::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Wednesday, February 18, 2004

خبر فوري!
چه فاجعه اي اتفاق افتاد تو نيشابور... صداي انفجار شيشه هاي خونه ي ما تو مشهد رو لرزوند! تو اخبار ساعت ده شب، آخرين خبر اينو گفتن! به خيال خودشون نمي خوان شور و شوق انتخابات رو با اخبار بد از بين ببرن! ولي خبرنگار اخبار اختصاصي رو اينجا نوشته.
عکسهای اختصاصی خراسان از انفجار قطار در نيشابور
***
سلام. خوبين؟ ايشالا هميشه خوب باشين و رنگ بدي رو نبينين...
اول و دوم و سوم، اون خانوم حالش باز بد شده... تورو خدا دعا کنين براش... مي دونم که ميگين هرچي صلاحه بايد بشه، ولي ما ميخوايم که صلاح تو بهبودي اين خانوم باشه... دعا کنين...
***
جشنواره ی فیلم فجر تو مشهد تموم شد. برای اولین تجربه خوب بود، ولی اختتامیه... یک افتضاح به معنی واقعی بود! مثلا هیات داوران مشهد می خواستن به برنده هاشون جایزه بدن، می دونستن که کسی به جز شکیبایی و فخیم زاده و رویا نونهالی و بيژن امکانيان و چند تا کارگردان نیومده، ولی هی اسم برنده ها رو می خوندن، بعد که کسی نمی اومد بالای سن، مجري می گفت «نیستن؟!» خلاصه خنده بازاری بود. اشک سرما رو هم دیدم. جالب بود. ولی شب سربازان جمعه، غلغله بود سینما، اینهمه منتظر مونده بودم تا آخرین کار استاد رو ببینم، آخرش بليت گيرمون نيومد و نشد. ولی هرچی دختر خوشگل و پسر خوش تیپ تو مشهد بود، برای سربازان جمعه اومده بودن سینما!
شب اختتامیه یک صحنه ای اتفاق افتاد که خودم غش کردم از خنده. با حاجی و امام و اسکیزو و احسان و ساره و داداشش بودیم. من جا برای حاجی نگه داشته بودم و کاپشنم رو گذاشته بودم رو صندلی. سالن هم وحشتناک شلوغ بود. چند تا از این بازیگرهای مشهدی هم به عنوان اجرا کننده های برنامه، هی اینور و اونور میرفتن (مردم هم انگار نه انگار، اصلا بهشون محل نمی ذاشتن!). یکیشون اومد بهم گفت جای کیه اونجا؟ گفتم دوستم. گفت دوستت یا کاپشنت؟ گفتم دوستم. گفت حالا بذار این خانوم بشینن، دوستت که اومد بلند میشن. (حالا دیگه فکر میکرد چون هنرپیشه است، هرچی بگه، من میگم چشم و ازش امضا هم میخوام!) گفتم اگه دوستم اومد و این خانوم بلند نشدن چی؟ گفت حالا بذار بشینن. گفتم شرمنده، اومد دوستم... طفلی جلوی اونهمه آدم خیلی خراب شد!
شب اختتامیه هم ساره خانوم، یکی از وبلاگنویسهای مشهدی که چتی می شناختمش، دیدم. ناقلا خودشو از من قایم کرده بود که بعدا مچم رو بگیره! ولی خیلی دختر خوبیه. یک دختر مشتی واقعی. با داداشش اومده بود. بعد از برنامه هم هفت نفری ما رو ریخت تو ماشینش و برد شام (البته به خرج خودمون!) از دست فرمونش هم که دیگه نگم... معرکه بود. فقط دو تا اشکال کوچولو داره، یکی به جای اینکه بزنه دنده یک، میزنه عقب و به جاي دنده عقب ميزنه يک! یکی دیگه هم از دنده دو میاد دنده چهار! اگه همین دو تا اشکالش رو رفع کنه، یک درایور عالی میشه!
