::‌اکسير::‌Exir::اکسیر::

Exir Weblog :: وبلاگ اکسیر ::

Thursday, April 14, 2005

سلام. حال شما؟ خوش ميگذره؟ راستشو بگين، «خوش» ميگذره يا «تر»؟!
***

بیست و نه فروردین سالگرد فوت اون خانومه. یادتون میاد کی رو میگم؟ همون حاج خانومی که اونقدر با همدیگه براش دعا کردیم تا خدا شفاش بده، ولی قسمت نبود و رفت یه جای بهتر از اینجا. با اینکه از فامیلهامون بود ولی خیلی از نزدیک باهاش برخورد نداشتم. ولی خدا شاهده که هیچکس تو فامیل از ازش بدی ندیده بود. همه ازش خوب میگفتن و تعریف میکردن. خیلی زن ماهی بود. خدا رحمتش کنه و به بچه ها و شوهرش صبر بده. اگه اهل این حرفها هستین لطفا همین حالا برای شادی روحش یه فاتحه بخونین. ممنونم.

***
یکی از آشناها هم چهار- پنج سال پیش مریض شده بود. (وقتی میگم مریض، بدونین که منظورم چیه. همون مریضی لعنتی که هیچ درمانی هنوز براش پیدا نشده و من متنفرم از اینکه اسمش رو بیارم.) رفت عمل کرد و گفتن خوب شده. حالا چند ماهه مثل اینکه مریضیش برگشته. بازم میگم، اگه اهل این حرفها هستین، لطفا براش دعا کنین...
***
حالا که همش حرف از مریضی شد بذارین یه موضوع خوب مربوط به مریضی هم تعریف کنم. چند ماه پیش مامانم گفت که دختر دوستش، احساس سردرد کرده و بردن دکتر و فهمیدن یه تومور وحشتناک تو مغزشه. دیگه هرکاری که می تونستن انجام دادن ولی نتیجه ای نداد. دیگه سه هفته پیش دکترها گفتن ببرینش خونه و این لحظه های آخر اذیتش نکنین. خیلی همه ناراحت شده بودیم.
تا دیشب که دوست مشترک مامانم و مادر اون مریض، زنگ زد و گفت که دختره رو برای سی تی اسکن بردن دکتر، نتیجه که اومده دکتره گفته اصلا انگار نه انگار که این خانوم مریض بوده! نه اثری از تومور هست و نه صدمه ای به مغز رسونده. تعریف میکرد که شوهر دختره نذر کرده بوده که اگه شفا پیدا کنه با هم برن «مسجد جمکران». شب قبل از سی تی اسکن دختره خواب دیده که یکی اومده بهش گفته که: تو شفا پیدا کردی و باید بری خونه ی حاج مهدی. بعد که معلوم شده حالش خوب شده، اینا هرچی فکر کردن که حاج مهدی کیه نفهمیدن تا دوست مامانم گفته که حتما منظور اون آقا، خونه ی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) بوده که شاید همون مسجد جمکران باشه. خلاصه دختره شفا پیدا کرد و همه الان تو این لحظه جمکران هستن. خیلی خوشحال شدیم و بعد از مدتها خودم یه معجزه دیدم.
***
خدا وکيلی هرچی زور زدم يه دروغ مشتی برای سيزده از خودم در بیارم، به جایی نرسیدم، نتیجه اون صفحه ی لوس دفعه ی پیش شد! دیگه به بانمکی خودتون ببخشین! یادتونه دروغ پارسال چی بود و چقدر حال داد؟...
***
دفعه ی پیش نوشته بودم که مشهدیها از دست اینهمه مسافری که میاد مشهد در عذاب هستن. پردیس نوشته که:
«سلام اکسير جان...
مي گم فکر نمي کني زيادي مهمون نوازي؟ بابا اين ملت همه عشقشون و همين يه امام رضا...تموم سال رو جون مي کنن به عشق اينکه يه تابستوني عيدي پاشن بيان مشهد زيارت...تقصير اونا چيه که شهر ظرفيت پذيرش اونا رو نداره و مثلا دخيره آب تموم ميشه؟...جاي اين غرغر کردنا عيد که ميشه پاشين شمام برين يه جايي تا شهرتون خلوت تر بشه!!!!
خوبه هااااااا :) »
