::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Thursday, October 09, 2003

سلام. من برگشتم.
اووووه... اگه بدونين کجاها بودم من...!
اولش که پنج روز ISP عزيزم که ازش اکانت داشتم داغون شده بود! فکر کردم که پنجاه ساعت اينترنتي که از اونجا خريده بودم رفت رو هوا. ولي به خير گذشت و برگشت.
بعدش هم دنبال کارهاي فارغ التحصيلي ام بودم. بيشتر از يک ساله که درسم تموم شده ولي هنوز فارغ التحصيل نشدم!
جريانش مفصله، اگه وقت بود براتون تعريف ميکنم. تو اين مدت مثل «گلنگدن» يا مثل «دنده ي ژيان»، هي ميرفتم دانشگاه، هي برميگشتم مشهد!
ولي حالا که در خدمتتون هستم. پس بزن بريم که خيلي حرف تو دلم «قلمبه» شده!
***
چون ممکنه که تا عيد تولد امام زمان (عليه السلام) نتونم بنويسم، پس از حالا بهتون تبريک ميگم.
من اين عيد رو خيلي دوست دارم. چون هميشه فکر ميکنم که تولد يه آدم زنده رو جشن ميگيريم. از طرفي هم بنده خيلي ارادت دارم خدمت ايشون...
عيدتون مبارک، از دعا براي ما هم غافل نشين.
***
وضع مريضي اون خانوم هم فعلا ثابت مونده. شيمي درماني رو شروع کردن. باز هم دخترشون خيلي خيلي از همه ي اونايي که لطف کردن و به ياد مامانش بودن، تشکر کرد و به همه، باز هم سلام رسوند.
***
من اگه ميدونستم پاييز اينهمه طرفدار داره، يه خورده ملايم تر ازش بد مي نوشتم! بابا، عشقهاي پاييز، معذرت ميخوام. چيکار کنم، دست خودم نيست، از پاييز متنفرم...
ولي اين رو فراموش کرده بودم که ممکنه پاييز تو مشهد اينقدر تنفرانگيز باشه. پاييز شمال و جنوب و غرب ايران، حتما به خرابي پاييز مشهد نيست.
مخصوصا پاييز شمال که ايشالا قربونش بشم!‌(قربون شمال، نه پاييز!)
***
پويا نوشته بود که: «تو با اين هيکل هري پاتر ميخوني؟».
بايد بگم که معجزه ي هري پاتر اينه که همه رو به طرف خودش ميکشونه. هر کسي که هنوز بچگي خودش رو از دست نداده و فراموش نکرده، ميتونه هري پاتر رو دوست داشته باشه.
به نظر من بدترين درد براي يه آدم بزرگ اينه که بچگي اش رو فراموش کنه. به عنوان يه دوست پيشنهاد ميکنم که حتما اين کتابها رو بخونين. هم هر هشت جلدش رو، هم مصاحبه با نويسنده رو، هم قوانني کوييديچ رو و هم جانوران شگفت انگيز رو.
ممکنه بدتون بياد، ولي اين خوبي رو داره که يه ذره اون بچه ي درونتون رو بيدار ميکنه. همين هم بسه.
(چقدر روانشناس بودم من و خودم خبر نداشتم!)
***
آهان! داريم با برو بچه هاي مشهد، مقدمات يه ميتينگ، يا جلسه ي بزرگ رو براي وبلاگيست هاي مشهدي، فراهم ميکنيم. (وبلاگيست= کساني که يا وبلاگ مينوسن، يا وبلاگ مي خونن!)
لطفا اگه پايه هستين نظرتون رو بگين. مي خوام بزرگترين جلسه ي وبلاگيستهاي مشهد که چه عرض کنم، ايران باشه!‌ (اسپند دود کنين، چشم نخورم!)
قابل توجه پرسنل زحمتکش نيروي انتظامي، سربازان فداکار وزارت اطلاعات و برادران مخلص انصار حزب الله، مکان و محل برگزاري اين ميتينگ رو متعاقبا خدمتتون اعلام ميکنيم!!!
***
حرف جلسه شد يادم اومد که من هم مثل حسين درخشان با تشکيل انجمن و سازمان و هر نهادي که بخواد وبلاگ نويسها رو سر و سامون بده، مخالفم. اينجوري روح وبلاگ که با طغيان عليه قانون و قانون مداري عجين شده، از بين ميره. وبلاگنويس بايد آزاد از هر قيد و بندي باشه تا وبلاگش ارزش خوندن داشته باشه.
