زمان ۴ تا آلبوم رو وارد بازار کنه! داره رکوردهای خودش رو می شکنه این آقا! انگار کارخونه زده و قسم خورده که هرچی به دهنش میاد بخونه و آلبوم کنه! یه زمانی خیلی دوستش دارم ولی از بس خوند و خوند و خوند، صداش رو خراب کرد. دقت کردین؟
***
با اینکه سرعت ها کم بود و بیشتر اوقات سیستم قطع میشد ولی تجربه کردن اینترنت بر روی موبایل چیز خیلی جالبی بود که به کمک ایرانسل و مجانی تونستیم بهش برسیم! دیدن اکسیر یا میل زدن و خوندن میل ها روی گوشی موبایل خیلی جالب بود. مخصوصا این که مثل اس ام اس میشد ایمیل مستقیم و بدون معطلی فرستاد. و جالبتر اینکه بیشتر سایت ها مثل اینترنت واقعی، فیلتر شده بودن! نمونه اش سایت فارسی بی بی سی!

***
اسفند سال گذشته چند نفر فوت کردن که خیلی ناراحت شدم ولی وقت نشد که بنویسم تا از این راه یه ثواب مختصری برای شادی روحشون فرستاده بشه.
یکی از اقوام بود که فوق العاده مرد خوبی بود ولی در عرض ۶ ماه معلوم شد که سرطان مغز استخوان داره و بستری شد و فوت کرد.
یکی رسول ملاقلی پور بود که خیلی دوستش داشتم و واقعا حیف شد. (هرچند از اون فیلم آخرش، میم مثل مادر اصلا خوشم نیومد، اصلا توقع نداشتم همچین فیلمی باشه)
یکی دیگه هم «دکتر فرخ» از پزشک های بسیار قدیمی مشهد بود که در چند سال اخیر رییس مجمع خیرین مدرسه ساز استان بود و یک خیر واقعی بود. به خاطر شغلم خیلی با اینجور خیرها برخورد داشتم ولی دکتر فرخ یک خیر و انسان واقعی بود. نمی دونم چند سالش بود، فکر کنم نود سال رو راحت داشت، یه پوست بود که روی استخون کشیده شده بود ولی تا آخرین روزهای عمرش دنبال کار مدرسه سازی برای مناطق محروم رو داشت. آنچنان دقیق بود که اجازه نمی داد حتا یک ریال از بین بره... خدا همه شون رو بیامرزه. اگه اهلش هستین یه فاتحه برای تمتم درگذشتگان مخصوصا این سه نفر بخونین...
***
حرف از خیرین مدرسه ساز شد، جالبه این موضوع رو هم تعریف کنم. دو، سه ماه پیش یه جریانی پیش اومد که با یه خیر مدرسه ساز آشنا بشم. خیلی بی سر و صدا و در کمال افتادگی این آقا یه مدرسه تو یکی از روستاهای استان ساخت. همه تون می شناسینش و ممکنه خودش دوست نداشته باشه ولی من می گم تا هم برای این کار تبلیغ بشه و هم این مرد رو بیشتر تحسین کنین. آقای «مصطفی رحماندوست»، شاعر کودکان. وقتی جریان رو فهمیدم خیلی تعجب کردم ولی بعدش خیلی کیف کردم...
***
این عکس های بهنوش بختیاری مال خودشه دیگه، آره؟ پس درست حدس می زدم که موهای کم پشتی داره، چون موهاش چسبیده تخت کله اش!
***
چه خبر از شهرام جزایری؟ من که دلم براش می سوزه. یک کارآفرین واقعی که با فکر و نبوغ اقتصادی اش تونست پیشرفت کنه ولی چون سهم بعضی ها رو به موقع و به اندازه نرسوند، کله پا شد! بعد فراری اش دادن تا گند کار درنیاد، ولی دیدن ممکنه بره اون طرف و همه چیز رو لو بده، گرفتنش و تا جایی که جا داشت زدنش و برگردوندنش! حالا اینجا می تونه دوباره به کاراش برسه ولی باید سهم اون بعضی ها رو به موقع و به اندازه برسونه!
***
اخراجی ها رو دیدیم. خیلی جالب بود. فقط از جنبه سرگرم کنندگی و تحت تاثیر قرار دادن خوب بود، وگرنه نه کارگردانی خوبی داشت، نه فیلمنامه و نه تدوین درستی. شاید به این خاطر که برای استاندارد شدن زمان فیلم مجبور شده بودن خیلی داستان رو کوتاه کنن. فیلمنامه هم پر بود از شوخی های اس ام اسی و شوخی های جبهه. یه سری کتاب هست به نام فرهنگ جبهه که تمام شوخی های زمان جنگ و جبهه رو گردآوری کرده، اگه گیر آوردین بخونین، تمام شوخی های فیلم از تو اون کتاب بود! ولی نباید از بازی معرکه امین حیایی گذشت و نمیشه منکر تاثیرگذاری آخر فیلم شد. من و کیمیا و چند نفر دیگه که با هم بودیم، حسابی آخر فیلم گریه کردیم! یاد اونهایی که اونجور مخلصانه رفتن و جون دادن به خیر...
***
نه که خیلی وضع سیاسی مملکت خوب بود، زدیم و ۱۵ تا اسیر انگلیسی هم گرفتیم تا هر بلایی که قراره سرمون بیاد، حسابی سرمون بیاد!
***
با خودم قرار گذاشتم از این به بعد یکبار در میون حدیث قدسی بنویسم و چند جمله از نهج البلاغه. حیفه که نهج البلاغه هم مثل خود آقا امیر المومنین (ع) مظلوم واقع بشه...
از علی (علیه السلام) درباره فرمایش رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) که فرموده است: «رنگ سفید محاسن [ریش] را تغییر بدهید و خود را به یهود شبیه مکنید» پرسیدند. فرمود: رسول خدا (صلوات الله علیه و آله) این دستور را موقعی فرمودند که دین در اقلیت بود و اما اکنون که دایره دین گسترش پیدا کرده و استقرار به دست آورده است، هرکسی اختیار دارد.
***
این مال اول زمستون پارساله که همه سطح شهر رو با این پارچه ها پر کرده بودن، خدا رو شکر که بارون بارید...

***
همینا دیگه! خوش باشین و التماس دعا تا دفعه بعد

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 4:46 PM