باید بگم که منظورم این نبود که ما مسافر دوست نداریم و مهمون نواز نیستیم و این حرفها. منظورم این بود که اینهمه مسافری که میان مشهد، هیچ فایده ای برای مشهد ندارن جز خرابی و کثیفی و شلوغی و گرونی و.... وگرنه من به شخصه مخلص همه ی زائرهای تر و تمیز و با فرهنگ امام رضا (علیه السلام) هم هستم. نوکریشون رو هم میکنم. باز هم میگم هرکس از بچه وبلاگیها که خواست بیاد مشهد قبلش یه خبر به من بده تا خودم در خدمتش باشم. (البته زودتر خبر بده تا شرمنده اش نشم.)
***
یا ابوالفضل!... این کامنت رو بخونین:
«tara:
سلام وقشنگ ترین عید شما مبارک
کمی دیر شد شرمنده !
می خوام بهت زنگ بزنم و حرف بزنم چی کار کنم؟»
حالا چیکار کنم؟!
***
میگن «خاتمی» با رییس جمهور اسراییل دست داده و سلام و احوالپرسی کرده. اولا که خاتمی اینقدر بچه نیست که تو همچین جایی و جلوی اونهمه خبرنگار و دوربین این کار رو بکنه. ثانیا اگر هم این کار رو کرده، کار بدی نبوده. دو تا همشهری به هم رسیدن و سلام و احوالپرسی کردن، مگه عیب داره؟! (می دونستین که رییس جمهور اسراییل هم یزدیه؟)
***
یکی از خواننده های اکسیر از اون قضیه مانتوی دکلته و شورت بی پاچه خوشش اومده بود! خداییش تصور کنین که اگه بشه، چی میشه...! بعد قیمت «بند نامریی» خیلی میره بالا!
یه زمانی که بچه تر بودم و میرفتم مغازه پیش بابام، از هر بیست تا مشتری یک نفر می اومد و می پرسید «آقا، بند نامریی دارین؟» بابام هم میگفت نه. من هم هی تعجب میکردم که مگه اینا شعبده باز یا ماهیگیر هستن که اینقدر دنبال بندهای نامریی میگردن؟ هروقت هم از بابام می پرسیدم، طفلک هی سرخ و سفید و کبود میشد و یه جوری از جواب دادن طفره میرفت! تا اینکه گذشت و بزرگ شدم و پی بردم که چی به چیه! حالا خلاصه اگه مانتو دکلته مد بشه، من هم باید کار و زندگی رو ول کنم و برم مغازه، بغل دست بابام!
***
هی این رو میارن و محاکمه میکنن، اون رو استیضاح میکنن، جلسه میذارن، تحقیق و تفحص میکنن و هزار فیلم دیگه تا «دلیل گرانی میوه در ایام عید» رو بفهمن. اینکه کاری نداره، دلیلش خیلی ساده است: همه چیز داشت درست پیش میرفت تا دولت گفت شب عید میوه رو ارزون میکنیم. مافیای میوه و سلف خرها هم گفتن «اِ! تو میخوای با ما مبارزه کنی؟!» رفتن و هرچی بار تو بازار می اومد رو خریدن و انبار کردن تا دولت رو فلج کنن تا دیگه از این فرمایشات انجام نده. بعد که این وسط دخل مردم بدبخت رو آوردن و رس بیچاره ها رو کشیدن، همه ی میوه های تو انبار و سردخونه ها رو فرستادن تو بازار تا به دولت بفهمونن که تو این مملکت دولت یعنی «کشک»!
***
ساده تر از «قالیباف» تا حالا آدمی ندیدم! بعیده که یک «طرقبه ای» اینقدر ساده باشه و زود گول بخوره! یه عده دیدن بعد از مدتها یکی اومده که داره درست و حسابی برای مردم و مملکت کار میکنه، گفتن نمیشه که به این راحتی ترورش کنیم، از کار هم که نمیشه بی دلیل برکنارش کنیم، پس چیکار کنیم؟ هی تو گوشش خوندن که «برو استعفا بده و کاندیدا شو، همه ازت پشتیبانی میکنن و هوات رو دارن». این بنده خدا هم باور کرد و استعفا داد به خیال اینکه رای میاره. حالا نه دستش به ریاست جمهوری میرسه نه دیگه می تونه برگرده سر جای قبلش!