ولي براي همکاري تو زمينه هايي مثل جمع آوري کمک (هرجور کمکي) براي کارهاي خير و عام المنفعه، ميشه يه انجمني از وبلاگنويسها ساخت تا بدون شناخته شدن تو اين کارها کمک کنن. مثل جريان مهرانه. ولي من با اين بت ساختن و تبليغ براي يه چهره ي خاص هم مخالفم. از اين کارها بکنيم، نه فقط براي يک نفر.
تو اين ايران هزاران نفر مثل مهرانه و بدتر از اون هستن که اگه هر وبلاگيست (وبلاگنويس و وبلاگخوان) حداقل پول يک ساعت اکانت اينترنتش رو بذاره براي کمک، مبلغ خيلي عظيمي جمع ميشه.
بگذريم که خيلي دارم جدي مينويسم، از اکسير دور شدم!
***
حرف حسين درخشان شد، يادم اومد که عجب فاتحه خونده به ريخت وبلاگش!
ديگه دلم نيماد بهش سر بزنم از بس بد ترکيب شده!
چون خودش گفته بود در اين مورد براش کامنت نذاريم، اينجا نوشتم.
***
خاطره
اوخ اوخ...! دو- سه روز قبل يه صحنه تو يکي از کوچه هاي سجاد ديدم که هنوز تو کفش موندم!
با خانواده(!) داشتيم ميرفتيم جايي، دم در يه خونه ديديم يه دختر خانوم بيست تا بيست و پنج ساله بي حجاب و با تيشرت واستاده داره با دوستش حرف ميزنه. تا اينجاش که طبيعي بود. يک کم ديگه که نزديکتر شديم، ديديم نه بابا طفلک از بس گرمش بوده، يادش رفته شلواري، دامني چيزي پاش کنه! اينقدر دلم براش سوخت که يا به خاطر گرما يا به خاطر مستضعف بودن و پايين بودن سطح درآمد خانواده اش، نتونسته چيزي پاش کنه...!
حيف که همه ي خانواده تو ماشين بودن و از اون حيفتر اينکه بابام پشت فرمون بود، وگرنه يه فکري به حالش ميکردم!
همونجا از دهنم در رفت گفتم: بابا ميشه برگرديم من برم بپرسم «ببخشين خانوما، خودکار يا عينک من اينجا نيفتاده!». بابام هم گفت:‌ نه، خودم ميرم ميپرسم «عذر ميخوام خانوما، يه جفت چشم از حدقه در اومده، اينجا نيوفتاده!»
در اين لحظه ي حساس بود که مامانم به جفتمون مسايل مهمي رو گوشزد کرد! البته بعدش مامانم گفت که يه چيز کوتاهي به اسم شلوارک از زير پاش بوده! ‌(خدا اين مامانهاي حواس جمع رو از ما نگيره!)
***
پيامهاي خصوصي:
از طرف خودم به طرف خودش:
اگه واقعا آره، پس چرا بعضي وقتها نه؟!!!
از طرف خودم به خواهر خانوم ز:
لطفا براي تايپ پايان نامه تون که ايشون دارن زحمتش رو ميکشن، يه چيزي به عنوان دستمزد بدين تا خانوم «ز» براي ادامه ي کار انگيزه داشته باشن!
(از اين به بعد اکسير آماده ي درج آگهي هاي خصوصي شما به صورت رايگان خواهد بود!)
***
لاک پشتم رفت تو خواب زمستوني.
کاراي خدا، هر سال درست پونزده مهر ميخوابه تا پونزده فروردين. طفلي امسال بهار بعد از بيدار شدنش، جفتش مرد :( شش سال بود که اين يه جفت لاک پشت رو داشتم. حالا آقاهه تنها شده و خانومش رو از دست داده :(
به جز لاک پشت، يه جفت فنچ دارم. البته چند جفت بودن، هي مردن، هي من خريدم تا حالا فقط يه جفتشون زنده مونده.
يه جفت مرغ عشق دارم. طفليها مثل خودم تنبلن! يا خوابن يا دارن با اون صداي نازشون(!) داد و بيداد ميکنن. به جاي اينکه از اين ميله به اون يکي پرواز کنن، از رو نرده هاي قفس راه ميرن!
حدود پنجاه تا ماهي داشتم که به سلامتي همه شون يا مردن يا گربه خوردشون!
سه سال پيش يه سيدي تو عيد غدير يه جفت کفتر پا پري بهم عيدي داد، الان اونا شدن بيست تا! که به شرشون گير کردم!