***
پس فردا انتخاباته. مثل اینکه تحریم شده حسابی. من که قبل از این برنامه ها گفته بودم رای نمیدم. ولی هرکس به هر دلیلی، ترس یا علاقه یا هرچی، خواست رای بده، به همین چار تا چپی رای بده و رای باطله اصلا نندازه تو صندوق. به نظر من این پرشورترین انتخابات بیست و پنج سال گذشته است!
حالا هم چپ هم راست خودشون رو دارن جر میدن. چپ می خواد خودشو بی تفاوت نشون بده ولی دلش مثل سیر و سرکه می جوشه. راست هم داره از خوشحالی قبل از پیروز شدن منفجر میشه!
ولی از من اینو قبول کنین، بعد از رفتن راستیها به مجلس، اوضاع مملکت بهتر میشه. چون همه یکدست میشن و با هم اختلاف ندارن و راستيها خيلي راحتتر با خارجيها کنار ميان. مثل شورای شهر. اگه صد سال میگذشت و چپ تو شورا بود، مگه ممکن بود که اسم خیابون «خالد اسلامبولی» عوض بشه؟! ولی دیدین خودشون چقدر راحت اسمش رو عوض کردن و آب از آب تکون نخورد!
این مصاحبه های تلویزیون رو با مردم می بینین؟ یکی نیست به اون پسر و دختری که با اون قیافه میگن «ما حتما رای میدیم» بگه، غلط کردی اگه تو رای دادی! چرا اینقدر ترسوایم؟ همش دعا میکنم گزارشگرا ازم این سوال رو بکنن، من هم خیلی قشنگ بگم «به هیچ وجه تو این انتخابات ناعادلانه و مزخرف شرکت نمی کنم!»
چند تا تراکت کاندیداها رو هم اسکن کردم، دفعه ی بعد میذارم اینجا، فقط بخندیم. الان نیمذارم تا نه تبلیغ بشه، نه ضد تبلیغ.
***
جشنهای ازدواج دسته جمعی دانشجویی رو می بینین؟ یکی نیست یه جشن یا مراسمی بذاره به اسم «طلاق دسته جمعی دانشجویی»! نصف این ازدواجها بعد از شیش ماه به طلاق میکشه.
خود من، نود درصد دوستام که تو دوران دانشجویی ازدواج کردن، طلاق دادن زنهاشون رو و تا گردن رفتن زیر بار مهریه! وقتی یارو خونه داره، کار داره، ماشین داره، ازدواج میکنه آخرش طلاق میگیره، چه برسه به وقتی که هیچکدوم از اینا رو نداره و یکلا قبا بخواد زن بگیره!
***
غزل خانوم از مسافرت اومدن. خيلي حال داد دوران مجردی! هیچ قید و بندی نداری. خدا باز هم قسمت کنه!
***
«هفته ی گرامیداشت ولنتاین» هم به خوبی و خوشی تو مشهد برگزار شد! چه صحنه هایی بود تو این هفته... همه ی کافی شاپها، کافی نتها، پاساژها و هرجایی که میشد خلوت کرد، پر بود از دختر و پسرایی که تیپ زده بودن و یا گل دستشون بود یا یه خرس! ما که هنوز این افتخار نصیبمون نشده!
***
یادم رفته بود به دختر خانومها بگم... جای علیرضا نیکبخت واحدي خالی نباشه! آش پشت پا پختین براش؟ ایشالا زود برمیگرده، غصه نخورين! ولی خوب انتخابی کرد که رفت امارات، هم لبهاش، هم دماغش و هم رنگ پوستش، جون میده برای کشورهای عربی! (به طرز عجیبی به این همشهریمون آلرژی دارم!)
***
تیم والیبال معلولان عراق تو مسابقات ایران شرکت کرده. خیلی جالبه، مثلا تو بازی بین ایران و عراق، دو نفر رو بروی هم بازی میکنن که چند سال پیش، این یکی زده پای اون رو قطع کرده، اون یکی زده چشم اینو کور کرده، حالا با هم مسابقه میدن! چقدر کثافته سیاست.