***
یک چیز جالب شنیدم. می دونستین که «میترا حجار» مشهدیه؟ شنیدم که از این دختر فراریها بوده که برای هنرپیشه شدن فرار کرده رفته تهران. اونجا یکی دیدش و به کارگردانها معرفیش کرده و معروف شده! شانس نیاوردیم که یا خودمون دختر فراری بشیم یا اقلا با یکی از اینها آشنا بشیم که معروف بشه و ما هم به یه نوایی برسیم!
***
اینکه چیزی نیست، «پرستو گلستانی» هم مشهدیه. بچه ی روستای «گلستان»، نزدیک «طرقبه» است. عموش هم متولی اون دو تا امامزاده ی تازه کشف شده تو گلستانه! فکر کنم اسمشون «ناصر و باصره»، آره؟
***
«رئال و بارسا» رو دیدین؟ بعد از مدتها نشستم یه بازی دیدم، اونم عجب حالی داد. مخصوصا که رئال من برد!
***
یکی از بچه ها یه آف برام فرستاده بود، من هم با اسم خودش برای دوستام فرستادم. دفعه ی بعد که آنلاین شدم دیدم دهها نفر از دوستام دوباره همون رو برام فرستادن، همون دوستم هم دوباره برام فرستاده، طوریکه دو نفر دیگه هم قبلش براش فرستاده بودن! بهم فحش میداد که از وقتی اون آف رو فرستادم، صد نفر به لیستشون اضافه اش کردن! (اصلا فهمیدین موضوع چی بوده و چی شده؟! بیخیال، بهش فکر نکنین!) حالا کار جالب اینه که هر آفی که براتون میاد، با اسم همون فرستنده برای بقیه ی دوستاتون بفرستین تا هم امانتداری کرده باشین و هم ببینین که بعد از چند دور دوباره به خودتون میرسه!
***
خدا «پاپ» رو هم بیامرزه. بنده ی خدا جوون مرگ شد!
***
«آرش بی تو سردمه...»! اونقدر که من از شنیدن جفنگیات این «آرش خان» و اون خانوم با صدای چندش آورش حالم بد میشه، از صدای کس دیگه اینجوری نمیشم. گوشت تنم آب میشه وقتی مزخرفاتش رو میشنوم. هیچ چاره ای هم ندارم چون داداشم خوشش میاد و بیست و چهار ساعته داره صداش تو خونه و ماشین پخش میشه! نمی دونم چرا عشق من، «ابی»، حاضر شده با این بچه بخونه؟!
***
می دونستین که من دیوانه وار عاشق «ابي» هستم؟ اصلا وقتی صداش رو میشنوم از خود بیخود میشم... خدا حفظش کنه...
***
یه قالب درست کردم برای اکسیر که به زودی میذارمش اینجا. ظاهرش فرق چندانی با این یکی نکرده ولی فوق العاده کم حجمتر شده. خیلی کوچیک شده و تو سه سوت بالا میاد. کلی کیف میکنم وقتی می بینمش. صبر کنین به زودی میاد.
***
* نظر «آیت الله سیستانی» در مورد ماهواره.
* فلش مرد و زن، اثر bozzetto. معرکه است. (لینک از آینه ها)
* چند روش برای صرفه جویی در مصرف آب از وبلاگ هم طناب.
* چند مطلب جمع آوری شده در مورد زنان از میرزا بنویس!
* نقشه ی گوگل. اگه نبینین از دستتون رفته! بذارین کامل بارگذاری بشه، بعد کیف کنین.
* اولین نماز جمعه ی مختلط به امامت یه خانوم!
* یه مقاله ی جالب درمورد فیلم «تروا» یا همون «تروی»، که چه جوری با ساخت این فیلم فرهنگ ایران باستان رو غارت کردن و صدای هیچکس هم در نیومد.
* یه صفحه ی مخصوص شکستن فیلتر و عبور از فیلتر مخصوصا اورکات، بهتون معرفی میکنم، به دو شرط! اول اینکه خودش فیلتر نشده باشه، دوم اینکه قول بدین تا به بقیه ی صفحه های این سایت سر نزنین!
* سایت مخصوص «ماهایا پطروسیان».
***
خوب چرا گوش نمیدین؟! وقتی میگن شنا نکنین، نکنین دیگه! حتا اگه شده تو بر بیابون و صحرای برهوت!

همین دیگه. خوش باشین. التماس دعا

 

لینکستان .::. .::. Admin .::. 9:50 PM