ديگه جونم براتون بگه... يه خرس دست آموز دارم. يه بچه نهنگ ناز دارم، يه گودزيلاي ماده دارم، يه گوريل انگوري دارم، يه جفت «کنا و سرندي پيتي» دارم... آهان... عذر ميخوام. فکر کنم چون قرصام رو سر و ته خوردم اينجوري شدم يهو! به جاي اينکه از اين طرف بخورم، برعکس خوردم! ولي تا جاي خرسش رو جدي گفتم.
آهان، اينو يادم رفت بگم، حدود صد هزار تا سوسک دارم! همه شون تو خونه ول ميگردن. براي خودشون بازي ميکنن، غذا ميخورن، توليد مثل ميکنن!
از بس هر ترفندي به کار برديم که نسلشون رو منقرض کنيم و اينا از رو نرفتن، تصميم گرفتيم باهاشون «زندگي مصالحت آميز» انجام بديم!
آخرين راهي که به کار برديم، يه خمير بد بو بود که بوي *** ميداد و بايد تيکه تيکه ميذاشتيم سر راهشون. ولي فکر کنم اثرش اين بود که به توليد مثل و باروري سوسکها کمک شاياني کرد و تعدادشون رو سه برابر کرد! گذشته از اينکه تا يک هفته از بوي گند خميره نميشد زندگي کرد!
***
ديدين «فرزانه» هم مرد؟!‌ تنها کسي که تو «با من بمان» دوستش داشتم همين فرزانه بود که اونم مرد :( دلم ميخواست به جاي اون «نرگس مينايي» بميره تا از دستش خلاص بشم! دختره ي ديوانه ي يکدنده ي لجباز...!
از اين طرف هم تصميم گرفتم برم صدا و سيما استخدام بشم، بعدش برم تو «مسافري از هند» بازي کنم، بعدش برم «رامين» رو بکشم و «سيتا جونم» رو نجات بدم! البته دلم خنک ميشه، چون اگه خدا بخواد، «مختاري» بايد «مرد سنگي = رامين» رو بکشه! بعدش من ميرم سراغ سيتا!
(باز از اين پشت به من گوشزد شد!)
***
يه سواليه که خيلي وقته ميخوام بپرسم اما يادم ميره.
براي روز پدر و مرد، کادو چي خريدين؟ نميخواد بگين، خودم ميدونم!
نميدونم اين چه صيغه ايه که براي کوچکترين مناسبتي که به خانوما مربوط ميشه، کمترين کادو طلا و جواهره، ولي براي هر مناسبتي که به مردا مربوط ميشه، کادوها يا شورته، يا زيرپوش، يا جوراب، يا کمربند، ديگه خيلي تحويل بگيرن يا ادکلنه يا ساعت.
تموم شد و رفت!
يکي لطف کنه و اين مساله رو برام روشن کنه!
***
باور کنين من ممد تاکسي نيستم! آخه هرکي که «سيتا» رو دوست داره که من نميشه!!!
اينو براي اون چند نفري گفتم که گير دادن تو ممد تاکسي هستي! باور کردين؟!
***
خانوم شيندخت، تو سايت اکسير، يه صفحه زدن که تو مقدمه اش اينجوري گفتن:‌ «در اين صفحه به معرفي فرهنگ هاي بومي كشورمان شامل ضرب المثل ها، شعر ها، ترانه هاي محلي و غيره مي‌پردازيم...» اگه خدا بخواد، من هم قرار شده شعر و ضرب المثل و ... هاي مشهدي و خراساني رو براشون بفرستم.
خوشحال ميشيم که به اينجا سر بزنين و استفاده کنين.
***
يه سايت ديدم که توي يکي از صفحه هاش، تقريبا به همه ي زبونهاي دنيا معني «دوستت دارم» رو نوشته. حتي فارسي، عربي، به زبان فضاي مجازي و آخرش هم به زبون چت! خيلي باحاله، جون ميده براي عشاق جوون که به همه ي زبوناي دنيا با هم حرف بزنن ؛)
***
يه سايت ايراني ديدم که وقت نکردم خيلي بگردم توش اما خوشم اومد ازش.
***
به طور اتفاقي يه سايت ايراني ديگه ديدم که فکر کنم تازه کاره ولي بايد جالب باشه.
***
يه وبلاگ هم ديدم که در مورد هرميون و هري پاتر بود. خوشم اومد ازش. کنارش هم ليست وبلاگهاي مربوط به هري پاتر هستش. به طرفداران هري، ديدن اين وبلاگها رو توصيه ميکنم!
***
يه وبلاگ خارجي هم ديدم که حوصله نداشتم همه اش رو بخونم! ولي از طراحيش و ايده هاش خيلي خوشم اومد. واقعا به نظرم قشنگ اومد.
***
واااااااي...! چقدر حرف زدم! خوش باشين. فعلا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 2:05 PM