حالا هم که عراق شده کشور دوست و برادر، زرت و زرت مردم میرن اونجا و پول خرجشون میکنن. پس فردا هم میشه عین ترکیه و عربستان و سوریه که ایرانیها آبادشون کردن، ما رو هم راه نمیده! یادم بندازین دفعه ی بعد جریان کربلا رفتن مردم رو براتون تعریف کنم.
***
مخابرات مشهد خیلی مردم رو خجالت داده. یه عالمه تلفن عمومی خوشگل و مجهز گذاشته تو شهر. میگه تلفن اینترنتی هم هست بینشون. ولی حیف کوفت برای ما مردم که بعد از یک ماه، یکی از این تلفنها نه سالم مي مونه نه تمیز...!
***
بچه مشهدیها، دقت کردین چقدر دختر خوشگل زیاد شده تو شهر؟! واقعا تو کوچه و خیابون، قدم به قدم آدم باید راه بره و ماشالاه بگه به اینا!
بچه که بودم، آرایش دخترا محدود میشد به یک ماتیک. چند سال بعدش مثل عروسها خودشون رو درست میکردن و می اومدن بیرون. چند سال بعد گریم میکردن. حالا دیگه کار از «میک آپ» گذشته، دخترا «فیس آف» میکنن! چشمها لنز انداخته، دماغا عمل کرده، گونه ها عمل کرده، به ضرب قرص و دوا و گشنگی کشیدن، وزنها تو دسته ی منهای پنجاه کیلو و...!
ولی یه چیزی رو یواشکی بگم، بالای هیجده سال! دختر ایرانی جماعت هرکار بکنه و از لاغری مثل نی قلیون بشه، ولی طفلک قمبلش رو نمی تونه کاری بکنه! این یکی از نشانه های ایرانیهاست!
***
این جریان آبجی مایکل جکسن و زید سابق بریتنی چیه؟ میشه یکی کامل برام توضیح بده؟ خارجیها کارش رو با کار مدونا که از بریتنی لب گرفت، مقایسه میکنن. من که سر در نیاوردم!
***
فکر کنم بس باشه. بریم سر لینکها:
* سایت ابراهیم نبوی داغون شده. حالا تو گویا مینویسه.
* یک عکس تاریخی! چقدر عجیبه این سیاست. شاهزاده ی انگلیس میاد ایران و تو کاخ ریاست جمهوری با خاتمي خوش و بش میکنه!
* بالای هیجده سال و مخصوص خانومها: پنج راه برای داشتن لبهایی با قدرت بالای بوسه پذیری!
* بالای هیجده سال و مخصوص آقایون: تورو خدا گرونی رو ببینین. پونزده سانتیمتر پارچه رو میدن پنجاه و پنج دلار!
* امام امیر اسباب کشی کرد و شد پرفسور امیر!
* یک وبلاگ خوب که در مورد بازیگران سینما خیلی تفصیلی و دقیق مطلب می نویسه. ایندفعه: هدیه تهرانی. وبلاگ مجله سينما.
* شش تا فلش کم حجم و خیلی باحال و خنده دار. یه آدم خل و موقعیتهایی که براش پیش میاد. بذارین کامل بارگذاری بشه، بعد گزینه های بالاشون رو کلیک کنین. هواپیما، قطار، کنسرت، با بچه اش، با زن تو بار و تو تشييع جنازه. ممنون از دامپزشک کوچولو.
* آلبومهای جدید اندی و شادمهر. (لینک از شلتوک)
* سایت طراحی قالبهاي وبلاگ قشنگ. هم ساده هم جذاب. (لینک از دفتر خط خطی)
* یک سایت خراسانی برای انتخابات! (معذرت اگه مزخرفه!)
خیلی زیاد شد ایندفعه! کامنت یادتون نره ها! اینم از عکسها:
* من میخوام به این رای بدم، میشه؟!

* این هم مثل همیشه یک عکس از بم. ممنون از الهام و خانوم اباذر نژاد

خوب. دستم درد گرفت. خوش باشین همیشه. دعا فراموش نشه...

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 1:36 PM